شناسهٔ خبر: 65773740 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: هنرآنلاین | لینک خبر

مرد زاهد، روغن ریخته و آرزوهای بر باد رفته

نصرالله منشی در کلیله و دمنه حکایتی دربارۀ خیال‌بافی یک مرد فقیر نقل می‌کند که بازخوانی آن خالی از پند و حکمت نیست.

صاحب‌خبر -

گروه ادبیات خبرگزاری هنرآنلاین - نصرالله منشی در کلیله و دمنه باب الزاهد و ابن عرس حکایت جالبی دربارۀ خیال‌بافی یک مرد فقیر و از دست رفتن رویاهای او نقل می‌کند که بازخوانی آن خالی از پند و حکمت نیست.

«پارسا مردی بود و در جوار او بازارگانی بود که شهد و روغن فروختی، و هر روز بامداد قدری از بضاعت خویش برای قوت او بفرستادی. چیزی ازان بکار بردی و باقی در سبویی می‌کردی و در طرفی از خانه می‌آویخت. به آهستگی سبوی پر شد. یک روزی دران می‌نگریست. اندیشید که: «اگر این شهد و روغن به ده درم بتوانم فروخت، ازان پنج سر گوسپند خرم، هر ماهی پنج بزایند و از نتایج ایشان رمها سازم و مرا بدان استظهاری تمام باشد، اسباب خویش ساخته گردانم و زنی از خاندان بخواهم؛ لاشک پسری آید، نام نیکوش نهم و علم و ادب درآموزم، چون یال برکشد اگر تمردی نماید بدین عصا ادب فرمایم.» این فکرت چنان قوی شد و این اندیشه چنان مستولی گشت که ناگاه عصا برگرفت و از سر غفلت بر سبوی زد، درحال بشکست و شهد و روغن تمام به روی او فرو‌دوید.»

 

نظر شما