مرجان احمدی
آقای آزادارمکی؛ به نظر میرسد نوعی بیتفاوتی سیاسی در کشور میان جوانانی که از جمله شما هم در دانشگاه با آنها تعامل دارید و سایر اقشار جامعه حاکم شده است، به نظر شما این بیتفاوتی ناشی از چیست؟
من فکر میکنم جامعه ایران جامعه بیتفاوتی نیست و اتفاقا جامعهای زیادی متوجه است شما مراودات اجتماعی افراد را نگاه کنید؛ مردم ایران بیش از اندازه حاضرند تا این که غایب باشند. جامعه بیتفاوت، جامعه غایب است. جامعهای است که هیچ نوع فهم و اراده اظهار نظر ندارد، اتفاقا مشکل جامعه ایرانی این است که زیادی حاضر است.
اگر جامعه بیتفاوت بود که حکومت تا این اندازه برای مدیریت کشور مشکل نداشت
مثلا چند شب من پیش جایی مهمان و پیرمرد جمع بودم همه حاضرین از سنهای گوناگون تا جوانهای ۲۰-۲۱ ساله بودند و همه در مورد همه چیز حرف میزدند و تحلیل و قضاوت میکردند این به نظرم از یک بابت چیزخوبی نیست، از بابت دیگر نشان میدهد جامعه بیتفاوت نیست و به همه چیز حساس است، اگر جامعه بی تفاوت بود که حکومت تا این اندازه برای مدیریت کشور مشکل نداشت، حکومت فغان میکشد، برای اینکه بخواهد این کشور را مدیریت کند اما نمیتواند.نسل Z در جریان جنبش مهسا و بعد از آن درگیر اقدام مسلحانه نشد، اما ما پیش از انقلاب وارد این فاز شدیم. از یکی از آنها پرسیدم حتی بحث هایی در این باره بین شما نیست؟ گفت نه اصلا. فکر می کنید چرا؟ چون آنها هنوز به روشهای دموکراتیک امید دارند.
هر روز در مجلس تعدادی از افراد نشستهاند لایحه تصویب میکنند در حالیکه برای امور ساده، یک قانون هم کفایت میکند اما چرا هر روز و هر دورهای یک قانون جدید میگذارند؟ این نشان میدهد جامعه بهقدری مداخله میکند که برای هرر رفتارش نیاز به یک قانون جدید است. هر روز میبینیم که یک دستورالعمل جدید از حکومت برای کنترل چیزی صادر میشود. همه نیروها سیاستهایی دارند درنتیجه تزاحم نیروها اتفاق میافتد.
جامعه ایرانی بیتفاوت نیست، تصمیم گرفته به نظام سیاسی کاری نداشته باشد
باید از جامعه ایرانی به عنوان جامعه زیادی حاضر یاد کنیم. اولا من جامعه ایرانی را جامعه بیتفاوت نمیدانم و دوما بهجای آن تفاوت دیدگاه و گوناگونی گفتار و کردار وجود دارد. جامعه تصمیم گرفته که دیگر به نظام سیاسی کاری نداشته باشد و من اسم این تصمیم را نوعی فراموشی عرصه سیاست و حکومت در ایران میگذارم.
این مردم بیچاره چهقدر باید به صدای اصولگراها و اصلاحطلبها گوش بدهند؟
جامعه تلاشهای بسیار زیادی برای اصلاح نظام سیاسی و اجتماعی کرد، مردم با گرایشات چپ، راست، اصولگرایانه و اصلاحطلبانه مشارکت حداکثر داشتند و اینطور نبود که مردم فقط دوم خرداد حداکثری آمده باشند، بلکه در تمام دورههای بعد هم مشارکت حداکثر داشتند. دیگر این مردمِ بیچاره چهقدر باید به صدای اصولگراها و اصلاحطلبها گوش بدهند؟
نظام سیاسی از مشارکت بالای مردم دچار توهم شده است
آنها برای چه آمدند؟ برای اینکه فضای تغییر را ایجاد کنند و به مدیران و کسانیکه به عرصه حکومت رسیدهاند اجازه دهند تغیرات را صورتبندی کنند، ولی چه اتفاقی افتاد؟ نظام سیاسی ایران در اینکه تصمیم بگیرد و حرکت به جلو داشتهباشد، ناموفق بود و همیشه از این بابت که مردم مرا قبول دارند، دچار توهم شد و هر کسی رای آورد با خود تصور کرد میتواند اراده شخصی یا گروهی خود را اعمال کند.
رأیِ مردم برای تغییر است نه به افراد و جناحها
همانطور که اگر نگاه کنید روسای دولتهای ما از آن روزی که پیروز میشوند صدایشان بلند میشود، بلندتر حرف میزنند، داد میزنند و حکم صادر میکنند و این توهم ایجاد میشود که این رای برای آنهاست در صورتیکه رای برای تغییر است نه متعلق به آنها. هم اصولگرا و هم اصلاح طلبها به تغییر رای دادند. جامعه بود که به تغییر رای میداد اما حالا که میبیند این تغییر اتفاق نمیافتد پس میگویند:« ما دیگر این راه را پیش نمیبریم.»
پیوست بین جامعه و حکومت متوقف شده است
پس اینجا توقفِ رابطه است؛ تا دیروز پیوستی بین دولت و ملت و جامعه و حکومت وجود داشت اما در حال حاضر متوقف شده است و فقط جامعه حاضر است، اما دخالتش را قطع کرده و منتظر حادثه است. این است که من نظام اجتماعی ایران را کاملا فعال، دانا وحساس میدانم که اراده کرده که در عرصه سیاست مشارکت حداکثری و مداخله نکند و اجازه دهد نظام سیاسی خودش هر کاری میخواهد انجام دهد و به نوعی نظام سیاسی را رها کرده است.
اما اشکال این است که نظام سیاسی فکر میکند چون جامعه خیلی با او درگیر نیست پس به آن تن داده است و میتواند به آن حکومت کند و مدام در حال صدور دستورالعمل است؛ در صورتیکه این نشانه بیاعتنایی مردم است که راه خودش را میرود و نظام سیاسی هم درحال پیوند زدن خودش و دایره کشیدن و طناب کشیدن در اطراف خود است و مدام دایره زمانی خود را کمتر میکند.
یعنی معتقدید این بیاعتنایی نوعی ناامیدیِ سیاسی است یا اینکه پیگیری مطالبات است؟
اصلا ناامیدی نیست؛ تصمیم است. مردم میگویند دیگر امیدی به این نوع سیاست نیست. نه این که ما امید نداریم برای این که تغییری اتفاق بیفتد ولی این روش را نمیپذیرند یعنی قبول ندارند که نظام سیاسیِ ما با شیوه هایی که تا به حال در اختیار داشته است راهی برای برون رفت از مشکلات فراهم کند. زیست اجتماعی مردم را نگاه کنید و ببینید که چه قدر در مناسبات اجتماعی برای تغییر تلاش کردند؛ در سرمایهگذاری(دولت به مردم می گوید سرمایهگذاری کنید چون من می خواهم تونل و کارخانه بسازم مردم می آیند و خودشان کار خودشان را انجام میدهند و پولهایشان را حرام نمی کنند و هیچ کس پول در بانک نمی گذارد)
در یک دورهای، حدود ۱۵ سال پیش مردم پولهایشان را در بانک می گذاشتند و اجازه می دادند حکومت با آن کار کند. تنها این دلیل دوبرابر شدن نرخ دلار نبود ولی یکی از دلایل عمده بود ولی مردم امروز فهمیدند که دولت ناتوان است و نمی تواند ارزشی به آن بیفزاید و پولش را در جیب و کارت خودش نگهداری می کند وکار اقتصادی انجام می دهد.
مردم در مناسبات اجتماعی راهِ خودشان را میروند
در مناسبات فرهنگی هم همین طور است. حکومت فیلم تولید میکند که بیننده ندارد اما در سینمای خانگی فیلمی تولید میشود که در اشل وزارت ارشاد و نظام سیاسی و فرهنگی نبوده است اما مخاطبان زیادی پیدا میکند. در کتاب خواندن هم همین طور است. کتابی که معرفی و توزیع میکنند خواننده ای ندارد ولی کتاب دیگری پرخواننده میشود؛ یا در روابط اجتماعی هم همینطور است مثلا به مردم میگویند فلان کار را نکنید و مردم آن را انجام میدهند به عنوان مثال چله امسال را مردم طوری جشن گرفتند که من در تمام عمر طولانی خود چنین چله ای ندیده بودم و مردم یک جشن اجتماعی گرفتند. نه این که بخواهم بگویم مردم در حال ناسیونالیست شدن به معنای منفیاش هستند بلکه دارند در مناسبات اجتماعی راه و مسیر خودشان را طی میکنند.آقای رئیسی تعدادی جوان بیسواد را وزیر و وکیل کرده است اما قرار نبود که اینها بیایند، قرار بود نابغهها بیایند. جوان کسی است که بتواند تحولات ایجاد کند. وقتی خود رهبری رییس جمهور شدند چند ساله بودند؟
در موضوع فقر و نابرابری هم همین طور است و مردم با شکل دادن گروه های متعدد اجتماعی به دنبال مکانیزم هایی در جهت اقدامات حمایتی برای رفع نابرابری ها و مشکلات اجتماعی هستند؛ تعداد زیادی گروه های خانوادگی و اجتماعی کوچک حمایتی تشکیل داده اند و وام میدهند و از یک دیگر حمایت میکنند.
در جامعه مشارکت های اجتماعی وجود دارد و جامعه نمرده است، همه این موارد یعنی جامعه هرروز در حال قدرت گرفتن است اما در برخورد با نظام سیاسی اکثریت به این تصمیم رسیده اند که رهایش کنند تا ببیند سرانجامش چگونه خواهد شد.
نیروهایی که جمهوری اسلامی تربیت کرده، «گلخانهای» هستند
شما در دانشگاه حضور دارید و با بچههای دهه نودی که نسل زد Z خوانده میشوند و از سال گذشته هم خیلی بیشتر مطرح شدهاند در ارتباطید؛ مواجهه آنها را با نظام سیاسی چطور برداشت میکنید؟
آنها نیروی مهم ساماندهی همین قصه هستند، چون بچههای نسلهای قبلتر که دیگر در دانشگاه نیستند و مدیران، کارمندان و کشاورزان کشور شدهاند و هنوز علقه و حساسیتهایی نسبت به این نظام سیاسی دارند، اما این نیرو به دلیل اینکه در فضای جمهوری اسلامی تولید نشدهاند(جمهوری اسلامی متاسفانه توانایی نداشته است که برای خودش به صورت حداکثری نیرو تولید کند و اگر هم نیرویی داشته نیروهای گلخانهای بودهاند که جمعی را به گوشهای بردند و آنها را تربیت کردند و همین نیروهای گلخانهای امروز در حال چرخاندن حکومت هستند. اینان اصلا درکی از جامعه ندارند و تا به مردم متصل میشوند دعوایشان میشود که بسیار عجیب است، این نیروها تا به جمعی برخورد میکنند دعوا و خشونت شکل میگیرد، منشا این خشونت نظام سیاسی است) و در متن اجتماعی غیرحکومتی و غیرسیاسی رشد کرده و دغدغهاش زیست اجتماعی و زندگی است.
نسل Z واقعا به دنبال زندگیست
این نسل واقعا به دنبال زندگیست، این خیلی موضوع عجیبی است که مردم با وجود مشکلات اجتماعی و اقتصادی فراوان حرکتهای رادیکال پیشه نمیکنند، این مردم باید هرروز در خیابانها در حال تظاهرات باشند اما این کار را نمیکنند، البته اگر دعوایی پیش بیاید این کار را هم انجام میدهند مثلا در ماجرای «مهسا امینی» هم آنها آتش زدند و هم اینها، چون دعوا بود.
جامعه ایرانی در حال قوی شدن است
مردم با پوست و استخوان خود این وضعیت نابسامان را درک میکنند اما برای این که بانک آتش بزنند به خیابانها نمی آیند؛ چرا این کار را انجام نمیدهند؟ چون مکانیزمهای اجتماعی حیات و زیست خود را پیدا کردهاند و راهحل را در این کار نمیبیند و به سمت ساماندهی مناسبات اجتماعی میروند و این به نظر من که جامعهشناسی خواندهام و جامعه ایرانی را دوست دارم درخشانترین نقطه تاریخ اجتماعی ایران است، چرا که جامعه ایرانی در حال قوی شدن است و دارد مکانیزمهای خودترمیمی و خودساماندهیاش را پیدا میکند طوریکه هر اتفاقی در عرصه سیاست بیفتد نمیتواند تخریبش کند.هیچ مردی نمیتواند در خانه تصمیمی بگیرد مگر اینکه تایید زن باشد و این نشان میدهد که زن دارای قدرت است و میداند که قدرت دارد و از آن استفاده میکند. ما در نظام سیاسیمان که امروز شبه پارلمانی شده اجازه ورود زنان را نمیدهیم و او هم کناره میگیرد.
به همین دلیل است که وقتی این همه فغان میکشند که طلاق نگیرید، در جامعه طلاق اتفاق می افتد یا با اینکه میگویند ازدواج کنید جامعه ازدواج نمیکند یا زمانیکه میگویند برای فرزند آوری پول میدهیم و حمایت میکنیم، این اتفاق در جامعه رخ نمیدهد و در جواب میگوید این چیزهایی که تو میگویی دلیل منطقی برای ازدواج نکردن و طلاق گرفتن و بچه نیاوردن ما نیست و دلیلش چیزهای دیگری است که خودمان میتوانم حل کنیم و هزینهاش را هم میدهیم.
مردم به خودتصمیمی رسیدهاند نمونههایی که شما گفتید به بیتفاوتی نزدیکتر است یا لجبازی سیاسی؟
خیر، به خودتصمیمی نزدیک است تا به بی تفاوتی سیاسی. جامعه ایرانی جامعهای شده که خود را در جهت تزاحم با نظام سیاسی قرار نمیدهد زیرا احساس میکند هزینه برخورد با نظام سیاسی بالاست. نظام سیاسی هم اعلام کرده که هر نوع حادثهای برایم پیش بیاید هزینه را بالا میبرم و وقتی مردم میبینند که هزینه شان بالا میرود کنارهگیری میکنند و در پاسخ میگویند ما میخواستیم به شکل دموکراتیک و مدنی مسئلهای را حل کنیم اما حالا که قرار است هزینه بدهیم این کار را نمیکنیم.
در ادامه برخی فکر میکنند مردم وقتی از این کار فاصله میگیرند به سمت سکشوالیتی میروند اما اینطور نیست آنها در حال دنبال کردن مکانیزم حیات اجتماعی خود هستند؛ چراکه جامعه برای خود دو صفت در نظر میگیرد یکی اینکه خود را با فرهنگ میداند و دیگری اینکه میگوید من سابقه تمدنی کهن دارم و امروز به وجود نیامدهام.
وقتی مردم دست به تاریخ فرهنگی خود میبرند راهحل های زیادی برای عبور از مشکلات پیدا میکنند. ظاهرا اینطور است که مردم فقط به ادبیات و شعر مراجعه میکنند، در حالیکه اشکال جدید موسیقیایی هم در ایران تولید میکنند و این بسیارعجیب است که در مراوده با جهان غرب و موسیقی قدرتمند غرب این جامعه در حال پیدا کردن ساحتهای جدیدی از موسیقی است. در تنظیم روابط هم همینطور است. ما مدام میترسیم و میگوییم که جوانان به پیرترها اهمیتی نمیدهند اما به طور مثال من دانشجویی دارم که با من در حال کار کردن بر روی موضوع بیرون افتادههای اجتماعی و سالخوردههایی است که خانوادهها در خیابان میگذارند.
چرا فرد باید هزینه کند، فرزندی بیاورد و در نهایت تنها شود؟
موردی بسیار غمانگیز وجود داشت که خانوادهای سالمندشان را برای تحویل به خانه سالمندان برده بودند اما چون نتوانستند از پس هزینهها بر بیایند او را همانجا رها کرده بودند و تا صبح فرد سالخورده طعمه سگها شده بود، این موضوع بسیار غمانگیز است اما دانشجو در حال بازبینی این موارد است و به همین دلیل است که جوان حاضر نیست بچه بیاورد چون میداند فردا برای فرزندان دردسر خواهد شد ، او از امروز به فکر پیری خود است.
ما فقط از یک سو نگاه میکنیم و طرف دیگرش را در نظر نمیگیریم که چرا من باید هزینه کنم فرزندی بیاورم و در نهایت تنها شوم؟ او تصمیم میگیرد که به خودش و زندگی خودش رسیدگی کند و خودش را با آماده کردن بدنش و سامان دادن تفریحش برای پیری آماده کند و یک بچه هم بیاورد که نسلش را پرورش دهد نه مثل دوره قبل که چندین فرزند داشتند و در نهایت از آن چندگانه نسلی حاصل میشد اکنون خودش را تا لحظه آخر سالم نگه میدارد که دچار بیرون افتادگی نشود این تصمیم عجیبی است که جامعه دارد میگیرد ولی ما نمیبینیمش و به جامعه اهانت میکنیم و میگوییم خودخواه است، میگوییم چرا به صورت و بدن و زیباییتان توجه میکنید؟ که او پاسخ میدهد من نمیخواهم در ۴۰ سالگی تمام شوم خودم را آماده میکنم که تا ۷۰ سالگی زندگی کنم و این تصمیم مهمی است.
نظام سیاسی بالاخره در دورهای از
اولدرم بولدورم دست برمیدارد
پس بی تفاوتی نسبت به سیاست است اما ساحت خودکنترلی جامعه درحال پیش رفتن است. اگر بخواهیم بررسی کنیم این اتفاق در نهایت به چه خواهد رسید؟ در پاسخ می گویم نظام سیاسی بالاخره در دورهای از اولدرم بولدورم دست برخواهد داشت و زمانی میرسد که میبیند کسی جز خودش در مقابلش نیست و جامعهای وجود ندارد و برای همیشه رفته است؛ مثلا تصور کنید اگر در خیابان اتفاقی میافتد و هیچکس نیست و فقط خودِ حکومت و نظام سیاسی حضور دارد، قیل و قال بین خودشان اتفاق میافتد. زمانی که این اولدورم بولدورم تمام شود دوره فرسایشی و مضمحل شدن فراخواهد رسید و نیروها کمکم جدا میشوند و به جامعه میپیوندند. در حال حاضر هم این اتفاق افتاده است (از خانواده ای ۱۰۰ نفری پرسوجو کردم و مطلع شدم که فقط دونفرشان ایدههای رادیکال حکومت را دنبال میکنند) و کمکم فروریختن ادامه پیدا میکند و در نهایت نظام سیاسی غیرقلدری به وجود خواهد آمد که جامعه خواستار آن بودهاست و در خدمت نظام اجتماعی قرار خواهد گرفت. آنجا احتمالا دموکراسی شکل بگیرد؛ چون دولت دموکراسی، دولت در خدمت و خدمتگذارنیازمند است، دولتی که مشروط ظهور و افول میکند و این شرایط مشروط را جامعه در حوزه های مناسبات سیاسی، قدرت ومقاومت تعیین و حکم میکند.
آزاد ارمکی: نباید برای فروپاشی یا جنگ جدید اراده کنیم /جامعه ایرانی تصمیم گرفته به نظام سیاسی کاری نداشته باشد/نمایندگانِ زنِ مجلس «شبهِ زن» هستند
نباید برای دموکراسی مبارزه کنیم
اگر سعی کنیم که نظم و ثباتمان را حفظ کنیم در آیندهای نه چندان دور ما دولت مدنی و دموکراسی ناخواسته ممکن را (به جای دموکراسی غلطی که با مبارزات سیاسی اتفاق میافتد این از آن موارد غلطی است که به ما خوراندند که برای رسیدن به دموکراسی لازم است مبارزه کنیم و اتفاقا ما نباید برای دموکراسی مبارزه کنیم) خواهیم داشت.
یعنی جامعه مسیر طبیعیاش را پیدا میکند؟
بله، پیدا میکند چون چارهای نیست. سه راه برای رسیدن به دموکراسی وجود دارد یکی رابطه تعاملی است که همیشه بهم ریخته است، یکی مبارزه همه جانبه که هزینه بالایی دارد و راه سوم این است که رقیب ضعیف و کمقدرت شود و نه به این معنی که خودمان هم انقدر بایستیم که ضعیف شویم بلکه جامعه که درحال قوی شدن است اما نظام سیاسی قلدر کمکم به سمت ضعف حرکت میکند و در نهایت سرخود را میتراشد و به مناسبات تن میدهد، من فکر میکنم این اتفاق میافتد، مشروط به حفظ ثبات و نظم.زنان به جامعه رفتهاند و در حال تمسخر کردن همه چیز هستند، نظام سیاسی- اجتماعی را تحت فشار قرار دادهاند و بخش مهم تحولات شدهاند. در جنبش مهسا زنان کنشگر بودند و مادران مدیریت میکردند.
نباید برای فروپاشی، اشغال سرزمینی یا جنگ جدید اراده کنیم
ما نباید برای فروپاشی، اشغال سرزمینی یا جنگ جدید اراده کنیم. هرسه وجود دارد عدهای برای فروپاشی اراده میکنند که سال پیش تز فروپاشی علم شده بود، عده دیگری مسئلهشان این است که از بیگانگان برای اشغال سرزمینی دعوت کنند و یکی دیگر از راهها هم رها شدگی و اجازه دادن به جامعه است برای آن که حرکت طبیعیش اتفاق بیفتد که امروز در متن اجتماعی در حال اتفاق افتادن است.
ما ایرانیان مسلمان شیعی به طور مطلق خانوار مداریم و مفاهیم حمایت، حیا، غیرت، دوستی و محبت برایمان در خانواده مطرح است، اما امروز این مجموعه دچار تغیرات بنیادین و حیاتی شده است. تا دیروز میگفتیم حفظ سلسله مراتب خانوادگی و همه در اختیار و در خدمت مرد باشند، اما امروز این مفهوم در حال تغیر کردن است وبه نظر من به سمت پذیرش دیگری یعنی زن و فرزندان میرویم و یک نوع برابری پنهان جنسیتی و انسانی درون خانواده در حال شکل گیری است. در این جابهجایی آمار طلاق، خشونت، خودکشی، عدم ازدواج و نیاوردن فرزند افزایش یافتهاست و اینها طبیعی است چون اتفاقی بزرگی در حال رخ دادن است و من آن را مطلوب میدانم. بچه نیاوردن و ازدواج نکردن به نظر من میتواند خوب باشد چون باعث میشود که افراد به علت اجبار به ازدواج به آن تن ندهند و ازدواج نکنند که ازدواج کرده باشند.
ما در نسلهای گذشته ازدواج میکردیم چون از سوی خانواده هایمان مجبور بودیم و نمیفهمیدیم، یا برای دختر یا پسری که به دنیا میآمد همسر تعیین میکردیم، باید اینها دور ریخته شود. جامعه طبیعی وقتی به یک حدی میرسد دیگر معنا پیدا میکند و میگوید من ازدواج میکنم اما نه بر اساس رابطه سکشوال و همخانگی بلکه انسانها براساس مناسبات، ازدواج میکنند و به دنبال همسر میگردند و مکانیزمهای همسریابی متفاوت میشود تا همانجا قبیله و خانواده میتوانست حکم کند. به همین ترتیب فرزندآوری هم همینطور میشود و قص علی هذا.
من میگویم ما در این فرآیند قرار گرفتهایم و جامعه در حال تغیر کردن است و نیازی به قیل و قال درباره این که جامعه در حال فروپاشی است نداریم، من هزاران بار مثال زدهام وقتی کسی میخواهد از سر بالایی به جایی برسد نفس نفس میزند اما وقتی به نقطه مطلوب برسد دیگر آرام میشود و رسیدن برایش لذتبخش میشود و میبیند که توانسته راه طولانی را برود.
نظر شما