شناسهٔ خبر: 63681789 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

من سند مظلومیت غزه هستم

چشمش به محمد افتاد که هنوز برادرش را در میان اجساد نیافته بود، ناگهان گوشه شقیقه‌اش رد خونی را دید که در‌ حال سرازیر شدن است. محمد با آن نگاه کودکانه، انگار می‌گفت کادر بعدی را بر چهره من ثبت کن، من سند مظلومیت غزه هستم.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری فارس؛ شیراز، سمیه انصاری‌فرد: حد و مرزی نبود، تا چشم کار می‌کرد خرابه بود و خرابی.

روی پهنه‌ای که تلنبار آوار زمینه‌اش شده بود و زیر آسمانی که دیگر آبی نبود و به خاکستری میزد، دستها را مشت کرد و به راه افتاد. 

با آن پاهای کوچک، قدم‌ها را به سختی برمی‌داشت و میان آجر و میلگرد فرو ریخته از خانه‌ها، مسیر خود را هموار می‌کرد.

پسر خردسال مصمم قدم برمی‌داشت، طوری که با هر قدم فریاد میزد همه تعلقاتش اینجا است.

دستانش را به سمت خرابه‌ای کشاند و پشت ستون‌های ساختمان نیمه مخروب، چند جنازه را به عکاس جوان نشان داد.

عکاس برایش دست تکان داد و با هم به سمت ساختمان حرکت کردند.

طراوت دیروز، خرابه‌های امروز

هر دو همگام با هم پیش رفتند، در کنارشان خیابانی بود که تا چند هفته قبل، سبزی و طراوت از دیوارها و معابرش قد می کشید اما اکنون تبدیل به ویرانه شده بود.

پسر جوان دست کودک فلسطینی را گرفت و به ساختمان مخروبه رسیدند.

- ما هو اِسمک؟

- انا محمد
و انت؟

- انا حسین. انا ایرانی.

عکاس جوان حالا خودش را معرفی کرده بود و به محمد خردسال، امیدواری می‌داد که برای کمک به او و هم‌وطنانش به غزه آمده است. برای ثبت لحظاتی که در تاریخ ماندگار شود.

محمد در جستجوی گمگشته

حسین روبروی اجساد قرار گرفت و محمد با دستان کوچکی که میان خاکستر به جا مانده، دود اندود شده بود، صورت اجساد را وارسی می‌کرد.

حسین دوربینش را آماده کرد و محمد به دنبال گمگشته خود بود. عکاس جوان، روی اجساد کودک و بزرگسال کادر می‌بست و از خون دلمه بسته روی صورت و بدنشان عکس می‌گرفت.

رد درد روی دیوارهای به خون نشسته

روی دیوارهایی که از فوران خون و آتش به درد آمده بود، کادر بست. فلش پشت فلش.

دوربین را به سمت ساختمان‌های مخروبه گرفت. باز هم کادر بست اما هر چه می‌گذشت احساس می‌کرد حق مطلب را ادا نکرده و آن طور که باید، تصویر مهیب جنایات صهیونیست‌ها را مصور نکرده است.

سناریوی شوم نسل‌کشی نژادی

صدای انفجار از آن حوالی بلند شد، دوباره تخریب، باز هم کشتار عده‌ای بی‌گناه. این بار قرار بود چند کودک لطیف و معصوم دیگر به مسلخ سپرده شوند تا سناریوی شوم نسل‌کشی نژادی توسط اسرائیل تداوم یابد!؟

این بار قرار بود چند خانواده بی‌پناه شوند؟ چقدر دل‌ها داغدار گردد و چه اشک‌ها در سینه حبس شود تا این جاه‌طلبی ددمنشانه و منحوس اجرا شود؟

 سند مظلومیت غزه 

چشمش به محمد افتاد که هنوز برادرش را در میان اجساد نیافته بود. ناگهان گوشه شقیقه محمد، رد خونی را دید که در‌ حال سرازیر شدن است.

محمد با آن نگاه کودکانه، انگار می‌گفت کادر بعدی را بر چهره من ثبت کن. من سند مظلومیت غزه هستم...

تا آن لحظه متوجه زخم کودک نشده بود. اما آن طور که محمد برایش شرح داد از صبح همان روز در بمباران زخمی شده و الان جراحتش شدیدتر شده بود.

دوربینش را باز هم آماده کرد و روی چهره معصومانه محمد کادر بست، خون از شقیقه‌اش پخش شده و نیمی از صورتش را پوشانده بود.

- لقد کنت خائفة جدّاً

محمد که از بمباران اخیر به لرز افتاده بود، همین یک جمله را گفت و بی‌رمق روی دست‌های حسین افتاد.

عکاس جوان او را در آغوش گرفت و به سمت خیابان مجاور حرکت کرد. به سمت درمانگاه، جایی که ممکن بود مقصد بعدی اسرائیل برای بمباران باشد.

انتهای پیام/خ