شناسهٔ خبر: 62354571 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

درباره‌ی فیلم سینمایی «ظرف ناهار»

این کلمات طعم دیگری دارند

ابتدای فیلم «مرد مرده»، ساخته‌ی جیم جارموش، دیالوگی هست که می‌گوید: «وقتی نمی‌دانی کجا می‌روی، گم نمی‌شوی.» خیلی وقت‌ها حکایت همین است. اتفاقی تصادفی سر نخ ماجرایی می‌شود که آدم‌های قصه‌ش هیچ نمی‌دانند کجا دارند می‌روند. شاید خاصیت تصادفی بودن این دست ماجراها همین است اصلا. از آن‌جایی که کسی نقش ویژه‌ای در خلقش نداشته و صرفا یک اتفاق، یک تصادف یا یک اشتباه محاسباتی قصه‌ای را رقم زده، فرمان دست کسی نیست. گاهی اما همین اتفاق به ظاهر ساده، همین اشتباه کوچک چنان مسیر زندگی آدم‌ها را عوض می‌کند که بیشتر شبیه افسانه می‌ماند تا واقعیت.

صاحب‌خبر -

داستان فیلم هندیِ «ظرف ناهار» یا «Lunchbox» ساخته‌ی ریتش باترا از همین جنس است. بر اثر یک تصادف یا اشتباه ظرف غذای دو کارمند با هم عوض می‌شود و ظرف غذایی که «ایلا» برای همسرش «راجیو» آماده کرده، اشتباهی به دست «سانجی»، حسابدار میان‌سالی می‌رسد که زندگی برایش به نقطه پایان رسیده. «سانجی» همسرش را سال‌ها پیش از دست داده، در آستانه بازنشتگی، کم‌حرف، گوشه‌گیر، درون‌گرا و منزوی‌ست. «ایلا»، خانم خانه‌دار و متاهل اما تنهایی‌ست که رابطه صمیمی و به قاعده‌ای با همسرش ندارد و تمام زندگی‌اش در نگهداری از دختر کوچکش و معاشرت با همسایه طبقه بالا از طریق پنجره آشپزخانه خلاصه می‌شود. ظرف ناهار اشتباهی اما در حد یک اتفاق یا غذایی که وقت ناهار خورده شود، باقی نمی‌ماند. ترکیب مواد غذایی و ادویه‌ها راهی می‌شوند برای رساندن کلمات بین دو نفری که نه همدیگر را دیده‌اند و نه می‌شناسند. ظرف غذا نه فقط غذا را که نامه‌ها را هم بین «سانجی» و «ایلا» ردوبدل می‌کند و جادوئی می‌سازد برای شکل‌گیری نوعی از ارتباط انسانی که شبیه هیچ رابطه‌ای نیست.

«ظرف ناهار» خوش‌ساخت و روان است. مخاطب را خسته نمی‌کند. درگیر حاشیه‌های هجو نمی‌شود. آنقدر ساده و خودمانی همه‌چیز را می‌گوید و آنقدر پرداختش به لایه‌های زیرین‌تر وجود آدم‌ها در پس شخصیت‌ ظاهری‌شان ظریف است که در هیچ سکانسی از کادر بیرون نمی‌زند. داستان «ایلا» و «سانجی» در میانه‌ی مشکلات شخصی و بالا و پایین‌های روحی و روانی فردی‌شان پیش می‌رود و لایه‌هایی از وجودشان را بیرون می‌ریزد که پیش از این نهفته مانده یا شاید انگیزه‌ای برای رو آمدن نداشته است. «ایلا» ی آرام و گوش به فرمان، در جریان اتفاقاتی که برایش پیش می‌آید از پوسته خودش بیرون می‌زند و روی دیگری از خودش را نشان می‌دهد. «سانجی» که ابتدا فرار را به قرار ترجیح داده، دور برگردان را انتخاب می‌کند و می‌رود سمت صدایی که در قلبش بیدار شده.

باترا در «ظرف ناهار» میزانس‌هایش را ظریف و دقیق چیده و در بسیاری موارد به جای درشت‌گویی سراغ پرداخت‌های ریز و تازه‌تری رفته. مخاطب همسایه طبقه بالای «ایلا» را تا پایان فیلم نمی‌بیند اما به واسطه معاشرتی که از قاب پنجره بین این دو صورت می‌گیرد درباره‌ش می‌داند. موسیقی که جز جدایی‌ناپذیر سینمای هند است و اغلب هدف مشخصی را دنبال نمی‌کند و صرفا یک المان تزئینی‌ست، در «ظرف غذا» به شکلی ساختارشکنانه نمود پیدا کرده است:؛ با ماهیتی اجتماعی و در راستای کمک به پیشبرد قصه و فهم کلماتی که در قالب نامه ردوبدل می‌شود.

جی ویسبرگ درباره‌ی «ظرف ناهار» در ورایتی نوشته: «فیلمی با احساسِ خوب که قلب را لمس می‌کند و در عین حال دور از انتظار است. باترا به طرز ماهرانه‌ای با تنش‌های موجود بین دو کاراکتر اصلی داستان بازی می‌کند و تصمیمات درستی بر اساس شخصیت‌ها و موقعیت‌ها می‌گیرد تا مخاطب را تا پایان قصه میخکوب نگه دارد.»

«ظرف ناهار» یک روایت ساده و خودمانی از مهم‌ترین نیازی‌ست که این روزها آدم‌ها در هر گوشه و کناری جستجویش می‌کنند. نیاز به داشتن یک محرم. یک هم‌صحبت. یک هم‌راه. کسی که بشود ساده‌ترین چیزهای روزمره را برایش تعریف کرد. یک گوش که بی‌قضاوت دل بدهد به لایه‌هایی که نمی‌شود از آن با دیگران حرف زد. جایی که یک اتفاق، یک اشتباه می‌تواند سرنوشت آدم‌ها را طوری دیگری رقم بزند. یا به قول ضرب‌المثلی در همین فیلم «ظرف ناهار»؛ قطار اشتباه ممکن است انسان را به ایستگاه درست برساند.

این کلمات طعم دیگری دارند

۵۷۵۷

نظر شما