شناسهٔ خبر: 61483121 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: ایسکانیوز | لینک خبر

روایت خواندنی از سرنوشت عجیب یک دزد معتاد

مرد جوان با چهره تکیده به مأموران پلیس گفت: کار خیلی خوبی داشتم تا اینکه وقتی کارهایم رو به راه شد به خواستگاری دختر یکی از اقوام رفتیم. با اعتباری که اسم مادرم داشت خیلی راحت و بی‌دردسر ازدواج کردم.

صاحب‌خبر -

به گزارش گروه اجتماعی ایسکانیوز، وی افزود: با کمک مادرم که بعد از درگذشت پدرم من را به دندان کشیده بود، زندگی مشترک خود را در یک طبقه از خانه پدری‌ام آغاز کردیم.

ناپدری شکنجه‌گر به اعدام محکوم شد

او سر به زیر انداخت و ادامه داد: یک روز فردی شیک‌پوش و خوش سر زبان به محل کارم مراجعه کرد. کارش تا آخر وقت طول کشید بعد هم با خودروی مشکی مدل بالایش مرا به خانه رساند.

می‌گفت خودت را علاف حقوق یک من دو زار کارهای اداری شرکت نکن. پیشنهاد داد به فکر یک کار درست و حسابی با حقوق چند میلیونی در یکی از کشورهای همسایه باشم.
پس از یک هفته دوباره سر و کله‌اش پیدا شد، وسوسه‌ام کرده بود. تحت تأثیر یک مشت حرف پرت و پلا، غرق رؤیاهایم شده بودم. طفلکی همسرم راه می‌رفت و اشک می‌ریخت. در کمتر از چهار ماه کارم را از دست دادم.

تمام پس‌انداز و طلاهای زنم را فروختم. آماده بودم که به خارج بروم، اما کسی که می‌خواست غیرقانونی مرا به ‌آن سوی آب ببرد سرم کلاه گذاشت.

سرتان را درد نیاورم؛ من ماندم با یک شکست سنگین مادی و افسردگی شدید روحی و روانی!

مرد جوان گفت: باورتان می‌شود اصلاً نفهمیدم چطور یکی از همسایه‌ها معتادم کرد. همسرم از دستم عاصی شده بود. طلاق گرفت و دنبال سرنوشت خودش رفت. بیشتر از پنج شش سال از این وضعیت می‌گذرد و امروز یک معتاد تزریقی و سوهان عمر مادر پیرم شده‌ام. برای خرج مواد لعنتی، دله دزدی می‌کردم که مأموران کلانتری قاسم‌آباد مشهد دستگیرم کردند. پشیمانم و از خودم بدم می‌آید. البته از یک بابت خوشحالم. همسرم ازدواج کرده و می‌گویند شوهرش خیلی آدم خوبی است. چند روز قبل اتفاقی آنها را دیدم. دختر کوچولویش دقیقاً شبیه به همسر سابقم است. سرم را پایین انداختم و از کنارشان رد شدم. برای خوشبختی‌شان دعا کردم. شما هم دعا کنید حال من خوب شود.

انتهای پیام/

برچسب‌ها:

نظر شما