نام دراکولا که در فیلم و ویدیوگیم نامی آشنا و مشهور است، در حقیقت شخصیتی خیالی از داستانی به همین اسم، اثر نویسنده ایرلندی، برَم استوکر (Bram Stoker) است که در سال 1897 نوشته شده و شهرت این کتاب در قالب داستانی ترسناک و گوتیک پس از گذشت حدود دویست سال همچنان با قدرت پابرجاست و کمتر کسی است که نام این هیولا به گوشش نخورده باشد.
داستان دراکولا، در حقیقت روایتی متفاوت از سایر داستانهای دوران خود دارد که داستان در بخشهای مختلف و به شکل تکهتکه از زبان راویهای متفاوتی روایت شده و درنهایت در بخشهای پایانی فرمی یکپارچه به خود میگیرد. کتاب دیگری که به این شکل روایت شده نیز شاهکاری در سبک ترسناک و گوتیک، به نام فرَنکِنشتاین (فرانکشتاین – Frankenstein) اثر مری شلی میباشد.
داستان کنت دراکولا و سرنوشت کسانی که به قلعهاش وارد میشدند منشاء الهامی برای ساخت فیلمها و داستانهای مختلفی درباره ارباب این قلعه شد و به طور کلی میتوان گفت دراکولا نقطه عطف ورود موجودات شب و خونخواری به نام خونآشامها به دنیای ما میباشد.
این داستان و شخصیت دراکولا در فرنچایزهای مختلف، از فیلم نوسفراتو (Nosferatu – 1922) گرفته تا ویدیوگیمهای مختلفی همچون کسلوانیا (Castlevania – 1986) پرورش مییابد و پختهتر میشود و رفتهرفته نام دراکولا در ذهن نسلهای مختلف جاویدان باقی میماند.
تاریخچه خونآشامها
همانطور که گفتیم داستان دراکولا نه تنها به اشکال مختلف در فرنچایزهای مختلف روایت میشود بلکه شخصیتهای آن همچون کنت دراکولا یا وَنهِلسینگ (Van Helsing) منشاء الهام داستانهای مختلف دیگری نیز میشوند، اما ایده اصلی داستان دراکولا نیز خود ریشه در تاریخ و افسانههای محلی کشورهای مختلف (به ویژه روسیه) دارد.
موجودات خونآشام در افسانههای کشورهای مختلف از دوران باستانی تا به امروز حضور دارند. از روسیه گرفته تا فلیپین مردم به موجودات مختلف و نامیرایی اعتقاد داشتند که برخی شبیه به پرنده و برخی دیگر شبیه به انسانها بودند.
در بینالنهرین موجودی به نام لاماشتو (Lamashtu) با سر سگ (گرگ) و بدن الاغ :|، در یونان باستان موجودی به نام اِستریگِس (Striges) به شکل پرندهای خونخوار توصیف شده است. در افسانههای فلیپینی مانانانگال (Manananggal) انسانی خونآشام است که قادر به گسستن ستون فقراتش بود و به این ترتیب میتوانست با نیمتنه بالایی خود که با جدا شدن از نیمتنه پایینی به بالهای خفاشی بزرگ مجهز میشد پرواز کند. در افسانهها مالزی نیز شخصیتی مشابه آن، به نام پِنانگالان (Penanggalan) در حقیقت سر جدا شده از بدن یه زن است که در آسمان پرواز میکند و رودههایش همچون دمی از او آویزان است.
موجودی به نام یارامایاهو (Yara-ma-yha-who) در افسانههای استرالیایی نیز وجود دارد که شبیه به میمونی کوچک و قرمز رنگ با سر و دهانی بسیار بزرگ است که در کف دستان و پاهایش منفذهایی بزرگ برای مکیدن خون قربانیانش دارد.
همانطور که گفتیم خونآشامها در سراسر تاریخ بشر به نحوی در داستانها و افسانهها حضور داشتند. در قرن 18 مناطق شرقی اروپا شاهد تندترین شکل خرافات مردم نسبت به انسانهای خونآشام بودیم، چرا که داستان موجوداتی با هیبت سایه و خونخوار به شکل قصهها و لالاییهای شبانه برای کودکان بازگو میشد (!)
آنچه امروزه از اروپای شرقی در حوالی قرن 18 شنیدهایم فضایی ترسناک و تاریک است که مردم روزانه به دلیل ابتلا به بیماریها و طاعونهای مختلف در خیابانها میمردند و از آنجایی که علم پزشکی آن دوران هنوز قادر به یافتن دلیلی برای این مرگومیرها نبود، افکار عمومی در خرافات به دنبال علت بیماریها و مرگ اطرافیانشان بودند.
گروههای مختلفی برای یافتن علت مرگ بسیاری از عزیزانشان، تابوتهای آنها را از خاک بیرون بکشند و در کمال حیرت ببینند که مرده به نظر بسیار زنده میآید، ناخنها و موهایش رشد کرده و از کنار دهانش رد خون جاری است. همزمانی این اتفاقات با فراگیری داستانهای مربوط به خونآشامها منجر شد که مردم به این نتیجه برسند که بسیاری از عزیزانشان قربانی خونآشامها شدهاند.
در این داستانهاست که خونآشامها رفتهرفته به موجوداتی تبدیل شدند که به جز نیاز به نوشیدن خون تازه، قادر به تغییر شکل (ShapeShifting)، نامیرا و حساس به نور خورشید شدند و برای اینکه از بازگشتن آنها به دنیای زندهها جلوگیری شود، معمولا دشنهای در قلب شخص مشکوک فرو کرده یا تابوتها را مهروموم میکردند.
منبع الهام
برَم استوکر با استفاده از این داستانهای محلی و مشهور درباره خونآشامها شخصیت کنت دراکولا، قدرتها و ضعفهای او را توصیف میکند، اما مهمترین منشا الهام این شخصیت مشهور خیالی، ریشه در تاریخ واقعی و شخصیتی به نام ولد (یا ولاد) سوم دارد.
به رومانی در قرن 13 میلادی سفر میکنیم. کشور رومانی در نبردی دائمی با ترکهای عثمانی به سر میبرد و با اینکه در ظاهر صلحی برقرار بود، گروهی از اشرافیان و قدرتمندان کشور به شکلی مخفی انجمنی برای نبرد با عثمانیان و کوتاه کردن دست آنها از رومانی تشکیل داده بودند. این حزبکه فرمان اژدها (Order of the Dragon) نام داشتند فعالیتهای مختلفی از قبیل حملههای کوچک و ناآرامی در مرزهای رومانی با امپراطوری عثمانی انجام میدادند و پدر ولد سوم، یعنی ولد دوم نیز عضو ارشد این حزب بود که به او نام دراکول (اژدها) داده بودند.
در پی اتفاقات مختلف، دراکول مجبور میشود با عثمانیان صلح کرده و پسر خود را به شکل غنیت جنگی به عثمانیان واگذار کند. ولد سوم در میان عثمانیان تربیت شده، فرهنگ، تاریخ، فلسفه و هنر رزم میآموزد، اما در تمام این سالها ولد رویای انتقام و شکست عثمانیان را در سر میپروراند.
تا اینکه بالاخره موفق میشود به قلعه پدری واقع در ترَنسیلوانیا (Transylvania) گریخته و تا حدی عثمانیان را عقب براند. در این دوران است که ولد سوم یا دراکولا (پسر دراکول) لقب خود با عنوان ولد به صلابهکش (Vlad the Imapler) را بدست میآورد. او به عنوان یکی از بیرحمترین پادشاهان تاریخ اروپا، مجازاتهایی خوفناک برای کوچکترین اشتباهات مردم درنظر میگرفت؛ مجازاتهایی همچون قطع کردن دست یا پا، فرو کردن سیخ داغ در چشم افراد و حتا زندهزنده سوزاندن برادر خود تنها بخش کوچکی از وحشت و کابوسی به نام ولد به صلابهکش هستند.
مجازات معروف این انسان هیولاگونه، به صلابه کشیدن افراد در حالی بود که هنوز زنده بودند. او در طی سالیان این روش مجازات را به قدری گسترش داد و پیشرفته کرد که میخ بزرگ چوبی را طوری از میان اعضا و جوارح افراد رد میکرد که بدون اینکه منجربه مرگ آنها شود و این قربانیان تا روزها بر صلابه باقی مانده و صدای فریاد و ناله آنها سراسر شهر را پر میکرد.
داستان کنت دراکولا
با تمام این الهامات، برم استوکر داستان دراکولا را مینویسد که البته لازم به ذکر است دراکولا اولین داستان با محوریت خونآشامها نیست و پیش از آن کتابهایی همچون کارمیلا (Carmilla) نیز از این افسانههای تاریخی و ماجرای ولد سوم الهام گرفتهاند.
ماجرای دراکولای برم استوکر اما با داستان شخصیتی به نام جاناتان هارکر (Jonathan Harker) آغاز میشود که در پی فروختن ملکی اشرافی در ترنسیلوانیا وارد قلعه پیرمردی عجیب میشود. رفتهرفته رفتارهای پیرمرد (یا همان کنت دراکولا) جاناتان را ترسانده و او را از آنجا فراری میدهد.
در شهر نیز اتفاقات عجیبی، همچون ربوده شدن مردم، به ویژه کودکان، دچار شدن به بیماریهایی عجیب و مرموز که پس از مدتی به ناپدید شدن بیمار منجر میشد و به ساحل رسیدن یک کشتی که بارش تابوتهایی پر شده از خاک بودند اما تمام خدمه آن پیش از رسیدن به ساحل ناپدید شده بودند و داستانهایی که جاناتان هارکر برای نامزدش مینا تعریف میکرد گروهی از مردم را قانع میکند به دنبال راهحل بگردند که در نهایت این ماجرا به گوش پرفسور آبراهام وَن هِلسینگ (Professor Abraham Van Helsing) که متخصص امور ماورایی بود میرسد.
ول هلسینگ با دیدن بیماران فورا متوجه رد گاز گرفتگی خونآشام بر روی آنها شده و در آخر هم با تخریب تابوتهایی از خاک ترنسیلوانیا، که کنت دراکولا میخواست از طریق آنها قلمروی خود را گسترش دهد، او را به دام انداخته و با فرو کردن دشنهای در قلبش نابود میکنند…
داستان دراکولا در این مقاله به طور دردناکی خلاصه شده است و پیشنهاد میشود حتما زمانی برای خواندن آن و تجربه دنیای تاریک برم استوکر اختصاص دهید.
نظر شما