شناسهٔ خبر: 60601630 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

از «پژمان» تا «بخارست»؛ دشواری خنداندن

طی دو سه سال گذشته مخاطبان سینما و تلویزیون با دو «پژمان» روبرو بوده‌اند؛ یکی پژمانی که در «سوءتفاهم»، «علفزار» و «یادگار جنوب» خلاقیت و استعدادش را نشان داده و دیگری پژمانی که درگیر گیشه و بازار شده و در آثاری چون «آنتن»، «آفتاب پرست» و «بخارست» مدام خودش را تکرار کرده است.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار سینمایی خبرگزاری فارس، به تازگی فیلم طنز «بخارست» راهی شبکه نمایش خانگی شده است، فیلمی با بازی «پژمان جمشیدی» و «حسین یاری» که سید مسعود اطیابی آن را کارگردانی کرده است.

منتقدان درباره این فیلم می‌گویند: «داستان «بخارست» سطحی و کلیشه‌ای است و فیلم‌های بسیاری هم بر اساس تم محوری آن ساخته شده است. فیلم با شوخی‌های «پژمان جمشیدی» در نقش جلال شروع می‌شود، شوخی‌هایی که نه توان خنده گرفتن از تماشاگر را دارند و نه از خلاقیتی خاص برخوردارند. فیلمی آشفته و سرشار از شلوغ کاری‌های بی‌مزه، بدون نظم و یکپارچگی، به آش شلم شوربایی می‌ماند که نه منطق روایی می‌سازد و نه ساختاربندی درستی دارد.»

نیت این گزارش نقد و بررسی «بخارست» نیست، می‌خواهیم به بهانه این فیلم به بررسی اجمالی مسیر کاری یکی از بااستعدادترین بازیگران این سال‌های کشور بپردازیم.

آشکارا پژمان جمشیدی برای رسیدن به جایگاهی که اکنون دارد تلاش بسیاری کرده است، او باید زمانی چند برابر بازیگران دیگر، تلاش می‌کرد و همین کار را هم کرد. سال‌ها پیش از ورود به عرصه بازیگری از پی‌گیران جدی عرصه تئاتر و سینمای ایران بود و تماشای کمتر اثر خوبی را از دست می‌داد. اما در ابتدای دوران هنری‌اش هرجا اسمش می‌آمد جدی‌اش نمی‌گرفتند. فوتبالیستی که بیش از ۵ سال برای تیم بزرگ پایتخت بازی کرد و در کنار نسل طلایی فوتبال ایران نیز در تیم ملی حضور داشت.

نزدیکی خداحافظی جمشیدی از فوتبال با حضورش در تلویزیون و سریالی به نام خودش «پژمان»، سبب شد که به سرعت دوباره نامش سر زبان‌ها بی‌افتد، اینبار در میدان هنر. با اینکه از همان ابتدا روبروی دوربین مسلط به نظر می‌رسید ولی خیلی‌ها همچنان به توانایی‌هایش ایمان نداشتند. 

پژمان اما فیلم به فیلم پیشرفت کرد، با «لانه زنبور» کاراکتر تازه‌ای از خود نمایش داد و با سریال «زیرخاکی» جایگاهش را تثبیت کرد، با این همه باز خیلی‌ها جدی‌اش نگرفتند.

طی دو سه سال گذشته مخاطبان سینما و تلویزیون با دو پژمان روبرو بوده‌اند، یکی پژمانی که در «سوءتفاهم»، «علفزار» و «یادگار جنوب» استعدادش را نشان داده و دیگری پژمانی که درگیر گیشه و بازار بوده و در فیلم‌های سینمایی و سریال‌هایی چون «آنتن»، «آفتاب پرست» و «بخارست» مدام خودش را تکرار کرده است.  

*بازار گورستان است

به نظر می‌رسد پژمان جمشیدی اگر می‌خواهد جایگاهش را حفظ کند و ماندگار شود می‌بایست با دقت بیشتری آثارش را انتخاب کند. قصه پژمان یادآور یکی از داستان‌های بالزاک نویسنده بزرگ رئالیسم (واقع‌گرا) است که در ادامه به شکل نقل به مضمون ارائه می‌شود.

بالزاک قصه‌ای دارد که در آن یک هنرمند (فرض بگیرید داستان‌نویس) که از شهری کوچک به تازگی به پایتخت مهاجرت کرده، درگیر انتشار آثارش می‌شود. او با اینکه در شهرخودش هنرمند شناخته شده‌ای بوده و حتی از او به عنوان یک هنرمند پیش‌رو یاد می‌شد اما در میدان هنر پایتخت چندان با استقبال روبرو نمی‌شود. این هنرمند جوان تلاش می‌کرد در میدان هنر پایتخت خودی نشان دهد؛ اما ناشران آثارش را منتشر نمی‌کردند. چراکه آن‌ها را مناسب مخاطبانشان نمی‌دانستند. به هر ناشری که مراجعه می‌کرد، از او می‌خواستند که اگر می‌خواهد اثرش منتشر شود، از این آوانگاردیسم (پیش‌رو و خاص بودن) دست بردارد و معمولی مثل باقی نویسنده‌های ویترینی‌شان بنویسد. هنرمند این قصه بالاخره بعد از دربه‌دری‌های فراوان و دور ماندن از میدان اصلی هنر پایتخت، تصمیم می‌گیرد برای دیده شدن و انتشار آثارش تن به معادلات بازار بدهد و تا جایی که می‌تواند عامیانه و بازاری بنویسد.

درواقع تحلیلی که از این قصه بالزاک می‌توان داشت این است که بازار تا سرحد امکان سلیقه و زیبایی‌شناسی خاص خودش را دارد. سلیقه‌ای نازل و به دور از خلاقیت و نوآوری. پسندی کلیشه‌ای که تکرار ویژگی اصلی آن است.

سینماگران در این فضا عین یک فروشنده عمل می‌کنند، آن‌ها از طریق تعداد خریداران می‌فهمند چه چیزی فروش بیشتری دارد و بهتر می‌فروشد بعد همان را تکرار می‌کنند. در واقع آن‌ها این مهم را در نظر نمی‌گیرند که مخاطب بعد از مدتی از کلیشه‌ها خسته می‌شود و نیاز به هوای تازه دارد. از این رو است که آثار تکراری و کلیشه‌ای زود فراموش می‌شوند و می‌میرند.

نمونه‌ای دقیق برای گورستان بودن بازار، همین آثار متاخری است که پژمان جمشیدی در آن‌ها بازی کرده است، کافی است سریال‌های «آفتاب پرست»، «آنتن» و فیلم سینمایی «بخارست» را دیده باشید تا به روشنی متوجه این موضوع شوید. اینکه یک بازیگر بااستعداد که برای اثبات خود مسیری طولانی را پیموده و سختی‌های بسیار کشیده، چگونه به آسانی گرفتار چنگال بازار می‌شود.

*زنگ خطر به صدا درآمده است

جمشیدی که سرانجام در آخرین دوره جشنواره فیلم فجر دیده شد و توانست «دیپلم افتخار» بهترین بازیگر مکمل مرد را از آن خود کند، طی دهه اخیر روی یک خط پیشرفت توانست با قدم‌های آهسته و معقول گام بردارد. این روزها جزو محبوب‌ترین بازیگران سینمای کشور است و بی‌شک حضورش در هر فیلمی می‌تواند به فروش آن کمک بسیاری کند.

به نظر می‌رسد همین موضوع هم باعث شده برخی از سری‌دوزها و بسازبفروش‌های سینما، آنقدر سراغش بروند که دیگر وقتی برای مطالعه و تئاتر و کارهای جدی نداشته باشد و این درست همان زنگ خطری است که برای این بازیگر به صدا درآمده است. 

او که روزگاری در کنار سینما درگیر تئاتر بود و آشکارا در آن عرصه تلاش می‌کرد، این روزها اما علاوه بر پرکاری و حضور در سریال‌های مختلف، اعتبارش را خرج آگهی‌های تبلیغاتی می‌کند. 

پژمان مسیر سختی را طی کرده و نه فقط در سینما، در تئاتر هم توانست حضور موفقی داشته باشد، در آذرماه سال ۹۲ بعد از اولین شب اجرایش در نمایش «بادی که تو را خشک کرد، مرا برد»، چنین گفت: «من همیشه این را می‌دانستم که تئاتر جای محترمی است و آدم‌هایی که از تئاتر می‌آیند، بسیار آدم‌های محترمی هستند. اما این موضوع را نمی‌دانستم که عرصه تئاتر آنقدر محصور است‌، فحش‌هایی که برای بازی در این کار به من دادند،‌ زمانی که در پرسپولیس بازی می‌کردم، از علی پروین نخورده بودم!»

بااینکه پیشتر منتقدان درباره او می‌گفتند: «جمشیدی نقش‌هایی را انتخاب می‌کند که از کلیشه شدن در قالب کمدی و طنز در امان بماند.» به نظر می‌رسد طی سال‌های اخیر هوشمندی خود در انتخاب کار را از دست داده و گزیده کار بودنش رو به فراموشی است.

آشکارا گیشه و فروش بر کاراکتر او سایه انداخته است، انگار پولساز بودن گریبان او را گرفته و او هم ناچار است در این پرکاری دست به تکرار خودش بزند. به نظر می‌رسد اگر راهی برای این موضوع نیابد به زودی موقعیتش را از دست داده و مخاطبان بسیاری را از دست بدهد.

استاد عزت‌الله انتظامی درباره بازیگری گفته بود: «بازیگر باید بیش و پیش از هرچیزی نه گفتن را بیاموزد. آنچه که یک بازیگر را بزرگ و ماندگار می‌کند، تعداد نقش‌هایی که رد می‌کند است نه تعداد نقش‌هایی که می‌پذیرد.»  

حرف آخر اینکه آثار هنری وقتی تکراری شوند، قابل پیش‌بینی می‌شوند. وقتی هم قابل پیشبینی شدند، نازل و سطحی خواهند شد و از این رو است که کارایی خود را از دست داده و دیگر نمی‌توانند هیچ مخاطبی را شگفت‌زده کنند.

در فیلم بخارست جمشیدی دوباره نقش شخصیتی ترسو با حماقت‌های کلیشه‌ای و آشنا را بازی می‌کند، نقشی تکراری که دیگر جذابیت‌اش را از دست داده است، به نظر می‌رسد پژمان باید لحظه‌ای بایستد و با دقت بیشتری به پشت سر نگاه و از نو مسیر طی شده را مرور کند؛ آیا با پذیرفتن نقش‌های تکراری به صورت موقت پولسازی کند، یا با تنوع دادن به آثارش، تجربه‌ورزی کرده و جستجو‌گر باشد و همچون هنرمندی آفرینشگر خود را در موقعیت‌های غیرقابل پیش‌بینی و تازه قرار دهد. 

پایان پیام/