شناسهٔ خبر: 60355842 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

شرحی بر عملیات فتح خرمشهر در گفت‌و‌گوی «جوان» با فرمانده گروهان علی‌اکبر (ع) از لشکر ۷ ولی‌عصر (عج)

خبر رسید که نیرو‌های بعثی گروه گروه تسلیم می‌شوند

روزنامه جوان

حاج‌حسین فریدونی در هنگام عملیات الی‌بیت‌المقدس، فرمانده گروهان علی‌اکبر (ع) از گردان میثم و لشکر ۷ ولی‌عصر (عج) بود.

صاحب‌خبر -

حاج‌حسین فریدونی در هنگام عملیات الی‌بیت‌المقدس، فرمانده گروهان علی‌اکبر (ع) از گردان میثم و لشکر ۷ ولی‌عصر (عج) بود. او که اهل کاشان است، در اولین ماه‌های تشکیل سپاه به عضویت آن درمی‌آید و با ورود به جبهه کردستان پیش از شروع جنگ تحمیلی و همینطور حضور در جبهه آبادان در اوایل دفاع‌مقدس، آنقدر تجربه کسب می‌کند که در آستانه انجام عملیات الی‌بیت‌المقدس، فرماندهی یکی از گروه‌های اعزامی رزمندگان از کاشان را برعهده می‌گیرد. فریدونی می‌گوید: پیش از شروع عملیات، دوستان قدیمی مثل سرداران شهید حسین قجه‌ای و رضا دستواره را دیدم. ما در مریوان زیر نظر حاج احمد متوسلیان کار می‌کردیم. قسمت بود آن‌ها را مجدداً در جبهه جنوب ببینم. خصوصاً از دیدن شهید قجه‌ای بسیار خوشحال شدم، چون ایشان در مرحله اول عملیات الی‌بیت‌المقدس به شهادت رسید و دیدارمان به قیامت موکول شد.


عملیات فتح خرمشهر برای شما از کجا شروع شد و آن زمان شما چه مسئولیتی داشتید؟
بعد از عملیات فتح‌المبین مدتی در کاشان بودم. من آن موقع مسئول اعزام نیرو به جبهه در شهر کاشان بودم. شهر ما هنوز تیپ یا یگان مستقل نداشت و صرفاً گروه‌هایی از این شهر برای حضور در جبهه تشکیل می‌شدند و در قالب دیگر یگان‌ها به جبهه می‌رفتند. وقتی که زمزمه شروع عملیات الی‌بیت‌المقدس شنیده شد، من حکم گرفتم و به عنوان فرمانده یکی از همین گروه‌های اعزامی از کاشان به جبهه اعزام شدیم. گروه ما بیش از ۱۰۰ نفر نیرو داشت. تقریباً به استعداد یک گروهان بودیم که ابتدا به تهران رفتیم و بعد از ساماندهی در منطقه یک تهران و پادگان امام‌حسن مجتبی (ع) به سمت اهواز حرکت کردیم.

خبر داشتید که قرار است عملیاتی انجام شود؟
بعد از عملیات فتح‌المبین که ایران منطقه بزرگی از شمال خوزستان را آزاد کرد، همه می‌دانستند عن‌قریب نوبت به خرمشهر و مناطق جنوب خوزستان می‌رسد و عراقی‌ها هم این موضوع را می‌دانستند. البته کسی زمان دقیق شروع عملیات را نمی‌دانست، اما هر کسی که دستی بر آتش جنگ داشت، می‌دانست که بعد از فتح‌المبین، نوبت به آزادی خرمشهر می‌رسد. ما هم با علم براینکه عملیات دیگری در پیش است، به منطقه اعزام شدیم. از تهران به اهواز و پادگان گلف رفتیم. در آنجا ما را تقسیم کردند و به عنوان گروهان حضرت علی اکبر (ع) به گردان میثم از لشکر ۷ ولی‌عصر (عج) فرستادند، بعد از تقسیم به دزفول رفتیم و در پادگان کرخه مستقر شدیم.

تقریباً چقدر زمان به انجام عملیات باقیمانده بود؟
شاید دو هفته مانده بود. چون یادم است که چندین روز در کرخه روی نیروی بدنی و قوای جسمی بچه‌ها کار کردیم تا برای شب عملیات آماده باشند. بعد ما را به دارخوین فرستادند و کمی مانده به عملیات به منطقه سلمانیه رفتیم و از آنجا رهسپار عملیات شدیم.

مأموریت گردان میثم و به تبع آن، گروهان شما در مرحله اول عملیات چه بود؟
طرح عملیات الی‌بیت‌المقدس به این ترتیب بود که ابتدا رزمندگان در مرحله اول عملیات از روی کارون عبور می‌کردند و با گرفتن سرپل در آن سوی کارون، یک میانبری می‌زدند و در جاده اهواز- خرمشهر مستقر می‌شدند. بعد مراحل دیگر عملیات را انجام می‌دادند. پلی که نیرو‌ها از روی آن عبور کردند، به «پل پیروزی» معروف شد؛ پل شناوری بود که برادران ارتشی با کمک مهندسی سپاه و بچه‌های جهاد سازندگی روی کارون زدند تا نیرو‌ها و خصوصاً ادوات از روی آن عبور کنند. تیپ ولی‌عصر، تیپ ۲۷، تیپ عاشورا، نجف و... از روی این پل عبور کردند. در مرحله اول وظیفه گردان ما پشتیبانی از نیرو‌هایی بود که باید از روی پل عبور می‌کردند. توپخانه خودی از پشت‌سر و ما از ساحل رودخانه، یک خط آتشی را روی نیرو‌های دشمن در آن سوی کارون ایجاد کردیم. جایی که ما حضور داشتیم، همان خط پدافندی بود که بعد از عملیات ثامن‌الائمه (ع) و شکست حصر آبادان ایجاد شده بود. این را هم اضافه کنم که بعد از ثامن الائمه (ع)، عراق از ساحل غربی کارون به ساحل شرقی آن و شمال خرمشهر عقب نشست؛ لذا ما از همین خط پدافندی عملیات ثامن روی نیرو‌های دشمن در آن سوی کارون آتش ریختیم تا نتوانند بر نیرو‌های خودی که از پل عبور می‌کردند، تمرکز کنند. حدود ۱۰ الی ۱۵ دقیقه آتش ریختیم و با عبور نیرو‌های خودی به آن سوی کارون، طی یک نبرد سخت، بچه‌ها توانستند سرپلی را در جاده اهواز- خرمشهر تصرف و تثبیت کنند. بعد از استقرار در جاده، نوبت به مرحله دوم و رفتن به سمت مرز شلمچه رسید.

قبلاً که با رزمنده‌های لشکر ۲۷ صحبت می‌کردیم، این روندی که شما برای عملیات شرح می‌دهید تقریباً همان مسیری است که رزمنده‌های این لشکر در عملیات طی کرده بودند.
خب آن‌ها هم مثل تیپ ولی‌عصر (عج) زیرنظر قرارگاه نصر بودند و در جناح راست تیپ ما عمل می‌کردند. ما و تیپ ۲۷ تقریباً یک مأموریت داشتیم و مناطق عملیاتی‌مان کمی بالا یا پایین بود. یک موضوع جالبی را برایتان تعریف کنم. من تیر ۱۳۵۹ در حالی که چند ماه به شروع جنگ تحمیلی باقیمانده بود، به کردستان اعزام شدم. در مریوان، حاج‌احمد متوسلیان و چهره‌هایی مثل شهیدان قجه‌ای، دستواره، سجادی و... حضور داشتند. من هم به جمع آن‌ها پیوستم و مدتی با فرماندهی حاج‌احمد در آن مناطق خدمت کردیم. شهید وزوایی هم در غرب بود و با ایشان هم آشنایی پیدا کردم. بعد از شروع جنگ تحمیلی، یک مدتی در جبهه آبادان حضور داشتم، اما برادران قجه‌ای، دستواره و دیگر بچه‌ها همراه حاج احمد ماندند و سال ۶۰ تیپ ۲۷ را در دوکوهه تشکیل دادند. چند ماهی از این بچه‌های بی‌خبر بودم تا اینکه چند روز مانده به شروع عملیات الی‌بیت‌المقدس، شهید قجه‌ای و شهید دستواره را بعد از مدت‌ها دیدم. البته موفق نشدم شهید وزوایی را ببینم. حاج‌حسین قجه‌ای روحیات خاصی داشت. آدم دوست‌داشتنی بود. دیدن او قبل از عملیات الی‌بیت‌المقدس از خاطرات خوب من در دفاع‌مقدس است. چرا که ایشان در مرحله اول عملیات و به نظرم ۱۳ اردیبهشت‌ماه روی جاده اهواز- خرمشهر به شهادت رسید و اگر او را قبل عملیات نمی‌دیدم، حسرتم بیشتر می‌شد. شهید وزوایی هم روز اول یا دوم عملیات شهید شد و دیدارمان به قیامت موکول شد.

گردان شما چه زمانی از پل پیروزی عبور کرد؟
با عبور یگان‌های خط‌شکن، نوبت به نیرو‌های پشتیبان رسید که از پل عبور کنند. چون صبح شده بود، ما باید تا غروب روز بعد صبر می‌کردیم. البته من به عنوان فرمانده گروهان همراه تعداد دیگری از بچه‌ها از پل عبور کردیم تا منطقه را پیش از ورود بچه‌های گردان بازبینی کنیم. (در روز‌های قبل هم برای شناسایی به منطقه عملیاتی رفته بودم) روز بعد نیرو‌ها را حرکت دادیم و از پل عبور کردیم. بعد از رسیدن به جاده اهواز- خرمشهر، باید به سمت مرز حرکت می‌کردیم تا نیرو‌های دشمن در داخل خرمشهر را از منطقه شلمچه که عقبه‌شان بود، به محاصره بیندازیم. همه نیرو‌های مستقر روی جاده آسفالته اهواز- خرمشهر، برای انجام مرحله دوم عملیات الی‌بیت‌المقدس یک پیاده‌روی طولانی و واقعاً خسته‌کننده‌ای داشتند. در اینجا کار کمی گره خورد، چون دشمن تازه متوجه شده بود چه بلایی سرش آمده است. فکرش را نمی‌کرد که نیرو‌های ایرانی بخواهند شهر را دور بزنند و از شلمچه وارد عمل شوند. وقتی ما به دژ مرزی رسیدیم، یک پاتک بسیار شدید توسط تانک‌های دشمن اجرا شد. به نظرم ۱۹ اردیبهشت ماه بود. یا چند روز این طرف یا آن طرف‌تر، به هر حال مرحله دوم شروع شده بود و از اینجا به بعد دشمن خیلی فشار آورد. یادم است ساعت ۹ و ۳۰ دقیقه صبح اولین روزی که در دژ مرزی مستقر شده بودیم، عراق پاتک سنگینی زد. تانک‌های تی ۷۲ دشمن را که به تازگی وارد نبرد کرده بود، به راحتی نمی‌شد با آر‌پی‌جی مورد هدف قرار داد. آنقدر حجم آتش روی ما ریختند که مجبور شدیم ۳ کیلومتر عقب‌نشینی کنیم و در خاکریز‌های اضطراری که کنار نهر‌های هدایت شده از کارون ایجاد شده بودند، پدافند کنیم. در اینجا باز با دشمن رو به رو شدیم و نبرد سختی درگرفت. اینبار بالگرد‌های هوانیروز به کمک‌مان آمدند و توانستیم پاتک دشمن را پس بزنیم. بعد از فرار بنی‌صدر، یک اتحاد خوبی بین بچه‌های سپاه و ارتش ایجاد شده بود. غیر از بچه‌های هوانیروز ارتش که از ما پشتیبانی می‌کردند، حدود یک گردان نیرو هم از لشکر ۲۱ حمزه ارتش در گردان ما (میثم) ادغام شده و گردان را تقویت کرده بودند. در گروهان ما یک گروهان از برادران ارتشی حضور داشتند. با احتساب آن‌ها گردان ما بیش از ۲۰۰ نفر نیرو داشت و یک گروهان ویژه به حساب می‌آمد.

بعد از دفع پاتک دشمن، مجدداً به سمت دژ مرزی رفتید؟
چون چند روزی از عملیات گذشته و گردان تلفات زیادی داده بود، برای تجدیدقوا ما را به نورد اهواز بردند. حدود ۴۸ ساعت آنجا بودیم. یک تعدادی از بچه‌ها می‌خواستند به مرخصی بروند، اما شهید حسن باقری فرمانده قرارگاه نصر آمد و با ما صحبت کرد و گفت نیرو کم داریم و باید عملیات را با قدرت ادامه بدهیم. حرف‌های ایشان تأثیرگذار بود و نیرو‌ها تصمیم گرفتند، بمانند. بعد از تجدید قوا و بازسازی گردان، مجدداً به عملیات برگشتیم. در این مرحله، نیرو‌هایی خودی تا مرز شلمچه رفته بودند و ما هم باید در آنجا خط تحویل می‌گرفتیم. یادم است همراه حدود یک دسته از نیرو‌ها حد استقرار نیرو‌های خودی را اشتباه گرفتیم و از مرز هم عبور کردیم. نیرو‌های عراقی در این قسمت از مرز بهم ریخته بودند و ما تا پتروشیمی بصره رفتیم. آنجا متوجه اشتباهمان شدیم و برگشتیم.

نبرد در شلمچه یکی از سخت‌ترین مراحل عملیات الی‌بیت‌المقدس بود، چراکه نیرو‌های خودی باید در دو جناح با دشمن می‌جنگیدند. آنجا بر گروهان شما چه گذشت؟
به جرئت می‌توانم بگویم در شلمچه هر یگانی که حضور داشت، یکی از سخت‌ترین لحظات حضورش در جبهه‌ها را تجربه کرد. اینجا نقطه‌ای بود که برای هر دو طرف درگیری اهمیت فوق‌العاده‌ای داشت. اگر ما حضور در شلمچه و مناطقی، چون پل نو را تثبیت می‌کردیم، عقبه چند هزار سرباز دشمن که در داخل شهر حضور داشتند، بسته می‌شد؛ لذا عراق هم از خاک خودش (نقطه مرزی) نیروی کمی وارد می‌کرد تا از محاصره شهر را بشکند و هم هزاران نیروی عراقی از داخل شهر فشار می‌آوردند تا راه را باز کنند، بنابراین نیرو‌های حاضر در شلمچه در دو جناح می‌جنگیدند. البته در برخی از جناح‌ها کار سخت‌تر بود. مثلاً بچه‌های تیپ ۲۷ اینجا مقاومت جانانه‌ای انجام و شهید و مجروح بسیاری هم دادند. ما و یگان‌های دیگر هم لطمات زیادی دیدیم، ولی کار برای برخی از یگان‌ها مثل همان تیپ ۲۷ که عرض کردم، سخت‌تر بود. به هر حال بچه‌ها مقاومت کردند و دشمن از شکستن محاصره ناامید شد. در شلمچه صحنه‌های واقعاً جالبی رخ داد. فقط گردان ما حدود ۶۰ الی ۷۰ نفر اسیر از خدمه تانک‌هایی گرفت که بچه‌ها در شلمچه مورد اصابت قرار داده بودند. بیشتر درگیری ما با نیرو‌هایی بود که از داخل خاک عراق به این طرف می‌آمدند. هرچند گاهی واحد‌هایی از نظامیان دشمن که در خرمشهر بودند، از بی‌راهه خود را به منطقه‌ای که ما حضور داشتیم، می‌رساندند و با آن‌ها هم درگیر می‌شدیم. خلاصه نبرد شلمچه خونین ولی ظفرمند بود. بچه‌ها به حول قوه الهی مزد زحمات و ایثارشان را گرفتند و نبرد در این نقطه به نفع جبهه اسلام تمام شد و نهایتاً نیرو‌های عراقی روز سوم خرداد تاب مقاومت را از دست دادند و خود را تسلیم کردند.

موقع آزادی خرمشهر کجا بودید؟ توانستید خودتان را به داخل شهر برسانید؟
روز سوم خرداد من در همان منطقه شلمچه بودم و تا ۱۴ یا ۱۵ خرداد هم همراه دیگر بچه‌ها آنجا ماندیم. نمی‌شد خط را همینطور رها کنیم. خبر آزادی خرمشهر را آقای ابن‌الرسول فرمانده سپاه کاشان که مسئولیتی هم در قرارگاه مرکزی داشت به ما دادند. خوب یادم است که ساعت ۱۱ ظهر سوم خرداد ایشان به مقر ما آمد، ناهار و نماز را هم آنجا ماند. در شلمچه هنوز با نیرو‌های دشمن درگیر بودیم که خبر ورود رزمندگان به داخل خرمشهر را از زبان ابن‌الرسول شنیدم. می‌گفت بچه‌ها وارد شهر شده‌اند و عراقی‌ها گروه گروه تسلیم می‌شوند. از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم. ساعت دو عصر رسماً اعلام شد خرمشهر آزاد شده است و کل منطقه را شور و خوشحالی فراگرفت.

گفته می‌شود بعد از خبر فتح خرمشهر، دشمن همچنان از شلمچه فشار می‌آورد تا بلکه ورق را به نفع خودش برگرداند. لحظاتی که همه ایران غرق در شادی بود، در شلمچه چه می‌گذشت؟
بعثی‌ها تا لحظه‌ای که نیروهای‌شان در داخل خرمشهر تسلیم نشده بودند، امید داشتند، بلکه خط شلمچه را بشکنند و خرمشهر را مجدداً در اختیار بگیرند، اما بعد از اعلام آزادی خرمشهر، کم‌کم جبهه دشمن را ناامیدی فراگرفت، اما آن‌ها در همان روز سوم خرداد و روز بعد که چهارم بود، همچنان فشار می‌آوردند، بلکه کاری انجام دهند، ولی پاتک‌شان آن حرارت روز‌های قبل را نداشت. از ۲۹ اردیبهشت تا سه روز اول خردادماه، عراق واقعاً فشار سنگینی را به خط شلمچه وارد کرد. دقیق یادم نیست روز ۲۹ اردیبهشت بود یا یکم خردادماه فقط طی یک روز، چهار یا پنج پاتک بسیار سنگین اجرا کرد. هر پاتکی یک مدت زمانی طول می‌کشید تا فروکش کند. با این حساب ما کل روز را درگیر تانک‌های دشمن بودیم و فقط لحظاتی که بین پاتک قبلی و بعدی عراق فرصت بود را فارغ می‌شدیم. روز سوم خرداد که نیرو‌های عراقی در داخل شهر تسلیم شدند، امیدهای دشمن هم کمرنگ شد. البته ما تا چند روز بعد آمادگی‌مان را حفظ کردیم و در شرایط عملیاتی قرار داشتیم. چون امکان پیشروی مجدد دشمن می‌رفت تا آنجا که یادم است، دشمن بعد از چهارم خرداد، یعنی از ۵ خردادماه دیگر پاتک نمی‌زد و صرفاً روی منطقه آتش می‌ریخت. به لحاظ نظامی تا روز چهارم خرداد منطقه تثبیت شده بود. شیطنت‌های دشمن در روز‌های بعد بیشتر به جهت رفع تکلیف و شاید عقده‌گشایی بود.

نظر شما