داستان اصلی این سریال را یک مثلث عشقی شکل داده است؛ دو برادر که هر دو گرفتار عشق خدمتکار منزل پدرشان شدهاند و به جان هم افتادهاند! سوژه و ایده اصلی این سریال کاملا تکراری و کهنه است و هیچ نوآوری در آن وجود ندارد. چند فیلم فارسی قبل از انقلاب نیز با همین ایده ساخته شده بودند.
در«رهایم کن»شخصیتپردازی کاراکترها بهشدت دچار افت و ضعف است. مثلا نایبخان بهعنوان پدری مستبد و مسلط بر زندگی فرزندانش معرفی شده است، تا آنجا که پسر جوانترش، از او فراری است و ساز جدایی کوک کرده است. اما همین پدر، واکنشی بسیار سرد و منفعل به رسوایی تنها دخترش دارد! اتفاقات غیرمنطقی هم در داستان سریال زیاد است. مثلا در قسمت هشتم، درست در لحظهای که فرد مسلح سیاسی قصد شلیک به هاتف دارد، آنهم در جایی دور افتاده و خارج از شهر، حاتم از راه میرسد و او را نجات میدهد.
سؤال این است که حاتم چه زمانی و چگونه از این قرار آگاهی یافته و چطور توانست به این سرعت خودش را به معرکه برساند؟ حاتم که یک مدیر معدن است و از توانایی فیزیکی او اطلاعاتی در اختیار مخاطب گذاشته نشده، چگونه با یک دست، با اسلحهای سنگین که معمولا موقع آتش، لگد محکمی میزند، در دوئل با یک چریک جوان به سادگی آب خوردن پیروز میشود؟ وقتی حاتم سراغ خواننده بیقید و بند میرود تا انتقام خواهرش را بگیرد، این خواننده وقتی جانش در خطر میافتد هیچ واکنشی نشان نمیدهد و خیلی راحت در مقابل حاتم تسلیم میشود!
از همه بدتر، نوع طراحی لباس و چهرهپردازی است. همانطور که عنوان شد، داستان این سریال در یک روستا در دهه 50 شمسی میگذرد. اما گریم و لباس کاراکترهای زن بهگونهای است که یادآور زنان امروزین شمال تهران است!
اما از همه این مشکلات ساختاری و روایی «رهایم کن» که بگذریم، محتوای سریال هم آنقدر ایراد دارد که دلیل عدم مراجعه برای دریافت مجوز قانونی جهت تولید و پخش این سریال مشخص میشود. سریالی که هیچ نشانی از فرهنگ و هویت جامعه ایرانی را ندارد و تلفیقی از فیلمفارسی و سریالهای مبتذل ترکیه است. «رهایم کن» بهطور سطحی به یک درگیری عاطفی پرداخته است؛ نه عشق میان حاتم و مارال قابل درک است و نه علاقه هاتف به مارال! اگر حاتم این همه وابسته به احساس مارال است، چطور به سادگی او را هدف ضرب و شتم و اهانت قرار میدهد؟ و اگر هاتف به معنای واقعی دلداده مارال است، چرا این همه فریبکارانه پیش میرود؟ روابط ترسیم شده در این سریال، مصداق بارز همان بیت معروف مولوی است که «عشقهایی کز پی رنگی بود، عشق نبود عاقبت ننگی بود» عشق «رهایم کن» همان ننگ سریالهای سخیف ترکیهای است که بهجای وصال، جدایی و فصال در پی دارد. همانطور که در همه قسمتهای این سریال، تقابل برادر با برادر و فرزندان با پدر و... به ذهن مخاطب تزریق میشود!