به گزارش سایت دیده بان ایران؛ بدون شک در یک جامعه طبقاتی هرچقدر نابرابری اقتصادی بیشتر شود نظام آموزشی نیز که مهمترین و اصلیترین رکن یک جامعه بهشمار میرود تحت تاثیر قرارمیگیرد بهطوریکه طی چندین سال اخیر در این بخش شاهد رشد روزافزون مدارس غیرانتفاعی بودهایم.
گسترش مدارس غیردولتی به طرز قابل توجهی بر روند تحصیلی و تربیتی دانشآموزان اثر میگذارد تا حدیکه سرنوشت دانشآموز تغییر میکند. تشکیل و رشد روزافزون مدارس غیردولتی با شعار و اهداف افراد انقلابی حامی مستضعفان اوایل انقلاب کاملا در تضاد است بهدلیل اینکه مفهوم و مقوله عدالت را کمرنگ و بی معنا کرده است.
کاملا صحیح است برابری انسانها به ویژه در مورد آموزش، آرمانی خوب اما غیر قابل تحقق است اما تفاوت و فاصله زیاد و باورنکردنی این دونوع آموزش نتیجهای جز نابودی آینده بخش عظیمی از جوانان نداشته و نخواهد داشت .
احمد بخارایی، مدیر گروه جامعهشناسی سیاسی در انجمن جامعهشناسی در گفت و گو با سایت دیده بان ایران به تحلیل وضعیت آموزش پرداخته که در ادامه می خوانید:
تاسیس مدارس غیردولتی، آموزش را کالایی می کند توسعه مدارس غیردولتی یعنی خصوصی سازی، و خصوصی سازی مدارس از اصول سرمایه داری لیبرال است.از طرف دیگر در کشورهایی مانند انگلستان ، آمریکا ، استرالیا و… دولت هزینه های آموزش عمومی را پرداخت می کند، به این دلیل که منفعت تحصیلات عمومی به همه شهروندان می رسد... نظر جنابعالی در مورد بیعدالتی اجتماعی و آموزشی کشورمان چیست؟
به طور کلی تفاوت بین مدارس دولتی و غیردولتی مشکل ساز و غیرقانونی نیست زیرا سلسله مراتب در همه جای دنیا وجود دارد مثل مدارسی (King School) که فرزندان نخبگان سیاسی در آنجا تحصیل می کنند.
بنابراین این اختلاف در دنیا طبیعی است اما اگر از منظر عدالت نگاه کنیم همین موضوع نیز قابل نقد است.
در ایران میزان فاصله و اختلاف زیاد بین این دو نوع آموزش (دولتی و غیرانتفاعی) مسله جدی و غیرقابل انکار است در حالیکه در کشوری مانند انگلستان فاصله این دونوع محیط آموزشی بسیار کم است ازاینرو اشکالی در آنجا مشاهده نمیشود.
نظام آموزشی به مالکیت طبقه نوظهور مذهبی در آمده است
بعد از انقلاب، فاصله زیاد این نوع آموزش در ایران نوعی شکاف و تبعیض را رقم زد. این موضوع بعد از شکلگیری طبقه نوظهور ناشی از نابرابری توزیع ثروت و قدرت در بین گروههای خودی اصلاحطلب و اصولگرا به دلیل مرزبندی ایدئولوژیک و نیز در ساختار قانون اساسی در اصل اول مبنی بر تفسیر فقها از قانون و تقدم شرع بر قانون به وضوع قابل مشاهده است. اکنون نظام آموزشی به مالکیت طبقه نوظهور مذهبی در آمده است.
شارعان، مجتهدان و فقها قانون را تفسیر می کنند و نظام طبقانی ناشی از نوع تفسیر روحانیت از قانون اساسی در جامعه، ساختاری و نهادینه شد بر همین اساس گروههای اجتماعی و سیاسی نیز مانند شیعه و غیرشیعه، مومن و غیرمومن و... شکل گرفت و مریدان با برچسب متعهد در تمامی سیستمهای آموزشی و استخدامی کشور نفوذ کردند. بنابراین برای بسیاری از افراد متخصص و تحصیلکرده به دلیل نداشتن برخی فاکتورهای فرهنگی مدنظر ناشی از ساختار، جایگاهی تعریف نشده است.
با روی کار آمدن بخشی از قشر مستضعفان جامعه که قرار بود به نفع همه فقرا انقلاب شود آنها خودشان با کسب ثروت و قدرت طبقه نوظهور را تشکیل دادند و به مرور زمان طبقه مذکور فربه شد و شریانهای اقتصادی و سیاسی را نیز به دست گرفتند.
جدای از این گروه، افرادی نیز قبل از انقلاب با ظاهرسازی در کنار این گروهها قرارگرفتند و شبکههای منسجم و توانمند با دو ماهیت پیشینی و پسینی دینی که ریشه در قبل از انقلاب و نیز بعد از انقلاب داشتند تشکیل شد نتیجه آن استفاده خانوادههای مذهبی مرفه ثروتمند و بانفوذ از امکانات آموزشی ویژه با حضور دبیران خاص (مدارس پیشرفته غیرانتفاعی) است. در حوزه جامعهشناسی آموزش و پرورش افرادی مانند ایوانایلیچ نسبت به این نوع آموزش انتقاد دارند به دلیل اینکه نظام سرمایهداری بازتولید کننده شکاف طبقاتی است به این معنا که فردی که پزشک است به واسطه آموزش خوب و مناسب جای پدرش را تصاحب میکند و در این چرخه معیوب شغلها گسترش مییابد اما طبقه مستضعف نیز به دلیل نداشتن توانمندی در چرخه خودش مجبور است شغل کارگری پدرش را ادامه دهد. تکرار این روند بسیار وحشتناک و ناعادلانه است. این در حالی است که دولتمردان ایرانی نسبت به نظام آموزشی کشورهای دیگر منتقد هستند اما این تفاوت در کشور ما فاجعه است زیرا که تفاوت نظام آموزشی مدارس دولتی و غیرانتفاعی به شدت بالاست.
به طور مثال معلمان مدارس غیرانتفاعی به دلیل داشتن حقوق بالا با تمرکز بیشتر و تعداد دانشآموز کمتر نظام آموزشی پویا را ترویج میکنند ولی نقطه مقابل آن مدارس دولتی است. علاوه بر این محیط آموزشی نیز بسیار متفاوت است زیرا دانشآموز در محیط تحصیلی خود تعریف میشود و در واقع دوستان و همکلاسیهای دانشآموز آیینه آنها به شمار میرود.
دانش آموزانی که در محیط آموزشی متوسط یا پایین به خاطر فشارهای بیرونی و نداشتن انگیزه ناشی از تاثیر گروه دوستان و محیط غیررسمی در نظام آموزشی حاکم آسیبزا (تحت عنوان محیط رسمی) تحصیل میکنند علاقه کمتری به درس دارند و بسیاری از آنها درس را رها میکنند.
البته این صحیح است که برخی دانشآموزان شهرستانی هم در رتبههای بالای کنکور قرار میگیرند اما جو غالب و حاکم در جامعه بزرگ شهری مانند پایتخت، تعیینکننده است و نبض جامعه در مرکز کشور به صدا در میآید و زشت و زیبا از کلان شهرها به شهرهای دیگر تسری پیدا میکند.
بنابراین تحلیلهای ساختاری در سطح کلان و سطح میانی با واحد تحلیل سازمان آموزشی در کنار هم قابل توجه میشوند. با توجه به این موارد، نظام آموزشی فعلی علاوه بر بازتولید شکاف طبقاتی ناشی از فاصله زیاد بین مدارس دولتی و غیرانتفاعی، بحران را به ابربحران تبدیل کرده است.
-آیا این نوع آموزشها منع قانونی دارد؟
قانون در مورد نوع آموزش محدودیتی قایل نیست ولی اصل آموزش بر رایگان بودن تعریف شده، شرایط فعلی آموزشی بازی کردن با واژهها است. به عبارت دیگر عملکرد نظام آموزشی به لحاظ ظاهر، صوری، شکل و فرم در چارچوب قانون است اما در منظر جامعه شناختی و در بحث معنایی و محتوایی، آموزش دچار ابربحران جدی شده و اصل قضیه همین است.
آموزش باید رایگان باشد از طرف دیگر در قانون اساسی، ماده یا تبصرهای تحت عنوان منع تاسیس مدارس غیرانتفاعی وجود ندارد اما قانون موجود واضح و روشن نیست و به عناوین مختلف تحت تاثیر هر شرایطی با مصداقهای متفاوت و سلیقهای تفسیر میشود.
- برخی از موسسان مدارس غیر انتفاعی از رانتهای دولتی برای تهیه زمین و وام کمبهره در تاسیس مدارس غیرانتفاعی استفاده کرده و میکنند همچنین شهریه برخی مدارس غیر انتفاعی از جمع حقوق سالانه یک کارمند هم بالاتر است. نظر شما به عنوان یک تحلیلگر و جامعه شناس چیست؟
همانطور که توضیح دادم توزیع نابرابر قدرت و ثروت در بین گروههای خودی عامل مهم و اصلی تبعیضها به شمار میرود به طوریکه این گروهها تمایل دارند فرزندانشان در مدارس خاص آموزش ببینند. این افراد در مناصب سیاسی کشور و در سمتهای قانونگذاری تصمیماتی به نفع گروههای خودی گرفتهاند و حلقههای این زنجیره در هر زمینهای همدیگر را حمایت میکنند. به طور مثال این افراد با استفاده از رانت، زمین و وام و ...را به راحتی دریافت میکنند زیرا مسیرهای ورودی و خروجی زیادی برای تفسیر قانون وجود دارد تا جاییکه با مسدود کردن یک راه، راههای دیگر باز میشود به همین دلیل است که تعداد کمی از افراد دلسوز در جامعه هر چقدر هم تلاش میکنند فساد، رانت و باندهای غیررسمی را شناسایی کنند دامنه فساد گستردهتر میشود به عبارت سادهتر وقتی به لحاظ ساختاری یک مسیر بسته و مسدود شود، امکان بازشدن راههای دیگر فراهم میشود از این رو، کنترل مسیرها غیرممکن و تلاش و پیگیری دلسوزان جامعه بیثمر و بینتیجه به اتمام میرسد. به طور مثال با تمامی هیاهوی رانتی در بانکها همچنان آنها به کار خودشان ادامه میدهند و شکاف طبقاتی بیشتر و بیشتر میشود اما این شکاف در بعد آموزشی باعث افت و ترک تحصیل دانشآموزان، بیانگیزه شدن دانشآموزان و حتی دانشجویان شده و آنها بیشتر به دنبال گرفتن مدرک هستند که جای تاسف فراوان دارد.
- تحلیل ایدئولوژیک مسایل و خارج کردن موضوعات از کادر آموزش و پرورش و قرار دادن آنها در چارچوب نزاع طبقه فقیر ، متوسط و سرمایهدار از همه مهمتر جنگ طبقاتی فرودستان و فرادستان، سوء استفاده از مشکلات آموزش و پرورش برای تحقق مقاصد سیاسی و ایدئولوژیک است. نتیجه شکاف موجود آموزشی و تربیتی چه خواهد شد؟
بازتولید هنجارهای طبقاتی با استفاده از سرمایههای ملی و استفاده از پتانسیلهای موجود به نفع گروههای خاص رقم خورده و طبقه فرودست نیز با تبعیت، تبعیض، روزمرگی، تهی شدن از معنی، تهدید خلاقیتهایشان، افسردگی و ... که با رفتارهای غیرانسانی تشدید شده، مواجه شدهاند.
-نتیجه این تبعیض ها چیست؟
براساس پیش بینی مارکس، تضاد طبقاتی منجر به انقلاب میشود اما مبنای نظریه مارکس بر اساس اقتصاد بود ولی جامعهشناسان زیادی، عوامل دیگری مانند ایدئولوژی و عوامل اجتماعی، فرهنگی و ... را برای تحقق انقلاب به عنصر اقتصاد اضافه کردهاند. در کشورهای معروف سرمایهداری مانند آلمان و انگلستان با ایجاد نظام شبهسوسیالیستی، کم و بیش پذیرفته شده که اگر شکاف طبقاتی زیاد شود تئوری مارکس محقق میشود اما تکنوکراتها در آنجا چون عاقل و متخصص بودهاند براساس منطق پیشرفت کرده بنابراین فاصله طبقاتی را با حمایتهای بیشمار از قشرهای آسیبپذیر، کم و مانع طغیان قشر ضعیف جامعه شدهاند به طور مثال با دریافت مالیات سنگین از طبقات پردرامد، از اقشار کم درآمد حمایت کرده و با سیستم شبهسوسیالیستی مانع ظهور نظام سرمایهداری و طغیان طبقه کارگر و حقوقبگیر در جامعه شدهاندهمچنین در این کشورها با اصلاح روشها، بینظمی و فرار مالیاتی نیز از بین رفت به دلیل اینکه نمیخواستند زنگ خطر انقلاب به صدا در بیاید. برعکس در جامعه ما با وجود شنیدن آژیر خطر در تحقق نظریه مارکس، گوش شنوایی وجود ندارد.
طغیان قشرهای ضعیف در جامعه ماننداعتراض به حجاب نیست که با تهدیدفروکش کند؛ فرد گرسنه را نمیتوان مهار کرد
طغیان قشرهای ضعیف در جامعه مانند موضوع اعتراض به حجاب نیست که با سختگیری و تهدیدکردن فروکش کند به دلیل اینکه خواستهها متفاوت است. موضوع بیحجابی متاثر از مسایل فرهنگی و اجتماعی بود که عدهای به خواسته خود دست یافتند اما فرد گرسنه را نمیتوان مهار کرد.
طبقه نوظهور مذهبی در یک جهلمرکب غوطهور است
جدای از اندیشه مارکس در نظام دینی و روایات اسلامی هم کسی که معاش ندارد معاد نیز ندارد (من لامعاش له، لامعاد له ) و فقر به کفر( کَادَ اَلْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً ) میانجامد در نتیجه بهشت و جهنم برای فرد بیمعنا خواهد بود و فرد گرسنه هر قانونی را زیر پا میگذارد. این حقیقت را با زبانها و روشهای متعدد بیان کردهاند اما متاسفانه طبقه نوظهور مذهبی در یک جهلمرکب غوطهور است.
به عبارت سادهتر جهل مرکب یعنی اینکه فرد نمیداند و نمیداند که نمیداند و از همه بدتر فکر میکند که میداند. این تصور و خودعالمپنداری بسیار وحشتناک است، متاسفانه این گونه پندارها و تصورات اشتباه در پوشش حجاب، ذهنها را ناکارآمد کرده و به تعطیلی کشانده است .
- بسیاری از جوانان دهه 50 و 60 به دلیل سختگیریها و رفتار غیرانسانی برخی معلمان از مدرسه فراری شده و آینده آنان از لحاظ روحی و روانی، جسمی و شغلی تحت تاثیر این اخلاقیات به نابودی و تباهی کشیده شد . تحلیل جنابعالی در خصوص نوع کیفیت آموزشی در گذشته چیست؟ این نوع ناعدالتی آموزشی را چگونه می توان توضیح داد ؟
همانطور که در مطالب قبلی تاکید کردم به وجود آمدن گروههای خودی و غیرخودی و به طور کلی ایجاد همان طبقه نوظهور که طی چند دهه اخیر بسیار گستردهتر ریشه دوانیده و فربهتر و چاقتر شده، درحال حاضر در اوج قرار گرفته است این نظام ایدئولوژیک مذهبی بسته موجب شد بسیاری از دانشگاههای تعلیم و تربیت واقعی، تعطیل و بسیاری از اساتید اهل درک و دارای فن و تخصص، اخراج یا به حاشیه رانده شوند. بنابراین خروجی این سیستم از همان سالهای دهه شصت و هفتاد نمایان شد، در ادامه تحکم این نوع تفکر بسته، در سال 1401 در مواجهه با موضوع حجاب بارزتر شد. از این رو، دیکته کردن به جامعه در همه زمانها تحت عنوان امر به معروف وجود داشته فقط نوع و مصداق آن متفاوت بوده است. اما سوال اصلی این است که «امربه معروف» براساس چه منبع و توسط چه کسی تعریف میشود که در نتیجه به فقها و مدیران دینی در راس حاکمیت ختم شدهاست در صورتیکه «امر»، در چارچوب نظریههای علوم تربیتی باید تعریف شود زیرا که تبعات اثرگذاری و انتقال الگو را به همراه دارد. از سوی دیگر، «معروف» را باید یک جامعهشناس تعریف کند تا واقعیات پیرامونی مد نظر قرار گرفتهباشد. بنابراین امر به معروف بحث بسیار جدی در حوزههای جامعهشناسی و علوم تربیتی است که باید کارشناسانه و مبتنی بر واقعیات تجزیه و تحلیل شود.
مفهوم «معروف» توام با کارکرد مثبت برای بقای جامعه باید توسط جامعهشناس ارایه شود اما متاسفانه طی چند دهه مفهوم امر به معروف ناشی از برداشت شخصی توسط فقهای وابسته به قدرت و ثروت به جامعه تزریق و تفهیم شده و شاید بسیاری از عالمان و فقها مخالف نظریات و دیدگاههای امر به معروفی بودند که صاحبان نفوذ و قدرت مطرح کردهاند اما صدایشان به جایی نرسید. در کل، عوامل بسیاری دخیل بودهاند تا اینکه امروز بسیاری از دانشآموزان به آیندهای مبهم یا به مهاجرت، اعتیاد، خودکشی و ...اندیشه کنند.
آنچه مسلم است تسری این نوع تفکر و نگرش در تمامی حوزههای اجتماعی مانند آموزش و پرورش، استخدام کارمندان دولتی و ... رخنه کرده و فرآیند باز تولید تفکر حاکم در جامعه فعلی کاملا مشخص است.
- واقعیت دردناک و تاسف بار این است که حقوق معلمان در مدارس غیر دولتی کم است و معلمان استثمار میشوند. به همین دلیل برخی محدود از معلمان با عناوین مختلف از دانشآموزان سوء استفاده میکنند و به بهانههای مختلف از دانشآموزان هزینههای اضافی و غیرمعمول میگیرند. تاثیر این روند بر سرنوشت آینده سازان این مملکت را چگونه ارزیابی می کنید؟
برای رسیدن به کارکرد و نتیجه ابتدا باید یک پدیده را شناسایی و تحلیل کنیم تا اثرات آن نیز عینیت یاید.
جایگاه معلم به عنوان فردی که آموزش میدهد و در مقولات فرهنگی و آداب و رسوم دارای هویت و پایگاهی ویژه است تنزل یافته، به تعبیری از ماهیت، تهی شده به همین علت، معلم فعلی عمدتا برای گذران زندگی تلاش میکند هر چند سعی میکند هویت خود را هم حفظ کند اما شرایط غالب و دغدغه معلم پاسخگویی به حداقل نیازهای مالی و تلاش برای زنده ماندن و صیانت نفس است.
وقتی یک معلم نتواند حداقلهای زندگی را بهخاطر مشکلات اقتصادی تامین کند به ناچار برای صیانت نفس (براساس تئوری مرتن) و برای داشتن زندگی حداقلی به نوآوری منفی روی میآورد و با عناوین مختلف کسب درآمد میکند به خاطراینکه راهی جز این انتخاب ندارد.
گسترش و تسریع این روند مانند گلوله برفی در حال حرکت است که مدام بزرگ و بزرگتر میشود و فروپاشی اجتماعی را تقویت میکند. نهادینه شدن تبعیض در نهاد آموزشی باعث تهی شدن دانشآموز و معلم از ماهیت اصلی خودشان شده و در عمل، رسالت نظام آموزشی زیر سوال رفته است.
براساس نظریه دورکیم، اخلاق جمعی در نهاد و نظام آموزشی آموخته میشود که در گذشته بر عهده نهاد خانوادههای سنتی بوده. در حال حاضر آموزش و پرورش مدرن جایگزین خانواده شده تا اخلاق و وجدان جمعی را تقویت کند در حالیکه در سیستم آموزشی کشور ما نه تنها توجه و تمرکز بر اخلاق جمعی اهمیت ندارد بلکه رفتارهای ضداخلاقی و غیرمعمول مانند مواردی که ذکر شد، شیوع یافته و نقض غرض اتفاق افتاده است.
-متاسفانه طی چندسال اخیر شاهد برگزاری کنکور صوری، استخدامهای فرمایشی و دستوری کارمندان دولتی به ویژه در سیستم آموزش و پرورش هستیم . استخدام معلمان ناشی از تبانی و زد وبندهای مرسوم، تعلیم و تربیت دانش آموزان را تحت الشعاع قرار داده تا حدی که شاهد بیسوادی غیرقابل وصف بسیاری از دانش آموختگان سیستم آموزشی هستیم . نظر شما در این زمینه چیست؟
برخی از دانشجویان برای دریافت مدرک به دانشگاه ورود کرده و کمتر دانشجویی برای کسب علم و دانش به مراکز دانشگاهی مراجعه میکند.
متاسفانه مدرکگرایی نه تنها در دوره کارشناسی بلکه در کارشناسی ارشد، دکتری و سطوح عالیه تحصیلی نیز به شدت رواج یافته و تحصیل بیشتر جنبه صوری و فرمالگرا (جهت کسب عناوین) به جای محتواگرا پیدا کرده تا جاییکه هدف از تحصیل کاملا تغییر کرده. در این بین، افرادی که به دنبال تحصیل محتوایی و جامع هستند عمدتا یا منزوی و گوشهگیر شده، یا راه فرار را تحت عنوان مهاجرت انتخاب میکنند.
برداشتن حجاب از سوی معترضان، یک نماد و سمبل است که در پشت آن هزاران خواسته برآورده نشده وجود دارد
همچنین عدهای از آنان نیز به اجبار با روی آوردن به شغلی نامتناسب با تحصیلات خود گذران زندگی میکنند بدون تردید نبودن شرایط مناسب برای قشرتحصیلکرده سالم به خاطر تبعیضها، حذفهای سلیقهای و گزینشهای ناعادلانه موجبات کینه و عقده را در دل آنها تلمبار کرده تا روزی این زخمها سرباز کند اما دریغ از گوش شنوا...
به طور مثال برداشتن حجاب از سوی معترضان، یک نماد و سمبل است که در پشت آن هزاران خواسته برآورده نشده وجود دارد.
- بسیاری از محتوای آموزشی کتب درسی غیرکاربردی و غیرضروری است. شاید یکی از دلایل پایین بودن کیفیت آموزش به خصوص در مدارس دولتی ناشی از حضور مولفان و نویسندگان بی تخصص است. آیا این ادعا درست است یا خیر؟ لطفا توضیح بفرمایید.
نظام گزینشی با چارچوب ایدئولوژیک و حاکمیت گروههای خودی در این موضوع مهم و بنیادی نیز رسوخ کرده به طوری که بسیاری از مولفان و نویسندگان از فیلتر گروه خاص عبور کردهاند.
این فیلترها و گزینشها مبتنی برعلمگرایی و کارشناس بودن تعریف نشده زیرا که مرید بودن بر متخصص بودن تقدم و اولویت داشته است.
در جامعهشناسی، محقق کسی است که در جریان پژوهش، فارغ از ارزشهای شخصی باشد به این معنی که ارزشهای خود را وارد اتاق تحقیق نکند و فارغ از گرایشها، ملیتها، مذاهب وارد حوزه تحقیق و تفحص شود.
تمامی دیدگاهها و نگرش محقق برای فردیت خودش ارزش دارد و این موضوعات نباید در تحقیقات و تالیفات آنها تاثیرگذار باشد. متاسفانه گرهخوردن تفکرات و ارزشهای افراد با تحقیقات و حتی اولویت ارزشهای فردی، گاه محققان را به بیراهه کشانده و آنها نمیتوانند حقیقت را دریابند و علتهای واقعی رویدادهای اجتماعی را تجزیه و تحلیل و اولویت بندی کنند زیرا فیلتر ایدئولوژی به عنوان امر مطلوب که شکل آرمانی گرفته جایگزین واقعیات و حقیقت شده است.
-آیا وجود مراکز کمک آموزشی مانند قلم چی، گاج و ... که با تاسیس این موسسات درآمدهای کلان عاید خود کرده نظام آموزش و پرورش کشور را مسموم و ناسالم کرده اند؟ تحلیل همه جانبه جنابعالی نسبت به این پدیده چیست؟
موسسان این مراکز موج سوارانی هستند که ضمن همنوایی با صاحبان قدرت و ثروت به این جایگاه رسیدهاند. طبیعی است که تکنوکراتها محیط را برای جذب افراد پولدار و ثروتمند با چاپ کتب و مدیریت نظام آموزشی نیز فراهم میکنند.
سفره ای که گسترده شده مهمانان خاص خود را جذب میکند و همه خودیها از آن بهره میبرند.
-نتایج فرهنگی نظام آموزشی طی چندسال اخیر را چگونه ارزیابی می کنید. آیا ایجاد تحول و تغییر نگرش در زمینه آموزش و پروزش ضرورت دارد؟
ضرب المثل معروف روی من ببین و حالم مپرس برای پاسخ سوال شما کاملا صدق میکند. ظاهر اشخاص و جامعه بیمار فریاد میزند. فرهنگ، عامل اتصال جامعه امروز با گذشته است. الگوهای فکری و رفتاری و حتی گروههای مرجع با یک بحران جدی مواجه شدهاند به همین دلیل شاهد شکاف نسلی عمیقی بین قشرهای جامعه مانند معلم و دانش آموز هستیم زیرا مرجعی وجود ندارد. الگوهای رفتاری برای تقویت اخلاق، جمعگرایی و در نهایت تقویت عناصر فرهنگی از بین رفته و جامعه پذیری در این بستر بیمار، محلی از اعراب ندارد و هنجارها درونی نخواهد شد ازاین رو مرجع نسل جدید سلبریتیها، گروههای مجازی ناسالم و...شدهاند و در نهایت، پراکندگی و تشتت فرهنگی ناشی از نگاه ایدئولوژیک به مقوله آموزش و پرورش در جامعه بیداد میکند.
منبع: سایت دیده بان ایران- اکرم قدرت
نظر شما