مساله اصلي در همه حوزهها بايد حفظ منافع ملي كشور باشد
نقش چين در توافق موجود ميان ايران و عربستان چيست؟ اساسا چه نيازي به واسطهاي مثل چين بوده است؟ مگر پيشتر عراق يا عمان اين نقش واسطهگري را ايفا نكردند؟ پس چرا آنان موفق نشدند؟ اصلا چه نيازي به واسطه است، مگر گفتوگوي مستقيم چه نقصي دارد؟ ما حتي با عراق در زمان جنگ و هم پس از پذيرش قطعنامه مستقيم روابط داشتيم، پس چرا حالا بايد در چارچوبي كاملا سري و با حضور كشور ثالث در شرق آسيا وارد اين گفتوگوها شد؟ به نظر ميرسد كه اين واسطه دو ويژگي داشته است كه قبليها ندارند. اول ويژگي قدرت در شراكت. به عبارت ديگر و به احتمال قوي اين توافق فقط ميان ايران و عربستان نيست، بلكه به صورت ضمني يك توافق سهجانبه است كه در ذيل برنامه راهبرد همكاري چين با هر دو كشور معنا دارد و بدون دو توافق ديگر كه ميان چين با هر كدام از دو كشور ايران و عربستان است، ضلع سوم اين توافق محقق نميشد. ويژگي دوم قدرت تضمينكنندگي است. به عبارت ديگر براي آنكه اين توافق به سرنوشت توافق ۱۳۸۰ ميان ايران و عربستان دچار نشود، بايد از يك ثبات و پايداري برخوردار باشد و اين ثبات و پايداري بايد تضمين شده باشد كه احتمالا چين مرجع تضمينكننده مفاد است، چون قدرت آن از هر دو كشور بيشتر است و حضورش حالت تضمينكنندگي دارد. فارغ از اين ويژگيها اين توافق براي هر سه كشور نتايج مهمي در بر دارد. اول براي ايران كه ما را به نحوي وارد نوعي از توافقات سياسي مهم و نظام بينالملل ميكند. اين كارگر چه امكاناتي براي ايران دارد، ولي محدوديتهاي خاص خود را هم دارد.
به ويژه آنكه چين ادعاي بههم زدن نظم بينالملل موجود را ندارد و در اين زمينه بسيار محتاط است، نمونه آن پرهيز از درگير شدن در مساله اوكراين است. ميتوان گفت كه اينگونه توافقات به سياست خارجي ايران نوعي نظم در كنار محدوديت را اعمال ميكند.
دوم براي عربستان كه اين كشور را از حوزه نفوذ غرب و امريكا تا حدي مستغني ميكند. سياستهاي عربستان در جريان موضوع هستهاي ايران در اتكا به غرب و امريكا موفق نبود و نزديكي به اسراييل هم لزوما مسائل سعودي را حل نخواهد كرد، چه بسا تشديد هم ميكند، لذا يك گردش نسبي در سياست خارجي آنان و نزديكي به چين مهم بود، به ويژه آنكه بازار اصلي مصرف انرژي به چين منتقل شده است و تضمين اين بازار براي فروش نفت آنها اهميت دارد. و بالاخره سوم براي چين كه احتمالا برنده اصلي است كه هم بازار انرژي خود را تضمين كرده و هم نفوذ ديپلماتيك خود را توسعه داده و هم رابطه دو كشور مهم منطقه را به قراردادهاي آنها با چين گره زده است.
اگر از اين نكات عبور كنيم، براي ما مهمترين دستاورد همان نكتهاي است كه گفته شد، ورود ايران به مرحله جديدي از سياست خارجي است. اين مرحله جديد ما بايد با تحولي داخلي داخلي در تحليل مسائل خارجي نيز همراه باشد، زيرا تاكنون نيروهاي طرفدار وضع موجود روابط و مسائل خارجي را ايدئولوژيك و غيرواقعي تحليل و تفسير ميكردند، موضوعات را در قالبهاي اسلام و كفر، حق و باطل، و دوگانههاي مشابه ميديدند، در حالي كه واقعيت مطلقا چنين نيست. اكنون بايد منتظر باشيم تا ببينيم وضعيت يمن، سوريه، مسائل داخلي هر دو كشور تحتتاثير اين توافق چه سرنوشتي پيدا خواهند كرد؟
مساله اصلي بايد حفظ منافع ملي كشور باشد. اگر اين رويكرد را در ادامه شاهد باشيم، ميتوان گفت كه اين توافق اميدبخش و مفيد است، در غير اين صورت چه بسا با كوچكترين موانعي كه مواجه شويم دوباره به جاي اول برميگرديم. البته طرفداران وضع موجود بايد متوجه شوند، اينگونه نيست كه به راحتي بتوان سياستهاي موجود را در ذيل رويكردهاي قبلي توجيه كرد، چنين توجيهاتي ثمربخش نخواهد بود. بنابر اين به جاي توجيهات غيرقابل قبول بهتر است رويكرد خود را اصلاح كنند تا راه براي اتفاقات بهتر باز شود.
نظر شما