به گزارش جهان نيوز به نقل از روزنامه ایران، «برای رسیدن به کوه اوشیدا باید از دریاچه کیانسی عبور کنم. همان دریاچهای که زمانی تیمور لنگ از آن گذشت و به گزارش «حدود العالم» سالها بعد گفت: «امیر سیستان مرا سوار بر کشتی کرد و روی دریاچه گردش داد و به من گفت که در دوره رستم وسعت این دریا بیش از این بود که میبینی. این دریا به سیستان است که گرد آن ۳۰ فرسنگ و اندر پهنایش هشت فرسنگ است.» صحبت از دریاچه خشکیده هامون است و کوه خواجه که تنها عارضه طبیعی یا تنها پشته سنگی دشت سیستان در ۳۰ کیلومتری زابل است و حالا بر بلندای آن که بایستید، به جای امواج آب، بیابان وسیعی میبینید و چند سیاهچادر عشایر که میگویند با تانکر به احشامشان آب میرسانند که تلف نشوند.
اهالی میگویند تا همین چند سال پیش که سد کمالخان افغانستان جلوی رود هیرمند را نگرفته بود، سال بر کوه خواجه نو میشد و زنان دور از چشم مردان، دختری زیبا را در هامون شستوشو میدادند و جشن میگرفتند. کیانسی همان دریاچهای است که در اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان، به ظهور سوشیانت، منجی آخرالزمان در این دین، از کرانههای آن و در دامنه کوه اوشیدا (ابدی) وعده داده شده است.
در باور زرتشتیان، فرشتگان برای نگهبانی نسل آینده زرتشت بر کیانسی گماشته شدهاند. در این دین، عالم از ابتدای خلقت روح تا پایان، به دوازده دوره هزار ساله تقسیم میشود و در دهمین هزاره هوشیدر، یازدهمین هزاره هوشیدرماه و در پایان جهان سوشیانت به عنوان فرزندان زرتشت ظهور خواهند کرد. نطفه آنها به واسطه فرشتگان در شکم دختری زیبا که در هامون خود را میشوید، بسته خواهد شد.
اما هامون و کوه خواجه تنها برای زرتشتیان مقدس نیست، این کوه در اسلام و مسیحیت و بودایی هم جایگاه خود را دارد و آنقدر مقدس است که برای ساختن هیچ بنایی بر آن هیچگاه سنگی از کوه کنده نشده است؛ چه زمانی که برادر دانیال نبی را بر قله آن دفن کردند، چه زمانی که دژ و عبادتگاه اشکانی بر آن ساخته شد و چه امروز که خرابههای چند هزار سالهاش در حال ترمیم است.
راشد راهداری، کارشناس پایگاه میراث فرهنگی کوه خواجه، برای نظارت به روند ترمیم دیوارهای قلعه، بالای کوه است و تلفن همراه هم آنتن ندارد. راه میافتم که هم او را بیابم و هم سری بزنم به اوشیدای مقدس و سازههای باستانیاش. پای قله به کارگران «خسته نباشید!» میگویم.
آیا آنها هم با وسواس کارگران چند هزار سال پیش کار میکنند؟ خشتهای بیرونافتاده از دیواری دوهزار ساله نشان میدهد کارگر خشتزن، چند جای خشت را با انگشت فرو برده تا لای ملات بهتر گیر کند و با گذر ایام نلغزد.
همچنان در کوچهخرابهای پیچ در پیچ که نمیدانم چه بوده، پیش میروم و به قله نمیرسم. گاه پشت سرم به کیانسی نگاه میکنم و از خودم میپرسم چرا فرشتگان پاسدارش نبودهاند؟ میگویند اصلاً آب، آن طرف مرز به هیچ دردی نمیخورد چون زمین قابل کشت نیست.
یادم میآید جنگ آمریکا و افغانستان که شروع شد، از همین حوالی به نیمروز رفتم. به راننده مینیبوس گفته بودم هر وقت رسیدیم مرز، خبرم کند. یادش رفته بود.
بعد که پرسیدم، گفت: گلداسمیت؟ نمیدانستم نام مرز گلداسمیت است. حالا که میدانم در دلم لعنت میفرستم به انگلیس و جان گلداسمیت که هیرمند را از وسط دو نیم کردند.
راهداری را در قله مییابم. میگوید از آرامگاه «خواجه غلطان» میآید، همان که گفتم منتسب به قبر برادر دانیال پیامبر است. وارد حیاط چهارگوش بزرگی میشوم که ایوانی سمت قله دارد.
میشود حدس زد چگونه موبد یا فرماندهی آن بالا میایستاده و مراسمی باشکوه اجرا میشده است: «اینجا در واقع شهری مذهبی و حکومتی بوده و این بناها مربوط به دو دوره اشکانی و ساسانی است. البته در حفاریهای باستانشناسی، لایه هخامنشی هم کشف شده است.
سر اورل اشتاین، باستانشناس مجارستانی تبعه انگلیس، معتقد است کوه خواجه پنج لایه دارد؛ دو دوره هخامنشی، یک دوره اشکانی و دو دوره ساسانی اما حدس ما با توجه به سفالهای کشفشده و شواهد و قرائن دیگر، این است که احتمالاً کوه خواجه لایههای قدیمیتری هم دارد.»
از او میپرسم چه ادیانی اینجا پایگاه داشتهاند؟ میگوید: «قویترین پایگاه مربوط به دین زرتشتی است. در اوستا آمده که فر کیانی یا نشان پادشاهی از آن کسی است که شهریار شهری بر بلندای اوشیدا در میان دریاچه کیانسی باشد. کوهی که تمامی آبهای جهان بر پای آن میریزد.
این بیابان را این طور نگاه نکنید، همین حالا هم که آب رها میشود، تا پای کوه میرسد و صید و صیادی و کشاورزی رونق میگیرد. برای دین مسیحیت از این نظر مقدس است که سه مغ ایرانی که به سمت فلسطین میروند و بشارت تولد عیسی (ع) را میدهند، اینجا و در آتشکده اوشیدا بودهاند و تصاویرشان هم در تالار نقاشی شده بوده که آثاری از آن مانده و بقیه به موزههای متروپولیتین نیویورک، مؤسسه اسمیتسونیان واشنگتن، موزه دهلی هندوستان و همین طور آلمان برده شده است. خوشبختانه تعدادی از نقاشیها هنوز در موزه ایران باستان تهران موجود است.»
با هم به محل آتشکده میرویم و پی مدور آتشدان را در دالان مهر میبینیم و من هنوز به این وسواس تاریخی فکر میکنم که چطور حتی یک سنگ از کوه کنده نشده و هر چه میبینی یکسره خشت است و گل. البته این را هم بگویم که ایرانیان در این منطقه میدانستهاند چگونه با ذوبکردن ماسه و ترکیب آن با مواد دیگر، سنگ مصنوعی بسازند اما حتماً رازی در این خشت و گل هست که نیازی به سنگ مصنوعی هم ندیدهاند.
شمایل کاسپار، ملیکور و بالتازار، سه مغ فرزانه ایرانی را، در کلیسای آسوریهای کاتولیک ارومیه دیدهام و داستانشان را هم از زبان میخائیل، کلیددار این کلیسا، شنیدهام و هم با اندکی تفاوت از زبان داریوش عزیزیان، کشیش کلیسای ننهمریم این شهر، که عبادتگاه آسوریهای ارتدوکس و دومین کلیسای قدیمی جهان مسیحیت پس از بیت لحم، محل تولد عیسی (ع) در فلسطین است و همین طور از عزیزیان شنیدهام که استخوانهای سه مغ، توسط مسیونرهای مسیحی آلمان به کلیسای جامع کلن منتقل شده و بقایای تابوتهای خالی فرزانگان ایرانی، چند سال پیش موقع بازسازی کلیسا پیدا شده است. آیا در تالار نقاشی خرابههای شهر اوشیدا، تصویر آنها را خواهم دید؟
هنوز تحقیقات باستانشناسی عمیقی در کوه خواجه انجام نشده وگرنه مگر میشود ارتباطی بین این کوه و شهر سوخته در آن سوی زابل نباشد؟ آن هم تنها کوهی که از این شهر پنج هزار ساله باستانی میشود، دید؟ اگر اینطور باشد، باید رابطهای هم بین اوشیدا و مهرپرستی یافت. همچنانکه آثار پراکندهای نظیر آثار مکشوفه شهر سوخته در این حوالی پیدا شده است.
وارد تالار نقاشی میشوم. تالاری کوچک با سقفی هلالی و بقایایی از نقاشیهای اشکانی و سکویی در میانه که مشخص نیست چه کاربری داشته است.
افسوس که از آن همه تزئین و آب و رنگ که تکهتکهاش را در اینترنت دیدهام، چیزی شبیه رسوب از چند نقاشی مانده و بس. میشود حدس زد دو هزار و چند صد سال پیش چه شکوهی داشته است.
نخستین گنبدهای خشتی که با گوشهسازی اجرا شده و نخستین بنای دو ایوانه جهان را در شاهنشین همین مجموعه میتوان دید و همین طور تابلوهای گِلی که هنوز هم منحصربهفرد است و نمونه دیگری ندارد.
اینجا اطراف کوه، قبور اسلامی فراوانی هم هست که برخی از آنها زیارتگاه مردمند. آندره گدار، معمار و باستانشناس فرانسوی، در کتاب هنر ایرانی مینویسد: «کوه خواجه منسوب است به مرد پارسا و پرهیزگاری به نام خواجه سارا سریر. میگویند او از اولاد مستقیم حضرت ابراهیم بوده و مردم سیستان در هنگام نوروز در آرامگاهش جمع میشوند.»
سنگین از حضور ارواح تاریخی، کوچههای پیچ در پیچ شهر اوشیدا را پایین میآیم و به بیابان پیش رویم نگاه میکنم که روزی دریای زندگیبخش کیانسی بوده و حالا بیابانی است برهوت که جز چند سیاهچادر عشایر چیزی در آن پیدا نیست. در دلم لعنت میفرستم به گلداسمیت و انگلیس، به اشرف غنی و آمریکا.»
اهالی میگویند تا همین چند سال پیش که سد کمالخان افغانستان جلوی رود هیرمند را نگرفته بود، سال بر کوه خواجه نو میشد و زنان دور از چشم مردان، دختری زیبا را در هامون شستوشو میدادند و جشن میگرفتند. کیانسی همان دریاچهای است که در اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان، به ظهور سوشیانت، منجی آخرالزمان در این دین، از کرانههای آن و در دامنه کوه اوشیدا (ابدی) وعده داده شده است.
در باور زرتشتیان، فرشتگان برای نگهبانی نسل آینده زرتشت بر کیانسی گماشته شدهاند. در این دین، عالم از ابتدای خلقت روح تا پایان، به دوازده دوره هزار ساله تقسیم میشود و در دهمین هزاره هوشیدر، یازدهمین هزاره هوشیدرماه و در پایان جهان سوشیانت به عنوان فرزندان زرتشت ظهور خواهند کرد. نطفه آنها به واسطه فرشتگان در شکم دختری زیبا که در هامون خود را میشوید، بسته خواهد شد.
اما هامون و کوه خواجه تنها برای زرتشتیان مقدس نیست، این کوه در اسلام و مسیحیت و بودایی هم جایگاه خود را دارد و آنقدر مقدس است که برای ساختن هیچ بنایی بر آن هیچگاه سنگی از کوه کنده نشده است؛ چه زمانی که برادر دانیال نبی را بر قله آن دفن کردند، چه زمانی که دژ و عبادتگاه اشکانی بر آن ساخته شد و چه امروز که خرابههای چند هزار سالهاش در حال ترمیم است.
راشد راهداری، کارشناس پایگاه میراث فرهنگی کوه خواجه، برای نظارت به روند ترمیم دیوارهای قلعه، بالای کوه است و تلفن همراه هم آنتن ندارد. راه میافتم که هم او را بیابم و هم سری بزنم به اوشیدای مقدس و سازههای باستانیاش. پای قله به کارگران «خسته نباشید!» میگویم.
آیا آنها هم با وسواس کارگران چند هزار سال پیش کار میکنند؟ خشتهای بیرونافتاده از دیواری دوهزار ساله نشان میدهد کارگر خشتزن، چند جای خشت را با انگشت فرو برده تا لای ملات بهتر گیر کند و با گذر ایام نلغزد.
همچنان در کوچهخرابهای پیچ در پیچ که نمیدانم چه بوده، پیش میروم و به قله نمیرسم. گاه پشت سرم به کیانسی نگاه میکنم و از خودم میپرسم چرا فرشتگان پاسدارش نبودهاند؟ میگویند اصلاً آب، آن طرف مرز به هیچ دردی نمیخورد چون زمین قابل کشت نیست.
یادم میآید جنگ آمریکا و افغانستان که شروع شد، از همین حوالی به نیمروز رفتم. به راننده مینیبوس گفته بودم هر وقت رسیدیم مرز، خبرم کند. یادش رفته بود.
بعد که پرسیدم، گفت: گلداسمیت؟ نمیدانستم نام مرز گلداسمیت است. حالا که میدانم در دلم لعنت میفرستم به انگلیس و جان گلداسمیت که هیرمند را از وسط دو نیم کردند.
راهداری را در قله مییابم. میگوید از آرامگاه «خواجه غلطان» میآید، همان که گفتم منتسب به قبر برادر دانیال پیامبر است. وارد حیاط چهارگوش بزرگی میشوم که ایوانی سمت قله دارد.
میشود حدس زد چگونه موبد یا فرماندهی آن بالا میایستاده و مراسمی باشکوه اجرا میشده است: «اینجا در واقع شهری مذهبی و حکومتی بوده و این بناها مربوط به دو دوره اشکانی و ساسانی است. البته در حفاریهای باستانشناسی، لایه هخامنشی هم کشف شده است.
سر اورل اشتاین، باستانشناس مجارستانی تبعه انگلیس، معتقد است کوه خواجه پنج لایه دارد؛ دو دوره هخامنشی، یک دوره اشکانی و دو دوره ساسانی اما حدس ما با توجه به سفالهای کشفشده و شواهد و قرائن دیگر، این است که احتمالاً کوه خواجه لایههای قدیمیتری هم دارد.»
از او میپرسم چه ادیانی اینجا پایگاه داشتهاند؟ میگوید: «قویترین پایگاه مربوط به دین زرتشتی است. در اوستا آمده که فر کیانی یا نشان پادشاهی از آن کسی است که شهریار شهری بر بلندای اوشیدا در میان دریاچه کیانسی باشد. کوهی که تمامی آبهای جهان بر پای آن میریزد.
این بیابان را این طور نگاه نکنید، همین حالا هم که آب رها میشود، تا پای کوه میرسد و صید و صیادی و کشاورزی رونق میگیرد. برای دین مسیحیت از این نظر مقدس است که سه مغ ایرانی که به سمت فلسطین میروند و بشارت تولد عیسی (ع) را میدهند، اینجا و در آتشکده اوشیدا بودهاند و تصاویرشان هم در تالار نقاشی شده بوده که آثاری از آن مانده و بقیه به موزههای متروپولیتین نیویورک، مؤسسه اسمیتسونیان واشنگتن، موزه دهلی هندوستان و همین طور آلمان برده شده است. خوشبختانه تعدادی از نقاشیها هنوز در موزه ایران باستان تهران موجود است.»
با هم به محل آتشکده میرویم و پی مدور آتشدان را در دالان مهر میبینیم و من هنوز به این وسواس تاریخی فکر میکنم که چطور حتی یک سنگ از کوه کنده نشده و هر چه میبینی یکسره خشت است و گل. البته این را هم بگویم که ایرانیان در این منطقه میدانستهاند چگونه با ذوبکردن ماسه و ترکیب آن با مواد دیگر، سنگ مصنوعی بسازند اما حتماً رازی در این خشت و گل هست که نیازی به سنگ مصنوعی هم ندیدهاند.
شمایل کاسپار، ملیکور و بالتازار، سه مغ فرزانه ایرانی را، در کلیسای آسوریهای کاتولیک ارومیه دیدهام و داستانشان را هم از زبان میخائیل، کلیددار این کلیسا، شنیدهام و هم با اندکی تفاوت از زبان داریوش عزیزیان، کشیش کلیسای ننهمریم این شهر، که عبادتگاه آسوریهای ارتدوکس و دومین کلیسای قدیمی جهان مسیحیت پس از بیت لحم، محل تولد عیسی (ع) در فلسطین است و همین طور از عزیزیان شنیدهام که استخوانهای سه مغ، توسط مسیونرهای مسیحی آلمان به کلیسای جامع کلن منتقل شده و بقایای تابوتهای خالی فرزانگان ایرانی، چند سال پیش موقع بازسازی کلیسا پیدا شده است. آیا در تالار نقاشی خرابههای شهر اوشیدا، تصویر آنها را خواهم دید؟
هنوز تحقیقات باستانشناسی عمیقی در کوه خواجه انجام نشده وگرنه مگر میشود ارتباطی بین این کوه و شهر سوخته در آن سوی زابل نباشد؟ آن هم تنها کوهی که از این شهر پنج هزار ساله باستانی میشود، دید؟ اگر اینطور باشد، باید رابطهای هم بین اوشیدا و مهرپرستی یافت. همچنانکه آثار پراکندهای نظیر آثار مکشوفه شهر سوخته در این حوالی پیدا شده است.
وارد تالار نقاشی میشوم. تالاری کوچک با سقفی هلالی و بقایایی از نقاشیهای اشکانی و سکویی در میانه که مشخص نیست چه کاربری داشته است.
افسوس که از آن همه تزئین و آب و رنگ که تکهتکهاش را در اینترنت دیدهام، چیزی شبیه رسوب از چند نقاشی مانده و بس. میشود حدس زد دو هزار و چند صد سال پیش چه شکوهی داشته است.
نخستین گنبدهای خشتی که با گوشهسازی اجرا شده و نخستین بنای دو ایوانه جهان را در شاهنشین همین مجموعه میتوان دید و همین طور تابلوهای گِلی که هنوز هم منحصربهفرد است و نمونه دیگری ندارد.
اینجا اطراف کوه، قبور اسلامی فراوانی هم هست که برخی از آنها زیارتگاه مردمند. آندره گدار، معمار و باستانشناس فرانسوی، در کتاب هنر ایرانی مینویسد: «کوه خواجه منسوب است به مرد پارسا و پرهیزگاری به نام خواجه سارا سریر. میگویند او از اولاد مستقیم حضرت ابراهیم بوده و مردم سیستان در هنگام نوروز در آرامگاهش جمع میشوند.»
سنگین از حضور ارواح تاریخی، کوچههای پیچ در پیچ شهر اوشیدا را پایین میآیم و به بیابان پیش رویم نگاه میکنم که روزی دریای زندگیبخش کیانسی بوده و حالا بیابانی است برهوت که جز چند سیاهچادر عشایر چیزی در آن پیدا نیست. در دلم لعنت میفرستم به گلداسمیت و انگلیس، به اشرف غنی و آمریکا.»
نظر شما