شناسهٔ خبر: 58073775 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: عصر ایران | لینک خبر

نگاهی به کتاب «چگونه رنج بکشیم؟»

کاستن از رنج یا ساختن با رنج؟

در توصیف تهی بودن زندگی نیز، همیلتون با استناد به پاسكال می‌گوید: «همۀ ما كمابیش بی‌قراریم و دائما دنبال چیزی می‌گردیم تا با آن زندگی‌مان را پر كنیم. این گفتۀ... پاسكال مشهور است كه انسان‌ها به این دلیل بدبخت هستند كه نمی‌توانند به تنهایی در یك اتاق آرام بگیرند.»

صاحب‌خبر -

  عصر ایران؛ هومان دوراندیش -  «هرگز فكر نكن كسي كه به تو دلداری می‌دهد خودش هيچ غم و غصه‌ای ندارد و زندگی‌اش آينۀ همان واژگان ساده و آرامي است كه به زبان می‌آورد؛ واژگانی كه گاه به تو كمك مي‌كنند. مشقات و غصه‌های زندگی او به مراتب بيشتر از زندگی توست و وضع تو به مراتب بهتر از اوست. اگر غير از اين بود، هرگز نمی‌توانست آن واژگان تسلی‌بخش را پيدا كند تا به تو بگويد. »

  موسسۀ «مدرسۀ زندگي» در لندن، می‌كوشد با برگزاری كلاس‌ها و انتشار كتاب‌های گوناگون، به مخاطبانش كمك كند زندگی رضايت‌بخش‌تری داشته باشند. كتاب «چگونه رنج بكشيم؟» در راستای تحقق همين هدف منتشر شده است. این کتاب را سما قرایی ترجمه کرده و ناشر آن نیز انتشارات «هنوز» است.

   نويسندۀ كتاب، كريستوفر هميلتون، استاد فلسفۀ دين در كينگز كالج لندن است و متنی روان و دلپذير و پرنكته را پيش روی خوانندگانی نهاده است كه رنج را در زندگی انسان جدی می‌گيرند. از همیلتون کتاب‌های دیگری نظیر «فلسفۀ زندگی» و «فلسفۀ دین» نیز به فارسی ترجمه شده که آن‌ها نیز خواندنی‌اند. او در واقع به زبان ساده، خوانندۀ آثارش را با نگاهی فلسفی به عالم و آدم آشنا می‌کند.

کریستوفر همیلتون

کاستن از رنج یا ساختن با رنج؟

  هميلتون در كتاب «چگونه رنج بکشیم؟» رنج در خانواده، رنج در عشق، رنج جسمي و رنج مرگ را بررسي كرده و دربارۀ هر يك از اين مشكلات، نكته‌هاي نيكو در كار كرده است.  مفروض اساسي كتاب هميلتون، در واقع اين آيۀ مشهور قرآن است: لقد خلقنا الانسان في كبد (حقا كه آدمي را در رنج آفريده‌ايم.) .

  هميلتون مي‌كوشد راه‌هاي مواجهۀ درست با رنج‌هاي گريزناپذير را به ما نشان دهد. به يك معنا، هدف او نه "كاستن از رنج" كه "ساختن با رنج" است؛ اينكه چگونه با رنج‌هاي گريزناپذير زندگي‌مان كنار آييم. وي اين كتاب را «فلسفه‌درماني يا فلسفه به عنوان شيوه‌اي از زندگي» توصيف مي‌كند.

  در باب ريشه‌هاي رنج، هميلتون به اموري چون «عطش تخيل» و «تهي بودن زندگي» اشاره مي‌كند. دربارۀ عطش تخيل مي‌نويسد: «از آن جايي كه ذهن ما بسيار تشنه است، به محض نيل به هدف، باز... مي‌خواهيم از آن چيزي كه داريم بيشتر داشته باشيم، يا چيز متفاوتي داشته باشيم... افلاطون انسان‌ها را به سطلي تشبيه كرد كه ته آن سوراخ است: آب را داخلش مي‌ريزيم، اما به جاي اينكه داخلش بماند از تهش بيرون مي‌ريزد.»

  در توصيف تهي بودن زندگي نيز، هميلتون با استناد به پاسكال مي‌گويد: «همۀ ما كمابيش بي‌قراريم و دائما دنبال چيزي مي‌گرديم تا با آن زندگي‌مان را پر كنيم. اين گفتۀ... پاسكال مشهور است كه انسان‌ها به اين دليل بدبخت هستند كه نمي‌توانند به تنهايي در يك اتاق آرام بگيرند.»

  پس ما دائما مي‌كوشيم چيزي پيدا كنيم كه حواس‌مان را پرت كند تا از شر حس تهي بودن خلاص شويم و چون كه داشته‌هاي ما در اثر تخيل خلاق‌مان زود تكراري مي‌شوند، «اشتياق به تازگي» يكي از گرايش‌هاي بنيادي وجود ما است.

  هميلتون مي‌نويسد: «آلبر كامو، گفته كه انسان مي‌تواند به هر چيزي عادت كند. شايد جملۀ درستي باشد. اما اين عقيده نيز صحت دارد و همه به خوبي از آن آگاهند كه ما مي‌توانيم از هر چيزي كه در ابتدا به آن اقبال نشان داده‌ايم خسته شويم.»

  به همين دليل است كه زندگي ما زير يوغ مصرف‌گرايي است و «مد» در جهان كنوني، نقش مهمي در زندگي بشر دارد: «ما بسياري از چيزها را به اين دليل نمي‌خريم تا جايگزين چيزهايي شوند كه فرسوده... شده‌اند... به اين دليل مي‌خريم كه چيزهاي قديمي براي‌مان آشنا شده‌اند و به بيان ديگر، از آن‌ها خسته شده‌ايم. »

   عطش تخيل، منبع بسياري از عواطف و تمايلات منفي ما است؛ عواطفي مثل حسد يا آز كه في‌نفسه ناخوشايندند و غالبا منجر به درگيري ما با ديگران مي‌شوند.

  هميلتون دربارۀ خانواده مي‌نويسد: «ما خيلي دوست داريم خانواده ماواي آرامش و امنيتي باشد كه ما را پرورش مي‌دهد، اما خانواده خيلي از اين آرزو دور است. خانواده اغلب مي‌تواند صحنه درگيري و حتي خشونت باشد و بيشتر اتفاقاتي كه در آن مي‌افتد آن قدر... دردناك باشد كه تا آخر عمر از آسيب رواني آن در امان نباشيم.»

  ارنست همینگوی نیز چندین دهه قبل از همیلتون دربارۀ "خطرات خانواده" هشدار داده بود. همینگوی در کتاب خواندنی «پاریس جشن بی‌کران» نوشته است: «از نظر من اگر کسی نقاشی یا نوشتۀ دوستانش را دوست می‌داشت، مثل کسانی بود که خانواده‌شان را دوست دارند و مؤدبانه نبود که زبان به انتقاد از آن‌ها بگشایی. گاهی وقت‌ها پیش از اینکه کارَت به انتقاد از خانوادۀ خود، چه سببی و چه نسبی، بکشد، مدت‌ها مدارا می‌کنی، اما با نقاش‌های بد وضع آسان‌تر است؛ چون به اندازل خانواده دست به اعمال ناخوشایند نمی‌زنند و از بیخ و بن آسیب نمی‌رسانند. در مورد نقاشی‌های بد، کافی است که نگاهشان نکنی. ولی حتی وقتی که آموخته‌ای به خانواده نگاه نکنی یا به آن‌ها گوش ندهی یا آموخته‌‌ای که نامه‌ها را بی‌جواب بگذاری، خانواده به هزار و یک طریق مختلف می‌تواند می‌تواند خطرناک باشد.»  

   همیلتون در بحث از ملالت و رنج در خانواده، نخستين جملۀ رمان آنا كارنينا را به ياد ما مي‌آورد: «همۀ خانواده‌هاي خوشبخت شبيه همديگرند؛ اما هر خانوادۀ بدبختي به شيوۀ خودش بدبخت است.»

کاستن از رنج یا ساختن با رنج؟

  مشكل اساسي بشر با خانواده، شايد اين باشد كه خانوادۀ خوشبخت ملال‌آور است و "اشتياق به تازگي" را ارضا نمي‌كند ولي خانوادۀ بدبخت، گرچه لبريز از حوادث گوناگون است و در آن از رنج كسالت خبري نيست، اما رنج‌هاي ديگري را به جان آدمي مي‌ريزد كه گاه جبران‌ناپذيرند.

  هميلتون به اين جملۀ اوگوست شارتيه - روزنامه‌نگار فرانسوي (1951-1868) – نيز استناد مي‌كند كه معمولا «صلح در خانواده، صلحي بي‌روح و ملالت‌بار و خوشبختي از نوع آزاردهنده است.»

  بيرون كشيدن شيره و چكيدۀ كتاب «چگونه رنج ببريم؟»، كار دشواري است چراكه بحث هميلتون دربارۀ رنج در خانواده، رنج در عشق، رنج جسماني و رنج مرگ، خصلتي پاشان و پراكنده دارد. او به هر نويسنده‌اي كه راي درخوري داشته، چه فيلسوف و اديب، چه روزنامه‌نگار و روانكاو، استناد كرده است تا نمونه‌هايي از رنج بردن را در زندگي بشر نشان دهد و نيز راه‌هاي احتمالي كنار آمدن با اين رنج‌ها را.

  در واقع هميلتون كتابش را با فرمول «به هر چمن كه رسيدي گلي بچين و برو» نوشته است! اين ويژگي البته نقطۀ قوت كتاب اوست؛ چراکه خواننده را با انبوهي از آراي نويسندگان گوناگون در قبال موضوعي خاص، آشنا مي‌كند و اين آشنايي در راستاي هدف اصلي كتاب است: چگونه واقعيت رنج را در زندگي‌مان بپذيريم و با آن كنار بياييم تا از شرش در امان بمانيم.

  با اين حال يكي از پيشنهادات هميلتون براي مهار رنج، «انجام دادن بهترين كار در موقعيتي بد» است. وي مي‌گويد دوروتي رو، روانكاو استراليايي، خاطرات رنج‌آوري از خواهرش در دوران كودكي داشت و به همين دليل كوشيد تاثير خواهرش بر خودش را با كم كردن ارتباطش با او كاهش دهد: «{دوروتي} رو، كه انگاره‌اي را از اعتقادات بودايي وام گرفته، اين شيوه را نوعي جداسازي مي‌داند و آن را گونه‌اي از بخشودن تلقي مي‌كند- البته متفاوت با بخشودني كه اغلب (و معمولا غيرواقع‌بينانه) مستلزم احساسات گرم و مثبت نسبت به كسي كه ما را آزرده تصوير مي‌شود.»

  هميلتون مي‌افزايد اين جداسازي با اينكه «بديهي به نظر مي‌رسد، اما دشوار است، چون خانواده‌ها معمولا خيلي توقع دارند كه در كنارشان حضور داشته باشيم. فشارهاي فرهنگي، اجتماعي و رواني بسياري روي ما است كه ما را ملزم مي‌كند با خانواده‌مان روابط حسنه‌اي داشته باشيم. » اما هميلتون جدايي از اعضاي رنج‌آور خانواده را مصداق «انجام دادن بهترين كار در موقعيتي بد» مي‌داند.

  پيشنهاد مهم‌تر هميلتون، در واقع دعوت به نگاه علمي است. نگاه علمي به بدي‌هاي انساني در پي علت‌هاست و وقتي پاي علت به ميان‌ آيد، رفتارهاي بد ديگران با ما، چيزي بيش از معلول نيست.

  حال علت كجاست؟ در ذات ما. ذات ما چيست؟ ساختار ژنتيك ما؛ ساختاري كه بيولوژي و سايكولوژي و فيزيولوژي ما را رقم زده است. وقتي هم كه پاي علل ذاتي به ميان‌ آيد، اختيار آدمي بساطش را جمع مي‌كند و مي‌رود پي كارش!

  در واقع هميلتون پذيرش نوعي جبرگرايي علمي را به ما پيشنهاد مي‌كند تا بتوانيم بپذيريم رنج‌هاي‌مان گريزناپذير بوده و بدين‌ترتيب با آن‌ها بيشتر كنار آييم.

   وي با مثال زدن نگرش يك شيميدان به انسان‌ها، مي‌نويسد: «{او} به اين نتيجه رسيده بود كه اگر افراد را كه هر كدام ويژگي‌هاي خاص خودشان را دارند، عناصر شيميايي تصور كند، موفقيت چشمگيري در شناخت آن‌ها خواهد داشت. هر كدام از اشخاص، بسته به ويژگي‌هاي‌شان، به شيوه‌اي خاص به افراد/عناصر ديگر واكنش نشان مي‌دهند... مزيت زياد اين شيوه نگاه به مسائل اين است كه احساس گناه را از ما فوق‌العاده دور مي‌كند. اصلا منطقي نيست كه يك مادۀ شيميايي را به دليل نوع واكنشش با ماده‌اي ديگر سرزنش كنيم، اين ماده فقط دارد كاري را مي‌كند كه در ذاتش است. اگر انسان‌ها را هم با اين ديد ببينيم، شايد بتوانيم بهتر ياد بگيريم كه همان طور كه هستند قبول‌شان كنيم و شيوۀ واكنش‌شان را صرفا كاركرد سرشت فردي‌شان بدانيم... شخصيت فرد تا حد زيادي تصادفي است... اگر كساني را كه توقعات بسيار بيشتري از آن‌ها داريم، صرفا حاصل سرشت‌شان تلقي كنيم... شايد كمتر از آن‌ها سرخورده شويم... چون به اين شكل مي‌فهميم كه اين افراد صرفا نمي‌توانند بهتر از اين باشند. اين نوع انديشيدن نوعي پيشرفت و حتي شايد گامي به سوي روابط صلح‌آميزتر باشد.»

  اما مشکل چنین نگاهی این است که نوعی تناقض ذاتی در درون خود دارد. اگر کسی از رفتار دیگری ناراحت می‌شود، طبیعتا فردِ ناراحت‌شده خود نیز یک "مادۀ شیمیایی" است و ناراحت‌شدنش امری اختیاری نیست. فقدان اختیار مختص فرد آزارگر نیست؛ فرد آزاردیده هم بدون اختیار و در اثر تحولاتی شیمیایی ناراحت می‌شود.

  در این صورت چطور می‌توان او را با آگاهی‌بخشی، از شر ناراحتی‌اش خلاص کرد؟ اگر آگاهی‌بخشی قدرتی فراتر از فعل و انفعالات شیمیاییِ درونیِ انسان‌ها دارد و می‌تواند رفتار و احساسات آن‌ها را تغییر دهد، چرا با آگاهی‌بخشی در پی تغییر رفتار فرد ناراحت‌کننده یا آزارگر نباشیم؟ شاید چنین فردی را نیز بتوان با افزایش سطح آگاهی‌اش، از رفتار یا گفتار آزاردهنده باز داشت.