گروه زندگی _هانیه ناصری: زن جوان کنار دیوار شبستان تکیه داده بود و با چشمهایش پسر کوچولو را دنبال می کرد .پسرک هم روی سنگ های مرمری که از تمیزی برق می زد می دوید و خودش را سر می داد.گاهی هم خودش روی فرش های لاکی می انداخت و چند دوری قل می خورد .از شادی او قند توی دل مادر آب می شد. عطر ذکر و دعا و صلوات در شبستان پیچیده بود. همه جا پر بود از آرامش مثل تمام لحظه های آرام حرم .از صدای مهیب شلیک گلوله، سکوت آرام حرم شکست. دل مادر لرزید . لبخند پسرک روی لب هایش خشک شد. بغض در گلو و اشک در چشمانش نشست .فریاد مادر او را به خودش آورد. به طرف مادر دوید و خودش را در آغوش او انداخت.باز هم صدایی مهیب و این بار هر دو در آغوش هم آرام گرفتند.
محمدرضا کشاورز دانش آموز پایه دهم، شهید نوجوان در فاجعه تروریستی حرم شاهچراغ (ع)
*نمی دانم ! شاید محمدرضا بهانه بود
پشت لبش سبز شده بود و صدای دورگه و خش دارش وقت اذان و مکبری نماز جماعت شنیدنی بود.برای خودش مردی شده بود . قد و قامتش را هم که نگو و نپرس. دود اسفند بود و لا حول ولا قوه الا بالله، که مادر هروز بدرقه راهش میکرد تا این دو سه سال آخر دبیرستان هم زودتر به خیر بگذرد و به دانشگاه برود و حتی خدا را چه دیدی ؟!شاید خیلی زود داماد هم شد!دست خودش نیست .مادر است و گل آرزوهای او، خوشبختی شاخ شمشادش .نمیدانم ! شاید محمدرضا بهانه ای شد تا تصویر روضه علی اکبر کربلا، برای پدر و مادر ماندگار شود .
آرشام سرایداران دانش آموز پایه پنجم، شهید نوجوان در فاجعه تروریستی حرم شاهچراغ (ع)
*می خواست امسال سنگ تمام بگذارد
کلاس پنجم بود و این روزها حسابی مشغول .درس و مشق ها به جای خود ، فکر و ذکر روز دانش آموز هم وقت سرخاراندن برایش نگذاشته بود . 13 آبان روز دانش آموز است . روز مبارزه با استکبار جهانی.آرشام ، یک پسردهه نودی و امید آینده ایران اسلامی، قرار بود با هم سن و سالانش، امسال را سنگ تمام بگذارد و دشمن را ناامید کند. اتفاقا سنگ تمام هم گذاشت !یک شعار ماندگار شد برای همیشه تاریخ.
آرتین،پسر کوچکی که بهای حماقت ها و خودخواهی های اغتشاشگران، خون پدر، مادر و برادرش شد.
*مثل اینکه این بار همه چیز واقعی بود! حتی تفنگ و گلوله هایش
دو تا برادر که به هم می افتادند خانه را روی سرشان می گذاشتند . آرتین عاشق روزهای تعطیل بود . همه خانواده دور هم بودند و برادرش هم ور دلش . صبح تا شب یک دل سیر با هم بازی می کردند. آرتین تفنگ زیاد دیده بود . خودش هم داشت . از آن تفنگ الکی ها و پلاستیکی ها که همه پسر بچه ها دارند و با آن حداقل یکبار هم که شده همه دور و بریهایشان را کشته اند .هر بار به آرشام شلیک می کرد، برادر فریادی از ته دل می کشید و روی زمین میافتاد . آرتین هم از خوشحالی پیروزی کلی جیغ و داد میکرد .آن شب هم تفنگ آورده بودند. داخل حرم ! شلیک هم کردند . روی زمین افتاد .ترسیده بود . چشمهایش را آرام باز کرد . خون!دستهای آرتین خون آلود شده بود و حسابی می سوخت و درد می کرد . مثل همیشه مادر را صدا زد . اما جوابی نشید . انگار پدر هم نگران او نبود !
آرشام هم همینطور . قایم باشکی در کار نبود و کسی چشم نگذاشته بود تا آرتین کوچولو خودش را گوشه و کناری پنهان کند . مثل اینکه این بار همه چیز واقعی بود . حتی تفنگ و گلوله هایش .
علی اصغر لری گویینی دانش آموز پایه دوم، کودک شهید در فاجعه تروریستی حرم مقدس حضرت شاهچراغ(ع)
*ای کاش قبل رفتن همه کتابها را برای مادر خوانده بود !
حروف الفبا را تازه یاد گرفته بود و دیگر می توانست همه کتابهای داستانش را بدون کمک مادر بخواند. جذبه نگاه او ، شنیدن صدای کودکانه اش را شیرین تر میکرد.آنقدر شیرین که مادر کلی کتاب برایش خریده بود تا وقت و بی وقت برایش بخواند. شاهچراغ که کربلا شد ، علی اصغر هم آنجا بود .ای کاش قبل از رفتنش همه کتابها را برای مادر خوانده بود !
*این تراژدی تا قیام موعود ادامه دارد
تراژدی غم انگیز وحشی گری و حیوانیت برای امروز و دیروز نیست وهر کجا رنگی از انسانیت و آزادگی است، این تراژدی کلید می خورد . ایران اسلامی هم به بهانه حریت و عبودیت هدف اصلی این کینه کهنه است. نونهالان و دانش آموزان امروز شاهچراغ خونین، از نسل یاران خمینی کبیرند. همان سربازان در گهواره . همان دهه هشتادی ها و نودی ها که پرچم «هیهات منّا الذلة» به دست گرفته اند و با تمام قوا تا قیام موعود ایستاده اند.
پایان پیام/ ت 7
نظر شما