شناسهٔ خبر: 55603552 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: همشهری آنلاین | لینک خبر

«هناس»؛ روایت دراماتیک از زندگی شهید داریوش رضایی نژاد روی پرده سینما

نقدی درباره فیلم«هناس» ساخته حسین دارابی که روایتی دراماتیک از زندگی شهید داریوش رضایی‌نزاد (یکی از شهدای هسته‌ای) را روی پرده سینما آورده است.

صاحب‌خبر -

همشهری آنلاین-حمید رستمی: اینکه فیلمی با محوریت یکی از قهرمانان جامعه که جانش را در جوانی و در راه هدفش داده ساخته شود تا مخاطبان از زوایای پنهان و پیدای زندگی اجتماعی، خانوادگی و شغلی‌اش اطلاعات بیشتری کسب کنند به‌خودی خود حاوی ارزش‌های بسیار است و زمانی این احترام اولیه چند برابر می‌شود که پی می‌بریم این قهرمان شهید، داریوش رضایی‌نژاد است که ۱۰ سال اخیر همواره با کم‌مهری و سکوت رسانه‌ای مواجه شده و محروم از چهره‌سازی‌های مرسوم، مانور چندانی روی شخصیت، دستاوردها و چگونگی ترورش صورت نگرفته است و بخش زیادی از مخاطبان برای نخستین بار اسمش را شنیده و دنبال اطلاعاتی در کم و کیف زندگی‌اش باشند.

فیلمساز با پخش صدای استادشجریان در خلوت شبانه خانواده، به این تفاوت نگرش با سایر همکارانش تأکید بیشتری می‌کند ولی سرگشتگی کارگردان در انتخاب نوع مواجهه با داستان تبدیل به پاشنه آشیل فیلم می‌شود و مخاطب نمی‌داند که آیا قرار است با یک تریلر جاسوسی- امنیتی طرف باشد یا یک فیلم روانشناختی در مورد ترس‌ها و تنهایی‌های یک زن.درحالی‌که اگر هر کدام از این دو دیدگاه را انتخاب کرده بود و به‌صورت مستقل تمام تلاش خود را در پیشبرد و تشدید آن وجه به‌کار می‌بست در انتها با فیلم بهتری مواجه می‌شدیم!

اینکه یک زن نگران از هم پاشیدن کانون خانواده آن هم به‌خاطر حذف فیزیکی همسر دانشمندش باشد که حتی افراد متنفع از آن دانش هم روی چندان گشاده‌ای برایش نشان نمی‌دهند می‌توانست دلیل قانع‌کننده اضطراب‌ها، کابوس‌های شبانه، ترس‌ها و تردیدهای روزانه‌اش باشد و به‌طور طبیعی از همسرش بخواهد که خود را در همان چارچوب «مرد خوب بودن» حفظ کند و آینده کودک خردسالش بیشتر از آینده دیگران برایش دارای اهمیت باشد و سودای «انسان خوب بودن» را از سر بیرون کند اما به‌دلیل آنکه تمام این دودلی‌ها و تلاش‌های زن در منع همسر از ادامه کار پرخطر در سطح برگزار می‌شود، سریال‌های کم اثر تلویزیون را تداعی کرده و مانع از آن می‌شود که مخاطب درگیر آرمان‌ها و اهداف بزرگ داریوش و تقابلش با امنیت جانی‌اش شده و در لحظه لحظه فیلم نفسش بند بیاید.

از طرف دیگر کارگردان در انتخاب ۲ بازیگر اصلی سعی کرده، به نزدیک‌ترین و قابل دسترس‌ترین گزینه‌ها اکتفا کند غافل از اینکه این دو بازیگر به‌دلیل اختلاف سنی با همدیگر -و حتی نقش‌ها- نه از لحاظ فیزیکی تطابقی به‌عنوان زن و شوهر دارند و نه شیمی ارتباطشان آنچنان پذیرفتنی و قابل باور است که بتوان چشم بر سایر نقصان بست.

مریلا زارعی در چند سال گذشته در قالب زنان میانسال  کلیشه شده و دلیل کافی برای پس زدن مخاطب می‌تواند داشته باشد حالا اگر این نقش ۲۰سال از سن واقعی زارعی هم کمتر باشد دیگر با هیچ گریمی نمی‌توان این مقبولیت را به ذهن مخاطب القا کرد. بازیگری که ۷ سال قبل در بادیگارد در نقش همسر محافظی در حال بازنشستگی را ایفا کرده بود و شباهت شدیدی به این نقش داشت حالا به سختی بتوان او را با همان گریم در نقش خانمی ۲۵-۳۰ ساله باور کرد.

از آن سو بهروز شعیبی هم که با آن چهره معصوم در نقش انقلابی کلیشه شده، آورده جدید چندانی برای نقش داریوش ندارد و شاید اگر کارگردان دایره انتخاب‌هایش را کمی گسترده می‌کرد یا پیه ریسک را به تن می‌مالید و از بازیگرانی بی‌نام و نشان‌تر سود می‌جست و ساختار بدیع‌تری برمی‌گزید تا روایت کمی هم جنبه مستندگونه به‌خود بگیرد نتیجه کار بسیار پذیرفتنی‌تر می‌شد.

تجربه‌ای که محمد حسین مهدویان در فیلم چهره‌نگارانه «ایستاده در غبار» از سر گذراند و به ماندگار شدن فیلم و بازیگر انجامید. هناس که قرار است یک بیوگرافی از ماه‌های آخر زندگی داریوش رضایی‌نژاد باشد با تمرکز بیش از حد روی پنهان‌کاری‌های کودکانه شهره (همسرش) در مورد دست‌کم گرفتن مخاطرات و تهدیدات گروه‌های ترور و اطلاع ندادنش به ارگان‌های ذیربط و کارآگاه بازی و سعی در مقابله تک نفره، هم در واقعیت پروژه ترور داریوش را تسریع می‌کند و هم در فیلم باعث ناشناخته ماندن و مظلومیت مضاعف قهرمانی می‌شود که قرار بود تندیسی زیبا، شکیل و هنرمندانه در تجلیل از دانش، ابداعات و شخصیت ملی‌اش باشد و شیوه زندگی‌اش به‌عنوان کسی که زندگی شخصی خود را فدای رفاه نسل‌های آینده می‌کند الگوی آیندگان معرفی شود.

واقعیتش این است که مخاطب حتی پس از تماشای فیلم هم چندان از کارهای داریوش سر درنمی‌آورد و حتی سازمان انرژی اتمی تصویر شده هم در فیلم شبیه محله برو بیاست که خانواده کارمندان آزادانه می‌آیند و سری به همسر می‌زنند و کودکانشان در اتاق‌ها ولو هستند درحالی‌که اداراتی به‌مراتب با درجه امنیتی پایین‌تر هرگونه ورود و خروج افراد، غیراز پرسنل اداری -آن هم همواره با مجوز- را اکیداً ممنوع کرده‌اند.

داریوش تصویر شده در فیلم جوانی باهوش، آرام و خانواده دوست است که مخاطب از جایگاه واقعی‌اش در سازمان و میزان تأثیرگذاریش در پروژه‌های بزرگ اطلاع چندانی ندارد و حتی همان کنار گذاشتن‌های آسان توسط مقامات بالادست هم کدهایی در مورد شخصیت اداری نه چندان مهم‌اش می‌دهد درحالی‌که واقعیت حتما اینگونه نبوده که باعث شده نقشه ترور و انجام آن توسط سرویس‌های جاسوسی بیگانه صورت گرفته باشد.

افزون بر آن حتی دسته‌بندی سیاسی جامعه، داخل سازمان و تقابل‌های خارجی را هم نمی‌تواند با شفافیت بیان کند و ایستادن در میانه را راه‌حلی برای در نغلتیدن به بازی‌های جناحی می‌پندارد و به یک زبان الکن در روایت می‌رسد که کمتر مخاطبی را اقناع می‌کند.

فیلم تمام تلاش خویش را در وفاداری به خاطرات همسر داریوش مبذول کرده و انگار حتی سازمان پیچیده ‌ را هم از زاویه دید خاطرات خانم شهره پیرانی می‌بینیم و همین امر باعث شده تا فیلمنامه‌نویس در شکل دادن درام صرفاً به وقایع تاریخی نقل شده رجوع کند و از دخالت دادن اتفاقات غیرواقعی به متن پرهیز کند و عینیت راوی را به ذهنیت خود ترجیح می‌دهد و همین امر فیلم را بیشتر به سانتی‌مانتالیسم سطحی نزدیک کرده است تا درامی محکم و استوار برای روایت رخدادی به‌شدت هولناک که مخاطب از سرانجام آن باخبر است و فیلمساز برای تا پایان نشاندن مخاطب روی صندلی، باید که انرژی دوچندانی به‌کار بگیرد که البته نمی‌گیرد.