به گزارش سرویس سیاسی خبرگزاری رسا، حرکت حضرت سیدالشهدا(ع) یک قیام و جهاد بود که دارای وجه تبیینی و روشنگرانه بود.
رسانه KHAMENEI.IR در یادداشتی به قلم حجتالاسلام حمید سبحانی صدر، پژوهشگر تاریخ اسلام به بررسی وجوه تبیینی قیام حضرت اباعبدالله الحسین(ع) پرداخته است.
آنگاه که در سال ۶۰ هجری، خبر مرگ معاویه به مدینه رسید و ولید بن عتبه والی مدینه مأموریت یافت از حضرت حسینبن علی علیهمالسلام و بزرگان دیگر برای خلافت یزید بیعت بگیرد، امام حسین علیهالسلام موضع خود در اینباره را که از سالها قبل از آن سخن گفته بود، با صراحت تمام بر زبان جاری ساخت. ایشان مخالف خلافت یزید بودند و این موضوع را پیش از آن به معاویه هم گوشزد کرده بودند.(۱) اما اکنون دیگر یزید بر مسند پادشاهی نشسته بود و پس از بیعت اهل شام، میخواست با بیعت گرفتن از برترینهای جهان اسلام که بیعتشان به خلافت او مقبولیت تمام میبخشید و مدعیان خلافت را هم برجای خود مینشاند، کار خود را به سرانجام برساند. درست در همین موقعیت بود که امام حسین علیهالسلام بنا بر تکلیف الهی خود، به مخالفت صریح با خلافت یزید پرداخت. یزید ایشان را میان بیعت یا قتل مخیر کرد، اما امام علیهالسلام تنها یک راه را برگزید: بیعت نکردن با ظالم که این امر مساوی با شهادت بود.
حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام تا آخرین لحظه از این وظیفه الهی کوتاه نیامد و بارها با عباراتی شبیه به این فرمودند: «والله لا اضع یدی فی ید ابن مرجانة ابداً»، به خدا قسم هرگز دست در دست عبیدالله بن زیاد نخواهم گذاشت. بیعت نکردن با ظالم تکلیفی بود که امام حسین علیهالسلام از آغاز تا پایان، بر آن پای فشرد.
آنگاهکه امام حسین علیهالسلام در مکه بسر میبردند و خبر بیعت نکردنشان به گوش کوفیان رسید، با نامههای پیاپی از آن حضرت برای بازگرداندن خلافت به جایگاه راستین آن و شکلگیری حکومت اسلامی دعوت کردند تا به کوفه بروند. پس از نامه تأیید مسلم بن عقیل درباره همراهی کوفیان، چون امام حسین علیهالسلام بهحسب ظاهر، از آمادگی کوفیان اطمینان حاصل کردند، در مسیر حرکت به سوی کوفه گام نهادند. آن حضرت پس از رسیدن نامههای درخواست کوفیان، تکلیفی بزرگ مییافت تا به خواسته آنها که میگفتند: «لیس علینا امام فهیئ لنا» ـ ما را امامی نیست، پس بهسوی ما بشتاب ـ در ایجاد جامعه ولایی و شکلگیری حکومت اسلامی به دست آنکسی که مشروعیت حکومت منحصر به اوست، جامه عمل بپوشاند.
هدفی که تا لحظه آخر از آن عقبنشینی نشد
بعد از فروریختن شاکله دعوتکنندگان از امام در کوفه و به شهادت رسیدن مسلم بن عقیل، و پسازآنکه امام حسین علیهالسلام از بیوفایی کوفیان آگاهی یافتند، دیگر وظیفه تشکیل حکومت اسلامی از دوششان برداشته شد و از همان میانه راه به تکلیف نخست که لحظهای از آن عقبنشینی نکردند، یعنی عدم بیعت با یزید بازگشتند.
اندکاندک خبر بیعت نکردن امام حسین علیهالسلام در اینسو و آنسو منتشر میشد، اما چرایی این بیعت نکردن، آنهم بیعت نکردنی که به قیمت جان فرزند رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم منجر میشد، نیازمند تبیین بود. امام نهتنها خود بیعت نکردند، که میکوشیدند جهان اسلام اعم از خواص و توده مردم را هم از دلایل این عدم بیعت آگاه سازند تا بیعت نکردن به یک گفتمان عمومی تبدیل شود.
این تکلیف در درون خود تکلیف دیگری داشت که امام حسین علیهالسلام از همان آغاز حرکت از آن پرده برداشتند، و آن عمل به فریضه امربهمعروف و نهیازمنکر بود. ایشان خلافت یزید را یک منکر بزرگ میدانست که باید از آن نهی کرد؛ گرچه این نهی از منکر به قیمت ریخته شدن خون پاکان و به اسارت رفتن ذریه رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم تمام شود. آری؛ گاهی که منکر آنقدر بزرگ شده که اساس دین را نشانه گرفته، باید برای نهی از آن با همه وجود به میدان آمد.
این وظیفه نهی از منکر نیز که خود مرتبهای از جهاد است، مستلزم تبیین است. هم باید ابعاد این منکر را به گوش عالمیان رساند و هم نهی از آن را همگانی کرد تا پایههای منکر فرو ریزد.
ازاینرو امام حسین علیهالسلام از سالها قبل که هنوز معاویه با تکیه بر مسند خلافت رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم، با پیامبر اسلام و اهلبیت علیهمالسلام او میجنگید و تصویر وارونهای از اسلام ارائه کرده و خون پاکان را میریخت، در موقعیتهای مختلف به تبیین حقایق میپرداخت و با کنار زدن نقاب از چهره کریه سلطنت طاغوتی اموی و هشدار به خواص و محدثین که بخش عمدهای از آنها را صحابه رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم و فرزندان آنها تشکیل میدادند، سعی در بیداری خواص خفته جامعه داشت که از آن جمله باید به خطبه تکاندهنده حضرت در منا در جمع همین افراد اشاره کرد.
امام حسین علیهالسلام خطاب به جمعی از خواصی که در سرزمین منا در محضر ایشان بودند فرمودند: «وَ لَوْ صَبَرْتُمْ عَلَی الْأَذَی وَ تَحَمَّلْتُمُ الْمَئُونَةَ فِی ذَاتِ اللَّه کَانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ تَرِدُ وَ عَنْکُمْ تَصْدُرُ وَ إِلَیْکُمْ تَرْجِعُ وَ لَکِنَّکُمْ مَکَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِکُمْ وَ اسْتَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللَّهِ فِی أَیْدِیهِمْ یَعْمَلُونَ بِالشُّبُهَاتِ وَ یَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ سَلَّطَهُمْ عَلَی ذَلِکَ فِرَارُکُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ إِعْجَابُکُمْ بِالْحَیَاةِ الَّتِی هِیَ مُفَارِقَتُکُمْ فَأَسْلَمْتُمُ الضُّعَفَاءَ فِی أَیْدِیهِمْ فَمِنْ بَیْنِ مُسْتَعْبَدٍ مَقْهُورٍ وَ بَیْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلَی مَعِیشَتِهِ مَغْلُوب»؛(۲) اگر بر آزارها شکیبا بودید و در راه خدا هزینهها را تحمل میکردید، زمام امور خدا بر شما درمیآمد و از جانب شما به جریان میافتاد، ولی شما ظالمان را در جای خود نشاندید و امور خدا را به آنها سپردید تا به شبهه کار کنند و در شهوت و دلخواه خود راه روند و فرار شما از مرگ و خشنود بودن شما به زندگی دنیا که از شما جدا خواهد شد [آنان را بر این منزلت چیره کرده] بدینسان ضعیفان را به دست آنان سپردید که برخی را برده و مقهور خودساخته و برخی را مغلوب زندگی روزمره کردند.
قطعه دیگری از امربهمعروف و نهی از منکر
با مرگ معاویه و رسمیت یافتن خلافت یزید، این رویکرد تبیینی به یک سلاح مبارزاتی علیه دستگاه طاغوت درآمد، چنانکه آن حضرت در همان مدینه و به گاه رویگردانی از بیعت با یزید فرمودند: «إنا أهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محل الرحمة و بنا فتح الله و بنا ختم، و یزید رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس المحرمة معلن بالفسق، مثلی لا یبایع لمثله»؛(۳) ما خاندان نبوت و معدن رسالت و موضع رفتوآمد فرشتگان و محل رحمتیم؛ خدا به ما آغاز نمود و بهواسطه ما ختم کرد؛ و یزید مردی تبهکار، شرابخوار و کُشنده انسانهای محترم است که علنی گناه میکند؛ کسی همچون من با کسی چون او بیعت نمیکند.
گفتن این سخنان در آن مقطع زمانی برای امام حسین علیهالسلام بسیار خطرناک و پرهزینه بود. اما ایشان تبیین را بر خود فرض میدانست و این نیز قطعهای از همان تکلیف بزرگ امربهمعروف و نهی از منکری بود که حضرتش بر مبنای آن قیام کرده بودند.
آن حضرت در همان مدینه خطاب با مروان بن حَکَم که از کارگزاران حکومتی بود فرمود: «و علی الإسلام السلام إذ قد بلیت الأمة براع مثل یزید»؛(۴) باید با اسلام خداحافظی کرد که امت اسلامی به فرمانروایی چون یزید گرفتار شده است.
از دیگر گامهای تبیینی امام حسین علیهالسلام وصیتنامه ایشان به برادرشان محمد بن حنفیه است. ایشان در این نامه، در تشریح هدف خود از بیعت نکردن با یزید و در نتیجه خروج از مدینه مینویسند: «إنی لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و إنما خرجت لطلب النجاح و الصلاح فی أمة جدی محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر»؛(۵) من از روی هوس و سرکشی و تبهکاری و ستمگری قیام نکردم؛ تنها به انگیزه سامان بخشی در امت جدم برخاستم؛ میخواهم به نیکیها فرمان دهم و از بدیها بازدارم.
امام حسین علیهالسلام از مدینه به مکه رفت و در ایام حج بود که بزرگان صحابه به نزد ایشان میآمدند تا با آن حضرت درباره این بیعت نکردن و تبعات آن سخن بگویند. ازجمله عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس که از امام حسین علیهالسلام خواستند همچون سایر مردم با یزید از در صلح و سازش وارد شود و همان کاری را انجام دهد که دیگران انجام دادند. اینجا بود که گفتوگو و مناظره مفصلی میان آن حضرت و عبدالله بن عمر روی داد و امام حسین علیهالسلام در ضمن کلام خود و جهت بیدار ساختن این دو که از برترین شخصیتهای جهان اسلام بودند فرمودند: «أنا أبایع یزید و أدخل فی صلحه و قد قال النبی صلیاللهعلیهوآلهوسلم فیه و فی أبیه ما قال؟!»(۶) آیا من با یزید بیعت کرده و با او سازش نمایم، درحالیکه پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم درباره او و پدرش چنان فرموده بود؟!
این گفتوگوها بیتأثیر نبود، چنانکه به نقلی ابن عباس گفتار آن حضرت را پسندید و برای همراهی اعلام آمادگی کرد، اما شگفتا که فضای یأس و وحشت، او را نیز در زمره سازشگران با طاغوت جای داد و از نصرت حسین بن علی علیهالسلام بازداشت.
مشروعیت حکمرانی منحصر در مقام امامت
از مسائل بنیادین مطرحشده در آن دوره، مسئله امامت بود که دو قرائت متناقض از آن وجود داشت که یکی را به تسلیم تام در قبال خلیفه وامیداشت، هرچند که شخصیت تبهکار و جنایتپیشهای چون یزید باشد، و دیگری را در پی آن پیشوای راستینی میفرستاد که مشروعیت حکمرانی منحصر در او بود. پیروان یزید نیز خود را پیرو امام خود میدانستند، و شیعیان کوفه نیز در نامه به حسین بن علی علیهالسلام ابراز میکردند که جز او امامی ندارند. چنانکه در نامه کوفیان به آن حضرت آمده بود: «ان اقدم علینا، فانه لیس لنا امام، لعل الله یجمعنا بک علی الهدی»؛(۷) بهسوی ما بیا؛ چراکه ما امامی نداریم؛ باشد که خداوند بهواسطه تو ما را بر مسیر هدایت گردآورد.
از اینرو امام حسین علیهالسلام در موقعیتهای گوناگون به تبیین جایگاه امامت پرداختند. از جمله در پاسخ به نامه کوفیان مرقوم فرمودند: «فلعمری ما الامام الا العامل بالکتاب، و الأخذ بالقسط، و الدائن بالحق، و الحابس نفسه علی ذات الله»؛(۸) به جانم سوگند، امام نیست مگر آن کسی که به قرآن عمل کند و عدل را به پا دارد و حق را اجرا کند و خود را وقف راه خدا سازد.
پیش از آنکه امام حسین علیهالسلام در اجابت دعوت کوفیان، سرزمین مکه را ترک گویند، گرچه بارها از هدف خود و سرنوشتی که در انتظارشان است سخن گفته بودند، بااینحال یک روز پیش از حرکت، در حضور جماعتی از زائران بیتالله، آخرین اتمامحجت را در تبیین آنچه پیش روست بیان داشتند: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَی وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَی جِیدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِی إِلَی أَسْلَافِی اشْتِیَاقَ یَعْقُوبَ إِلَی یُوسُفَ وَ خُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِیهِ ... رِضَی اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْتِ نَصْبِرُ عَلَی بَلَائِهِ وَ یُوَفِّینَا أُجُورَ الصَّابِرِینَ ... مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ فَإِنِّی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ»؛(۹) مرگ همچون گردنبند دختران، آویزه گلوی بنیآدم است و من چون اشتیاق یعقوب به یوسف، مشتاق دیدار گذشتگان خود هستم. شهادتگاهی برایم گزیدهاند که به یقین به آن خواهم رسید...؛ خشنودی خدا خشنودی ما خاندان پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم است و بر بلای او شکیباییم که او پاداش کامل صابران را به ما عطا کند...؛ هرکس خون خود را درراه ما میبخشد و خود را آماده دیدار خدا کرده است، با ما رهسپار شود که من به خواست خدا فردا رهسپارم.
کلمات تبیینکننده امام حسین علیهالسلام در طول مسیر بهسوی کوفه همچنان در جریان بود و در دیدار با برخی چهرههای شاخص، تکرار میشد. این سخنان در افرادی همچون زهیر بن قین اثر کرد و او را که از هر دو جبهه فاصله گرفته بود، به امام ملحق کرد. در افرادی همچون عبیدالله بن حر جعفی هم اثر نکرد و او از یاری امام حسین علیهالسلام بازماند.
با آنکه نامههایی میان کوفیان -به سرکردگی سلیمان بن صرد- و حسین بن علی علیهالسلام ردوبدل شد و حضرتش رهسپار دیار آنان گردید، مسلم بن عقیل در غربتی جانکاه در کوفه به شهادت رسید و همان دسته از شیعیان که از امام حسین علیهالسلام دعوت کرده بودند، به کنج خانههای خود خزیدند و از یاری امام خود دست شستند. پسازآنکه خبر شهادت حضرت مسلم و پیمانشکنی کوفیان به امام حسین علیهالسلام رسید، گرچه دیگر کاروان امام در محاصره سپاه حرّ بود، اباعبدالله الحسین علیهالسلام نامهای خطاب به سلیمان بن صرد و دیگر سران شیعه در کوفه نوشتند تا با تبیین حقایق، غبار فتنه از دیدگان آنها بزدایند: «فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآلهوسلم قَدْ قَالَ فِی حَیَاتِهِ مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاکِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ یَعْمَلُ فِی عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ یُغَیِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ کَانَ حَقِیقاً عَلَی اللَّهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّیْطَانِ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَیْءِ وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ وَ إِنِّی أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَدْ أَتَتْنِی کُتُبُکُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَیَّ رُسُلُکُمْ بِبَیْعَتِکُمْ أَنَّکُمْ لَا تُسَلِّمُونِّی وَ لَا تَخْذُلُونِّی فَإِنْ وَفَیْتُمْ لِی بِبَیْعَتِکُمْ فَقَدْ أُصِبْتُمْ حَظَّکُمْ وَ رُشْدَکُمْ ... وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عُهُودَکُمْ وَ خَلَعْتُمْ بَیْعَتَکُمْ فَلَعَمْرِی مَا هِیَ مِنْکُمْ بِنُکْرٍ لَقَدْ فَعَلْتُمُوهَا بِأَبِی وَ أَخِی وَ ابْنِ عَمِّی.»(۱۰)
دانستید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم در حیات خود فرمود: هرکس فرمانروایی ستمگر را ببیند که حرامهای خدا را حلال میشمارد، پیمان خدا را میشکند، برخلاف سنت رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم رفتار میکند، در میان بندگان خدا با گناه و تجاوز رفتار میکند و او با گفتار و کردار خود بر او نشورد، بر خداست که او را در جایگاه آن ستمگر درآورد. بدانید این جماعت به پیروی شیطان چسبیده، اطاعت خدای رحمان را ترک گفته، تباهیها را آشکار ساخته، حدود خداوندی را تعطیل کرده، بیتالمال را در انحصار خود درآورده، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساختهاند و من از هرکس دیگر سزاوارترم که بر اینان شوریده، در برابرشان بایستم. نامههای شما به دستم رسید و فرستادههای شما درآمدند که شما با بیعت خود مرا به دشمن نسپرده، رهایم نمیکنید. اگر بر بیعت خود بمانید، به رشد میرسید...؛ اگر این کار را نکردید و پیمان شکسته، دست از بیعت خود برداشتید، به جانم سوگند از شما این رفتار ناشناخته نیست. شما قبلاً با پدر و برادر و پسرعمویم مسلم نیز چنین کردید.
روشنگری در میانه نبرد
سخنان روشنگرانه امام حسین علیهالسلام در کربلا و همچنین در روز عاشورا برای تبیین جایگاه خاندان رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم، دلیل سفرشان بهسوی کوفه و موقعیت دستگاه خلافت، زمینهساز تحول برخی از لشکریان دشمن از جمله حر، برادر و فرزند او و پیوستنشان به لشکر امام شد. این دگرگونیها و برگشت به سوی جبهه حق تنها منحصر به حر نبود و افراد دیگری نیز بهاشتباه خود پی برده و به یاری امام حسین علیهالسلام شتافتند. ابن عساکر در گزارشی مینویسد نزدیک به سی نفر از کسانی که عمر به سعد را همراهی میکردند در اثر سخنان امام حسین علیهالسلام دگرگونشده و به آن حضرت پیوستند و به شهادت رسیدند. (۱۱)
امام حسین علیهالسلام از سالها پیش از قیام خود، بر اساس وظیفهای که داشتند، تبیین حقایق را جهاد خود میدانستند و از آن زمان که معاویه برای فرزند خود یزید بیعت میگرفت، بابیان انحرافات دستگاه اموی، با این بیعت و خلافت مخالفت میکردند. با مرگ معاویه و به خلافت رسیدن یزید، امام حسین علیهالسلام از بیعت با او سر باز زدند و از آن هنگام که هنوز از مدینه حرکت نکرده بودند تا روز عاشورا، بهطور پیوسته و در جمع خواص و توده مردم، در گفتار و نوشتار، به تبیین انحرافاتی که در دین خدا پدید آمده و دلایل بیعت نکردن خود میپرداختند. از اینرو امام حسین علیهالسلام جهاد تبیین را دوشادوش جهاد با شمشیر تکلیف خود دانستند و از لحظهای از انجام آن کوتاه نیامدند.
۱) امام حسین علیهالسلام در نامهای به معاویه نوشتند: «ثُمَّ وَلَّیْتَ ابْنَکَ وَ هُوَ غُلَامٌ یَشْرَبُ الشَّرَابَ وَ یَلْهُو بِالْکِلَابِ ... وَ لَیْسَ شَارِبُ الْمُسْکِرِ بِأَمِینٍ عَلَی دِرْهَمٍ فَکَیْفَ عَلَی الْأُمَّة...»؛ تو به فرزندت ولایت دادی درحالیکه نوجوانی است که شراب مینوشد و سگ بازی میکند...؛ حتی درهمی را نزد شرابخوار به امانت نمیسپارند، پس چگونه سرنوشت امت را به او واگذار کنند؟! دعائم الإسلام ؛ ج۲ ؛ ص۱۳۳
۲) تحف العقول؛ ص۲۳۸
۳) الفتوح، ج۵، ص:۱۴
۴) الفتوح، ج۵، ص۱۷
۵) الفتوح، ج،۵ ص۲۱
۶) همان ص۲۵.
۷) تاریخالطبری ج۵ ص۴۰۱
۸) همان ص۳۵۳
۹) مثیر الأحزان ؛ ص۴۱
۱۰) بحار الأنوار ج۴۴ ؛ ص۳۸۲
۱۱) ترجمة الامام الحسین علیهالسلام (ابن عساکر) ص۳۲۳
∎