به گزارش مشرق، درآمد انیمیشن «سال نوری Lightyear»، در اولین هفته اکران در سینماهای آمریکا با وجود یک کمپین بازاریابی گسترده، بسیار ناامیدکننده بود. این فیلم که توسط پیکسار، یکی از شرکتهای زیرمجموعه دیزنی تولید شده است، در سینماهای آمریکایشمالی ۵۱میلیون دلار فروخت، درحالی که انتظار میرفت درآمد آن بین ۷۰ تا ۸۵میلیون دلار باشد، بهخصوص که یکی از زیرمجموعههای «داستان اسباببازی» بهحساب میآید؛ یکی از موفقترین فیلمهای تاریخ سینما بهلحاظ تجاری. اما انیمیشن سال نوری چرا شکست خورد؟
اصرار روی ترویج همجنسگرایی در این فیلم، سروصدای زیادی بهپا کرد و باعث شد اکران آن در بسیاری از کشورها ممنوع شود. علیرغم تبلیغات گستردهای که پیکسار و دیزنی برای این فیلم انجام دادند، فیلم قبل از اکران با یک بحران انتقادی بهدلیل صحنههای همجنسگراییاش مواجه شد و ممنوعیت آن در چندین کشور عربی و آسیایی، نهایتا مانع از قرار گرفتنش در صدر باکسآفیس بینالمللی شد.
این فیلم علاوهبر چین، در ۱۴کشور شرق و غرب آسیا بهدلیل یک صحنه چندثانیهای توقیف شد. دیزنی ابتدا این صحنه را حذف کرده بود، اما با تجمع و اعتراض کارمندانش ناچار شد آن را بازگرداند. این لحظه بسیار مهمی در تاریخ سینماست و میتوان چنین رویدادی را یک نقطهعطف در جریانشناسی گفتمانی هنر هشتم دانست.
در سالهای گذشته تاکید بیش از حد فیلمهای تجاری آمریکا روی مسائل همجنسگرایانه، مخاطبان زیادی را در سرتاسر دنیا آزار داده بود. هنوز جایگزین درخوری برای فیلمهای آمریکایی در سطح کلان و جهانی پیدا نشده بود اما آمریکاییها هم بههیچوجه حاضر نبودند از این تم آزاردهنده دست بردارند. حتی اخیرا قانونی در آکادمی اسکار به تصویب رسید که یکی از شروط شرکت فیلمها در این رویداد را وجود یک کاراکتر از اقلیتهای جنسی در فیلمها قرار داده بود.
در دوران کرونا این نتفلیکس بود که جای کمپانیهای بزرگ تولید و پخش فیلم در آمریکا را گرفت و همین نتفلیکس اتفاقا در زمینه ترویج چنین مسائلی به شکلی آزاردهندهتر و افراطیتر رفتار میکرد. نتفلیکس اخیرا و با پایان کرونا دچار بحران شدید اقتصادی شده است. در سهماهه اول سال۲۰۲۲، حدود ۲۰۰هزار مشترک نتفلیکس کم شدهاند و برآوردها حاکی از آن است که این شرکت تا سهماهه دوم سال، دومیلیون مشترک دیگر خود را از دست بدهد. به گزارش CNBC ارزش سهام نتفلیکس درحال حاضر نسبت به ماه ژانویه (حدود پنجماه پیش)، بیش از ۷۰درصد کاهش داشته است.
حالا یک کمپانی صاحبنام و باسابقه آمریکایی مثل دیزنی که در قرن بیستم جمهوریخواه بود، ابتدا تصمیم میگیرد که دربرابر اعتراضها نسبت به چنین مضامینی پا پس بکشد، ولی کارمندان لیبرالمسلک همین کمپانی تظاهرات و اعتصاب میکنند و آن سهثانیه بحثبرانگیز دوباره به فیلم برمیگردد. در نتیجه فیلم در ۱۵کشور دنیا تحریم میشود و بهلحاظ تجاری شکست میخورد.
حالا آمریکاییها باید بین ادامه حضورشان در بازارهای جهانی و تاکید بیچون و چرا و مذاکرهناپذیر روی ترویج همجنسگرایی، یکی را انتخاب کنند. مساله اما بحث سر این نیست که آمریکاییها و پسرعموهای اروپاییشان تمایل به همجنسگرایی دارند و باقی مردم دنیا ندارند و سر همین یک اختلاف سلیقه وجود دارد، این بحث کاملا سیاسی و استراتژیک است و به مسائلی فراتر از اتاق خواب افراد مربوط میشود. تاکید روی همجنسگرایی بهعنوان رادیکالترین نمود آزادیهای فردی و راه ندادن به هر بحث و استدلالی در این خصوص یا بهعبارتی، تبدیلکردن این اختیار محض بهنوعی از مقدسات و از میان برداشتن هر ایده و قالب و چهارچوبی که از اجتماع و از سنت بر افراد وارد میشود، دستاویزی است که برای جا انداختن یک ایده جهانوطنی لیبرال از آن استفاده میشود.
گلوبالیسم، لیبرالیسم، پستمدرنیسم و فمینیسم واژههایی هستند که در زیرلایههای این بحث باید بهسراغشان رفت اما با این حال ظاهرا این «اقتصاد سیاسی» نتوانست در میدان عمل به موفقیت برسد. موجی که درحال حاضر شاهد آن هستیم و هنوز بیش از حد همجنسبازی را در فیلمها، سریالها و انیمیشنهای آمریکایی نشان میدهد، با نام «سینمای جدید کوییر» شناخته میشود. بهعبارتی، خود آمریکاییها هم این تم را «سینمای عجیبوغریب» مینامند. این به پستمدرنیستی بودن موج اخیر برمیگردد. به زنهای همجنسباز که اصطلاحا لزبین نامیده میشوند هم در این موج بهای فراوانی داده شده است.
این با نظام سنتی جوامع که زنها را در چهارچوب خانواده به مردان متکی میکرد تعارض دارد و از این جهت با فمینیسم پیوند میخورد. آزادیهای بیچون و چرا و بیحد فردی که بحثناپذیر هستند، لیبرالیستیبودن این جریان را نشان میدهد و همه اینها یک بستهبندی کلی را تشکیل میدهند که بهعنوان گلوبالیسم و نفی هویتهای محلی و منطقهای شناخته میشود. سینمای کوییر جدید با پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی آغاز به کارکرد و با حمله روسیه به اوکراین و علامتهایی که از بههم خوردن نظم نوین جهانی رویت شد، به سراشیبی افتاد. اینجاست که میفهمیم حتی بوسهای سهثانیهای در یک انیمیشن دیزنی هم به کلانترین موضوعات سیاسی و استراتژیک جهان ربط دارد.
آیا همجنسگرایی از روز اول در سینما وجود داشت؟
در منابع اخیر آمریکایی گفته میشود اولین تصویر قابلتوجه همجنسگرایی در یکی از فیلمهای سال ۱۸۹۵ دیده شد، زمانی که دو مرد در فیلم سینمایی ویلیام کندی دیکسون، درحال رقصیدن با هم نشان داده شدند. در آن زمان، مردان بهعنوان «دگرباش» یا حتی به صورت پر زرقوبرق دیده نمیشدند، بلکه این نوع ظواهر صرفا بهعنوان فانتزی و شوخی عمل میکردند. با این حال، پارکر تایلر، منتقد فیلم، نزدیک به ۱۰۰ سال بعد اظهار داشت که این صحنه «با براندازی رفتارهای مرسوم مردانه، تماشاگران را شوکه کرد.» راستش این است که آن سکانس چیزی جز یک شوخی به روش «ضدتیپ» نبود. ضدتیپ یعنی اینکه یک قصاب با سیبیلهای کلفت و هیکل درشت را نشان بدهیم که رفتاری بچهگانه دارد و این خودش مایهای کمیک خلق میکند.
شاید این صحنه را بشود به زنپوشی در نمایشهای روحوضی ایران تشبیه کرد که هیچوقت، هیچکس چنین چیزهایی را به همجنسگرایی ربط نداده بود. حالا اما پس از گذشت سالها چنین صحنهای، از آن به این شکل تفسیر میشود که برای بدعتی اینچنین، سابقهای در اولین روزهای سینما پیدا شود و بدعت بودن آن نفی شود. باید دقت کنیم که همجنسگرایی، هم با روابطی که در آنها یک مرد ابزار لذتجویی جنسی توسط مردی دیگر قرار میگیرد متفاوت است و هم با روابط احتمالی افرادی که دچار اختلال هویت جنسی هستند و اصطلاحا «ترنس سکشوال» لقب میگیرند. این موارد قدیمیتر هستند اما چیزی که اخیرا موج آن به راه افتاده، برای اینکه بدعت به نظر نرسد، دنبال تاویل و کدگذاری مجدد روی نمونههای تاریخی گذشته است.
دوران هرجومرج و رکود هالیوود و نمایشهای عجیب از همجنسخواهان
در اواخر قرن نوزدهم و در دهههای ۲۰ و ۳۰ میلادی همجنسگرایی عمدتا از طریق قراردادها و کلیشههای مبتنیبر جنسیت به تصویر کشیده شد. غالبا شخصیتهای مردی که قصد داشتند بهعنوان همجنسگرا شناخته شوند، شخصیتهای پر زرق و برق، زنانه و طنزآمیز در فیلمها بودند.
اصطلاحات «پانسی» و «سیسی» به همجنسگرایی برچسب زدند و روحی گلدار، شیطنتآمیز و زنانه را که به مچهای سست و گامهای خردکننده نسبت داده میشد، توصیف میکردند. تیپ پانسی بهراحتی از دوران فیلم صامت به تصاویر ناطق سرایت کرد. شخصیتهای مرد همجنسگرا بهعنوان صاحبان مشاغل کلیشهای زنانه، مانند خیاط، آرایشگر، یا طراح رقص به تصویر کشیده شدند. تقویت این کلیشه که مردان همجنسگرا به مشاغل خاصی محدود شدهاند، در آن دوران غالب بود. شخصیتهای لزبین مانند مردان همجنسگرا عنوانی نداشتند، اما همچنان با لباسهای متقابل، صدای بم و داشتن یک شغل کلیشهای مردانه تصویر میشدند.
اولین صحنه غیراخلاقی بین دو عضو همجنس در یک فیلم، در «قتل عمد»، اثر سسیل بی. دمیل(۱۹۲۲) نمایش داده شد. مارلن دیتریش اولین زنی بود که چنین نقشی را در دهه ۳۰ میلادی بازی کرد. در فیلم «روشناییهای شهر» سال ۱۹۳۱ به نویسندگی و کارگردانی چارلی چاپلین، صحنههای متعددی وجود دارد که به پرسشهایی در رابطه با اینکه دقیقا بین شخصیت چارلی و مرد مست ثروتمندی(هری مایرز) که در یک میهمانی با او ملاقات میکند، چه میگذرد، وجود دارد. این صحنههای مبهم و بحثبرانگیز البته همچنان دلالت بر چیزی ندارند که امروز بهعنوان همجنسگرایی معرفی میشود. ظاهرا با مردی طرفیم که توسط مردان قویتر مغلوب میشود و از او سوءاستفاده میکنند.
این با کلیشه «مرد ولگرد» که چاپلین خالق آن بود، همخوانی دارد. در دوره رکود بزرگ در دهه ۳۰ میلادی مخاطبان سینما به میزان قابلتوجهی کاهش یافته بودند. به همین دلیل، فیلمسازان فیلمهایی با مضامین و تصاویری تولید کردند که شوک بالایی داشت تا مردم را به بازگشت به سینما ترغیب کند؛ یک نوع ساختارشکنی برای جلب توجه از مخاطبان. این امر مستلزم گنجاندن موضوعات بحثبرانگیزتر مانند فحشا و خشونت، ایجاد تقاضا برای پانسیها و همتایان لزبین آنها برای تحریک یا شوکه کردن مخاطبان بود. با هجوم جدید این موضوعات تحریکآمیز، بحثهایی درمورد تاثیرات منفی این فیلمها بر جامعه آمریکا ایجاد شد.
اولین سد در برابر ساختارشکنیهای جنسی هالیوود
فقط مسائل جنسی نبود که هالیوود برای شوکهکردن مخاطب و بازکردن پایش به سینما از آنها استفاده میکرد. شرورها و دزدهای بزرگ هم به قهرمانان بعضی از فیلمها تبدیل شده بودند و کمکم قوانینی وضع شد که جلوی این دو مورد را میگرفت. در واکنش به این وضع دادگاه عالی ایالاتمتحده حکم داد فیلمها از حمایت «متمم اول قانون اساسی آمریکا» برخوردار نیستند، زیرا صنعت فیلم تجارتی است که میتوان بهراحتی از آن برای شیطان استفاده کرد و چندین دولت محلی قوانینی را تصویب کردند که اکران عمومی را از نمایش فیلمهای «بیشرف» یا «غیراخلاقی» محدود میکرد.
متمم اول قانون اساسی آمریکا به آزادیهای بیچون و چرای فردی در حوزه بیان دیدگاهها حکم داده است. در همان ایام، تبلیغات رسانهای پیرامون چندین رسوایی مشهور و همینطور خطر تحریمهای کلیسا، رهبری صنعت فیلم را هم تحتفشار قرار داد تا یک هیات ملی سانسور ایجاد کند؛ هیاتی که به کد تولید فیلم معروف شد.
کد تولید تصاویر متحرک که بهصورت سادهتر با عنوان کد تولید یا کد هایس هم شناخته میشود، هم برای کاهش سانسور بیشتر دولتی و هم برای جلوگیری از نابودی درآمد ناشی از تحریمهای کلیسای کاتولیک و گروههای بنیادگرای پروتستان ایجاد شد. این هیات بهطور رسمی میخواست تاثیر اخلاقی سینمای هالیوود را بر عموم مردم قضاوت کند. تشکیل این هیات پایان کاراکترهای «پانسی» و آغاز تصویرهایی بود که بیشتر محفوظ و لایهپیچی شده بودند و به شکل کنایی در زیرمتن مدفون میشدند. درحالیکه این آییننامه به صراحت بیان نمیکرد تصویرهای همجنسگرایی برخلاف قانون است، طبق این کد به تصویر کشیدن هر نوع انحراف جنسی، ازجمله همجنسگرایی، ممنوع بود.
شخصیتهای همجنسگرا روی پرده هم بهعنوان شرور یا قربانیانی که به دلیل همجنسگرایی خود مرتکب جنایت میشوند، نمایش داده میشدند. طبق قانون تولید، این شرورهای همجنسگرا باید توسط قانون مجازات میشدند تا با این قانون مطابقت داشته باشند که فیلمها نمیتوانند جرم را موفقتر از قانون قرار دهند. نمونهای از اجرای کد تولید، شخصیت جوئل کایرو در فیلم «شاهین مالت» در سال ۱۹۴۱ است. در رمان اصلی شخصیت به وضوح همجنسگرا است، اگرچه در فیلم همجنسگرایی او مبهم است.
کد تولید نهتنها بر آنچه از فیلمهای حاوی شخصیتهای همجنسگرا حذف شده بود تاثیر میگذاشت، بلکه اغلب آنها را کاملا حذف میکرد. منتقدان سینمایی هم از کد تولید حمایت کردند زیرا اجازه میداد رفتارهای نامطلوب از دید عموم حذف شود. بسیاری از منتقدان اظهار داشتند تماشای نسخه سینمایی «ساعت کودکان ۱۹۶۱» The Children’s Hour با غیبت شخصیتهای لزبین، درمقایسه با نمایشنامه اصلی لذتبخشتر بود.
دوران جنگ جهانی دوم تا دهه ۱۹۶۰
درطول جنگ جهانی دوم و متعاقب آن جنگ سرد، هالیوود بهطور فزایندهای مردان و زنان همجنسگرا را بهعنوان سادیستها، روانپریشان و شروران ضداجتماعی نشان میداد و همچنان همجنسگرایی بهعنوان یک بیماری روانی طبقهبندی میشد.
از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۶ جری لوئیس در چندین فیلم بازسازیشده در نقشهایی ظاهر شد که در اصل برای زنان نوشته شده بودند. او در فیلمهای «آشپز جنگ ۱۹۵۰»، «وحشتزده ۱۹۵۳» و «پول از خانه ۱۹۵۳» ظاهر شد و بهطور معمول با شریک زندگیاش دین مارتین، رفتارهای زنانه و نقشآفرینی مبهم جنسیتی را اتخاذ کرد. لوئیس از سوی مطبوعات بهخاطر ارجاعات همجنسگرایانهاش موردانتقاد شدید قرار گرفت. کد سانسور بهتدریج درطول دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ آزاد شد، تا اینکه با سیستم طبقهبندی فعلی که توسط انجمن تصاویر متحرک آمریکا در سال ۱۹۶۸ ایجاد شد، جایگزین شد. طی این سالها در آمریکا اتفاقی رخ داده بود که با عنوان «انقلاب جنسی» شناخته میشود.
اساسا دهه شصت میلادی، دهه تحولاتی در جهان غرب بود که با احتوا بر یک پوچگرایی دمغنیمت و یک نوع سرگیجه شاداب، داشت نطفه پستمدرنیسم را منعقد میکرد. از نظر فرهنگی، وضع به شکلی درآمده بود که دیگر مصرفکنندگان آمریکایی به درخواست کلیسای کاتولیک یا گروههای بنیادگرای پروتستان، کمتر فیلمی را تحریم میکردند.
این بدان معنا بود که فیلمهایی با محتوای اعتراضآمیز لزوما برای موفقیت نیازی به تایید قانون تولید هالیوود یا گروههای مذهبی نداشتند. درنتیجه، هالیوود برای رقابت با تلویزیون و دسترسی روزافزون به سینمای مستقل و بینالمللی، بهتدریج تمایل بیشتری به نادیده گرفتن کدها پیدا کرد. در طول دهههای ۱۹۵۰ تا ۶۰، شخصیتهای همجنسباز در فیلمهای آمریکایی با مفاهیم و روشهای جنسی آشکارتری شناسایی شدند.
تلاشهای نخستین برای شکستن مجدد ساختارها
درطول دوران پس از جنگ، جریان اصلی سینمای آمریکا ممکن بود از مردان جوان عجیبوغریب و حساسی که اشتباها متهم به همجنسگرایی شدهاند، حمایت کند؛ مثل فیلم اقتباسی چای و همدردی (Tea andSympathy) محصول ۱۹۵۶. اما شخصیتهای همجنسگرا اغلب از قسمت نهایی فیلم حذف میشدند یا بهعنوان افراد نامتناسب خطرناکی که طعمه پایان خشونتآمیز و شایستهای میشوند، به تصویر کشیده میشدند. برخی دیگر، تمهای همجنسگرا را تقریبا بهطور کامل حذف کردند؛ مانند فیلم اقتباسی گربهای روی شیروانی داغ در سال۱۹۵۸. یک نمونه اولیه از هوموروتیکیسم در فیلم آمریکایی، فیلم The Strange One در سال۱۹۵۴ بود. هوموروتیکیسم Homoeroticism عبارت است از کشش جنسی بین همجنسها.
این مفهوم با مفهوم همجنسگرایی متفاوت است و بهطور خاص به خود میل اشاره دارد که میتواند موقتی باشد، درحالی که «همجنسگرایی» دلالت بر وضعیت دائمی هویت یا گرایش جنسی دارد. این مفهوم بسیار قدیمیتر از ایده قرن نوزدهمی همجنسگرایی است و درطول تاریخ هنرهای تجسمی و ادبیات به تصویر کشیده شده است. تا اینجا هنوز همجنسگرایی جنبه هویتی پیدا نکرده بود و صرفا بهعنوان یک میل انحرافی قابل تحلیل بود. بههرحال شدت حساسیت قانون کد تا حدودی پس از سال۱۹۶۱ آرامتر شد و سال بعد ویلیام وایلر با بازی آدری هپبورن و شرلی مکلین اقتباسی وفادارتر از «ساعت کودکان» را بازسازی کرد. پس از اعتراف شخصیت مکلین به عشق هپبورن، او خود را حلقآویز کرد.
این سابقهای را برای پایانهای بد در فیلمهای مربوط به همجنسگرایی ایجاد کرد. فیلم «نصیحت و رضایت» ۱۹۶۲ Advise & Consent یک سناتور متاهل را به تصویر میکشد که بهخاطر رابطه همجنسگرایانهاش در زمان جنگ مورد باجگیری قرار میگیرد و اولین فیلم جریان اصلی آمریکایی بود که یک کافه همجنسگرایان را نشان میداد. فیلم لورنس عربستان در سال۱۹۶۲ که بهطور گستردهای بهعنوان یکی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینما شناخته میشود، نهتنها شخصیتی را به تصویر میکشد که بهشدت به همجنسباز بودنش اشاره میشود، بلکه دلالت بر رابطه بین دو مرد دارد. سالها بعد، وقتی از دیوید لین درمورد همجنسگرایی در فیلمش پرسیدند، گفت: لارنس در تمام مدت، اگر نگوییم کاملا، لااقل مقداری همجنسگرا بود.
ما فکر میکردیم در آن زمان بسیار جسور بودیم: لارنس و عمر... «لارنس عربستان» از اولین نمونههای یک فیلم دگرباش جنسی بود که در گیشه به موفقیتی باورنکردنی رسید و سرشار از کنایههایی برای پوشش دادن ماهیت همجنسگرایانهاش بود. پس از آن، بهترین مرد (۱۹۶۴) که در آن شخصیتی با بازی شلی برمن متهم به همجنسگرایی شد، اولین فیلم آمریکایی بود که از کلمه همجنسگرا استفاده کرد.
براک پیترز در سال۱۹۶۴ نقش یکی از اولین شخصیتهای آشکارا همجنسگرا را در یک فیلم آمریکایی در «گروبردار The Pawnbroker» ایفا کرد. «درون دیزی کلاور Inside Daisy Clover» در سال۱۹۶۵ براساس رمانی به همین نام نوشته گاوین لمبرت، نمونه اولیه دیگری برای به تصویر کشیدن یک شخصیت آشکارا همجنسگرا یا دوجنسگرا بود. با این حال، فراتر از چند خط دیالوگ، دوجنسیتیبودن شخصیت تا حد زیادی به تکههای زیرمتن و کنایه محدود میشد.
همجنسگرایی در بعضی فیلمهای پس از آن برجستهتر شد؛ ازجمله در فیلمهایی مانند «بازتابهایی در چشم طلایی» (۱۹۶۷) و «کارآگاه»، «افسانه لیلا کلر»، «پیجی» و «گروهبان» همه محصول۱۹۶۸. در همان سال۱۹۶۸، «کشتن خواهر جورج» اولین فیلم انگلیسیزبانی شد که همجنسگرایان بالغ را بهعنوان محور اصلی فیلم داشت. در آمریکا، تلاشها برای خلق شخصیتهای سینمایی همجنسگرا یا دوجنسگرا تا حد زیادی به افرادی مانند اندی وارهول و کنت آنجر محدود میشد که خارج از جریان اصلی بودند. با این حال، جریان اصلی تلاشهای سینمای آمریکا برای بازاریابی فیلم از میان مخاطبان دگرباشان جنسی، در دهه۷۰ میلادی آغاز نشد.
هویتسازی برای همجنسگرایان پس از ماجرای استونوال
شورشهای استونوال Stonewall مجموعهای از اعتراضات خودجوش توسط اعضای جامعه همجنسگرایان بود. ماجرا سال۱۹۶۹ رخ داد؛ در ساعات اولیه صبح روز ۲۸ژوئن. این شورشی بود که در پاسخ به یورش پلیس به مسافرخانه استونوال در محله گرینویچویلج در منهتن نیویورک بهوقوع پیوست. هنگامی که پلیس خشن شد، حامیان استونوال و دیگر بارهای همجنسبازان و مردم خیابانهای محله هم با پلیس به خشونت مقابله کردند. این شورشها بهطور گستردهای بهعنوان رویدادی در نظر گرفته میشوند که جنبش آزادیبخش همجنسگرایان و مبارزه قرن بیستم برای حقوق LGBT در ایالاتمتحده را متحول کرد. همانطور که برای بارهای همجنسگرایان آمریکایی در آن زمان معمول بود، مسافرخانه استونوال متعلق به مافیا بود.
درحالی که یورش پلیس به کافههای همجنسگرایان در دهه۶۰ معمول بود، افسران اینبار بهسرعت کنترل اوضاع را در مسافرخانه استونوال از دست دادند. تنشها بین پلیس شهر نیویورک و ساکنان همجنسگرای محله گرینویچویلج به تشکیل تجمعات بیشتری در عصر روز بعد و حتی هفتههای بعد منجر شد.
در عرض چند هفته، ساکنان گرینویچویلج در گروههای فعالی سازماندهی شدند که خواستار حق زندگی آشکار با توجه به تمایلات جنسی خود و بدون ترس از دستگیرشدن بودند. سازمانهای فعال جدید بر یکسری تاکتیکهای مقابلهای متمرکز شدند و در عرض چندماه، سه روزنامه برای ترویج حقوق مردان همجنسگرا تاسیس شد. یکسال پس از آن، بهمناسبت سالگرد ۲۸ژوئن۱۹۷۰، اولین راهپیمایی غرور همجنسگرایان در شیکاگو، لسآنجلس، نیویورک و سانفرانسیسکو برگزار شد. در عرض چندسال، سازمانهای حقوق همجنسگرایان در سراسر ایالاتمتحده و جهان غرب تاسیس شدند. امروزه رویدادهای LGBT Pride هرساله در ماه ژوئن به افتخار شورشهای استونوال برگزار میشود که به رژه همجنسگرایان مشهور است.
پس از شورشهای استونوال در سال۱۹۶۹، هالیوود شروع به نگاه کردن به همجنسگرایان بهعنوان یک جمعیت مصرفکننده احتمالی کرد. هالیوود همیشه چنین بود و اقلیتها را هم بهعنوان بازاری خاص در نظر میگرفت. همچنین در دهه۷۰ بود که برخی از قوانین ضدهمجنسگرایان در آمریکا تغییر کرد. فیلم «پسران در گروه۱۹۷۰The Boys in the Band » به کارگردانی ویلیام فرید کین اولین تلاش هالیوود برای بازاریابی یک فیلم بین مصرفکنندگان همجنسگرا بود. فیلمی که براساس نمایشنامهای به همین نام ساخته شد و در جراید اصلی بهعنوان نشاندهنده «نقطهعطف حقایق» مورد استقبال قرار میگرفت و اغلب بهدلیل تقویت کلیشههای ضدهمجنسگرایان مورد انتقاد آنها قرار میگرفت. این فیلم گروهی از مردان همجنسگرا و دوجنسه را نشان میداد که همگی ناراضی، بدبخت و عوضی هستند.
درمقابل، «ثروت و چشم مردان Fortune and Men’s Eyes» محصول۱۹۷۱ به کارگردانی هاروی هارت، به موضوع همجنسگرایی در زندان میپردازد و همجنسگرایان را به شیوهای نسبتا باز و مورد پسند خود آنها به تصویر میکشد. علیرغم انتقادها و ناکامیها در فیلم پسران گروه، نحوه برخورد با همجنسگرایی در جریان اصلی فیلم آمریکایی، بهتدریج در طول دهه۷۰ نرمتر شد؛ بهخصوص اگر فیلم برای مخاطبان همجنسگرا کارگردانی میشد؛ مثل فیلم یک چیز بسیار طبیعی (۱۹۷۳) یا حتی فیلمهایی که برای یک مخاطب جهان وطنی-لیبرال ساخته شدهاند؛ مثل «چیزی برای همه» (۱۹۷۰)، «کاباره» (۱۹۷۲) و «قصیده بیلی جو» (۱۹۷۶). علیرغم تحمل رو به رشد همجنسگرایی در طول دهه۷۰، برخی از فیلمهای هالیوود درطول دهه هنوز همجنسگرایی را بهعنوان یک توهین یا یک شوخی به تصویر میکشند. گاهی اوقات شخصیتهای همجنسگرا در فیلمهای جریان اصلی بهعنوان افراد ناسازگار خطرناکی که نیاز به معالجه یا کشتهشدن داشتند، نشان داده میشدند.
برخی فیلمها حتی از کامنتهای تحقیرآمیز ضدهمجنسبازی استفاده میکنند که اغلب توسط قهرمان داستان بیان میشد؛ آنهم به شیوهای که در فیلمهای هالیوود بهرغم توهینهای نژادپرستانه غلیظ آمریکایی، راجعبه سایر گروههای اقلیت انجام نمیشد. برای مثال، فیلمهایی مانند «گشتزنی Cruising» به کارگردانی ویلیام فرید کین محصول و فیلم «پنجره Windows» به کارگردانی گوردن ویلیس، هر دو محصول۱۹۸۰، همجنسگرایان را در یک نور بیامان منفی به تصویر میکشند.
پذیرش آهسته و روبهرشد همجنسگرایی در سینما تا اوایل دهه۸۰ ادامه یافت تا اینکه دو عامل جدید اضافه شدند و ورق دوباره برگشت؛ اول افزایش نفوذ سیاسی گروههای بنیادگرای مسیحی، متعهد به برنامههای اجتماعی و اقتصادی محافظهکارانه و سنتیگرا و عامل دوم ظهور همهگیری ایدز HIV/AIDS. مباحث همجنسگرایانه در دهه۸۰ میلادی تا حدود بسیار زیادی در سینمای آمریکا و البته جامعه آن محدود شد و کنار رفت. مردم همجنسگرایان را عامل گسترش بیماری مخوف و علاجناپذیری بهنام ایدز قلمداد میکردند و حتی بهطور خودجوش به کلونیهای آنها حمله میشد.
سینمای کوئیر جدید (New Queer Cinema)
«سینمای کوئیر جدید» اصطلاحی است که برای اولین بار توسط مجله علمی B. Ruby Rich in Sight & Sound در سال ۱۹۹۲ برای تعریف و توصیف جنبشی در فیلمسازی مستقل با مضامین عجیب در اوایل دهه ۹۰ میلادی ابداع شد. نام این جنبش برگرفته از کار نظریهپرداز فیلم، برنیس رینود است که از اصطلاح «سینمای کوئیر» برای توصیف این مجموعه آثار نوظهور استفاده کرد و البته و این ابداع را به روبی ریچ، محقق آمریکایی هم نسبت میدهند. از این جریان بهعنوان «موج جدید کوئیر» Queer New Wave هم یاد میشود. این اصطلاح پیرو استفاده از کلمه دگرباش در نوشتههای دانشگاهی دهههای ۸۰ و ۹۰ میلادی ایجاد شد و تعریف شکلی از تمایلات جنسی که سیال و بهعلاوه مخرب درک سنتی بودند را به دست میداد. این اصطلاح به شکلی فراگیر برای توصیف هویت و تجربه همجنسگرایان، لزبینها، دوجنسگرایان و تراجنسیتیها به کار میرفت.
بحث دگرباشی جنسی دیگر داشت جنبه هویتی پیدا میکرد. بهطور سنتی، ژانرهای «سینمای دگرباش» از جریان اصلی «سینمای همجنسگرایان» متفاوت است. ژانرهای سنتی معمولا شامل ملودرامهای معمولی با تمرکز بر مردان همجنسباز طبقه متوسط بود. ویژگی بارز سینمای کوئیر جدید رد روایت غالبی بود که همجنسگرایان را قربانی معرفی میکرد و با محوریت مردان همجنسگرای سفیدپوست طبقه متوسط جلو میرفت. فیلمهای جنبش جدید سینمای کوئیر معمولا دارای مضامین خاصی بودند، مانند نگاه به زندگی قهرمانهای LGBT که در حاشیه جامعه زندگی میکردند. چنین جریانی قبل از سینمای آمریکا، در سینمای هنری اروپا وجود داشت؛ همچنان که فستیوالهایی مثل کن و ونیز و برلیناله، قبل از اینکه مراسم اسکار، یکی از شروط حضور فیلمها در این رقابت را وجود شخصیتهای همجنسگرا در داستان قرار بدهد، جایزه ویژهای برای فیلمهای همجنسگرا اختصاص داده بودند.
در همین رابطه سوزان هیوارد بیان میکند که سینمای کوئیر قبل از اینکه به آن برچسب رسمی داده شود، چندین دهه وجود داشت، مانند فیلمهای کارگردانان فرانسوی ژان کوکتو(Le Sang d’un Poète در ۱۹۳۴) و ژان ژنه(n chant d’amour در سال ۱۹۵۰). سینمای کوئیر با فیلمهای آوانگارد و زیرزمینی مرتبط است(مثلا فیلمهای اندی وارهول در دهه ۶۰). در فیلمهای آوانگارد، فیلمسازان لزبین هستند که میراث سینمای کوئیر را به وجود آوردند، بهویژه اولریکه اوتینگر، شانتال آکرمن و پراتیبا پارمار. چیزی که تاثیر مهمی بر توسعه سینمای کوئیر گذاشت، فیلمهای هنری اروپایی دهههای ۷۰ و ۸۰ میلادی اثر راینر ورنر فاسبیندر بود(بهعنوان مثال، فیلم کوئرل محصول ۱۹۸۲، براساس رمان ژان ژنه، نویسنده فرانسوی).
پیش از آن هم رزا فون پرونهایم از اواخر دهه ۶۰ بیش از ۱۰۰ فیلم با موضوعات عجیبوغریب ساخت که بسیاری از آنها در سطح بینالمللی به نمایش درآمده و رتبهبندی شدهاند. برخی از فیلمهای این کارگردان نقطهعطفی در سینمای کوئیر محسوب میشوند. فون پرونهایم به نماد بینالمللی سینمای کوئیر تبدیل شد. تاثیر دیگر بر سینمای کوئیر را فیلمساز برزیلی هکتور بابنکو گذاشت که در فیلم «بوسه زن عنکبوتی» محصول سال ۱۹۸۵، مردی را در زندان به تصویر میکشد که توسط همسلولیاش اغوا میشود. فیلمهای او همچنین روی وجود رابطهای بین ستم جنسی، اجتماعی و سیاسی تاکید داشت و آن را مورد بررسی قرار میداد که همین موارد در ادامه به تمهای کلیدی سینمای کوئیر جدید تبدیل شدند. اساسا سینمای آمریکای لاتین هم سهم قابلتوجهی در ترویج همجنسگرایی داشت. حتی معادل سینمای جدید کوئیر، اصطلاح سینمای جدید ماریکون هم وجود دارد که موج جدید همجنسگرایی در سینمای لاتین بود و حداقل یک دهه زودتر از ایالات متحده به راه افتاد.
شناسایی سینمای کوئیر احتمالا در اواسط دهه ۸۰ از طریق تاثیر نظریه کوئیر ظاهر شد و توسط نظریه فمینیستی توسعه یافت. فیلمسازان سینمای دگرباش گاهی در ژانرهایی فیلم میساختند که معمولا جریان اصلی درنظر گرفته میشد. سپس با به تصویر کشیدن «مساله لذت» و بزرگداشت زیادهروی، قراردادها را زیرپا میگذاشتند، یا با اضافه کردن مضامین همجنسگرایانه یا عناصر تاریخی، قراردادهای معمول را نفی میکردند. مثلا یک فیلم تاریخی آلمانی محصول ۱۹۹۱ به نام ادوارد دوم. فیلمسازان سینمای کوئیر خواستار «تکثر صداها و تمایلات جنسی» بودند.
ویژگیهای گفتمانی در سینمای کوئیر جدید
سینمای کوئیر جدید با تکیه بر نظریههای آکادمیک پستمدرنیستی و پساساختارگرایانه دهه ۸۰، هویت و جنسیت انسانی را بهجای ثابت بودن، بهعنوان یک ساختار اجتماعی و در نتیجه سیال و تغییرپذیر معرفی کرد. در دنیای سینمای کوئیر جدید، تمایلات جنسی، در بیشتر اوقات یک نیروی آشفته و برانداز است که با ساختارهای قدرت دگرجنسگرای مسلط، بیگانه شده و اغلب به طرز وحشیانهای سرکوب میشود. فیلمهای جنبش «سینمای کوئیر جدید» اکثر اوقات تصاویر صریح و غیرقابلتوجیهی از فعالیتهای جنسی همجنسگرایان را به نمایش میگذارند و روابط آنها را طوری ارائه میکنند که مفاهیم سنتی دگرجنسگرایانه خانواده و ازدواج را بازسازی میکند. درحالیکه تلاش میشد این فیلمها لزوما با یک جنبش سیاسی خاص همذاتپنداری نکنند و جنبه آنارشیک گفتمانشان حفظ شود، اما همیشه رادیکال بودند، زیرا به دنبال به چالش کشیدن و زیرپا گذاشتن مفروضات مربوط به هویت، جنسیت، طبقه، خانواده و جامعه بودند.
شاید شروع عملی این جریان با مستند «پاریس درحال سوختن» بود. این مستند در سال ۱۹۹۱ مخاطبان را با قلمرو خرده فرهنگی دیگری آشنا کرد. کارگردان فیلم جنی لیوینگستون واقعیات درگبالها و خانههای نیویورک و افراد رنگینپوستی را که این فضاها را اشغال کرده بودند به تصویر کشید. این یک دنیای زیرزمینی بود که بسیاری از آمریکاییها با آن ناآشنا بودند. فرهنگ درگ بال(که همچنین بهعنوان جامعه خانه-تالار، صحنه رقص، فرهنگ سالن رقص یا اصطلاحات مشابه هم شناخته میشود) یک خردهفرهنگ زیرزمینی LGBTQ+ آفریقایی-آمریکایی و لاتین است که از شهر نیویورک سرچشمه گرفته است. از اواخر قرن نوزدهم، اعضای جامعه زیرزمینی LGBTQ+ در شهرهای بزرگ شروع به سازماندهی بالماسکههای متقابل لباس کردند. این هم در مخالفت با قوانینی بود که افراد را از پوشیدن لباسهای مرتبط با جنس مخالف منع میکرد و هم در تقابل با سالنهای مشابه و رسمی که اگرچه از نظر نژادی برای شرکتکنندگان مختلف، مختلط بود، اما معمولا توسط افراد سفیدپوست هدایت و قضاوت میشد. مستند «پاریس درحال سوختن» این جنبش زیرزمینی را علنی کرد. رقص «سبک و مد» هم که بهعنوان محوری در تجربه درگ به نمایش گذاشته شد، بهطور ویژه بر هنر مدونا، نماد موزیک پاپ تاثیر گذاشت.
نهتنها فیلمهای کوئیر مکررا به بحران ایدز در دهه ۸۰ میلادی اشاره میکردند، بلکه خود این جنبش سینمایی را میتوان پاسخی به همین بحران دانست. لحن و انرژی این فیلمها منعکسکننده خشم قاطعانه سازمانهای فعال ایدز در دهه گذشته بود. ویدئوهای فعالان ایدز، بهطور ویژه تاثیر زیادی بر مضامین و تصاویر جنبش کوئیر جدید داشتند. این فیلمها درباره شکست دولت رونالد ریگان در واکنش به همهگیری ایدز و بدنامی اجتماعی که جامعه همجنسگرایان به واسطه آن تجربه میکردند، توضیح میدادند. با توجه به نامرئی بودن نسبی ارجاعات به ایدز در جریان اصلی فیلمسازی هالیوود، کار جنبش کوئیرسینما توسط جامعه همجنسگرایان مورد استقبال قرار گرفت.
ورود جدی به جریان اصلی سینما
با شروع دهه ۲۰۱۰، تعدادی از فیلمسازان دگرباش جنسی، ازجمله رز تروش و تراویس متیوز، روند جدیدی را در فیلمسازی دگرباشان ابداع کردند. ریچ، از رواجدهندگان اصلی عبارت New Queer Cinema، ظهور فیلمهای جریان اصلی با مضمون دگرباشان جنسی در اواخر دهه ۲۰۰۰ را بهعنوان یک لحظه کلیدی در تکامل این ژانر شناسایی کرده است. «کوهستان بروکبک»، «بچهها حالشان خوب است» و «میلک» تعدادی از این فیلمها هستند. فیلم فرانسوی «آبی گرمترین رنگ است» که برنده نخل طلای جشنواره فیلم کن در سال ۲۰۱۳ شد هم بهعنوان یک نمونه قابلتوجه مشخص شده است. ازجمله فیلمهایی که ریچ به آنها اشاره کرد عبارتند از: «زهر» اثر تاد هاینز(۱۹۹۱)، فیلم کوتاه «RSVP» از فیلمساز کانادایی لوری لیند(۱۹۹۱)، «شورشیان روح جوان» اثر ایزاک جولین(۱۹۹۱)، «ادوارد دوم» از درک جارمن(۱۹۹۱)، «سوون Swoon» از تام کالین(۱۹۹۲) و «پایان زندگی» اثر گرگ اراکی(۱۹۹۲). تمام فیلمها به وضوح قهرمانان و سوژههای همجنسگرا را نشان میدهند. تصاویر صریح و غیرقابل توجیه با ارجاع به رابطه جنسی همجنسگرایان؛ و رویکرد تقابلی و اغلب متضاد نسبت به فرهنگ دگرجنسگرا.
این کارگردانان در زمانی فیلمهای خود را میساختند که جامعه همجنسگرایان با چالشهای جدید ناشی از بحران ایدز در دهه ۸۰ و موج سیاسی محافظهکارانهای که ریاستجمهوری رونالد ریگان در ایالات متحده و دولت مارگارت تاچر در انگلستان ایجاد کرد، مواجه بود. پادشاه آلمان در سال ۱۹۸۶ مبتلا به ایدز شد و در سال ۱۹۹۴ در ۵۲ سالگی درگذشت. ترویج عمومی حقوق همجنسگرایان، او را بهعنوان یک فعال با نفوذ در جامعه LGBT معرفی کرده است. نظریه «کوئیر و سیاست» در محافل آکادمیک درحال ظهور بود و طرفداران آن استدلال میکردند که جنسیت و مقولههای جنسی مانند همجنسگرایان و دگرجنسگرایان، یکسری ساختارهای اجتماعی تاریخی هستند که ذیل نگرشهای فرهنگی تغییر کردهاند. ریچ میگفت بسیاری از فیلمها شروع به بازنمایی جنبههای جنسی کردند که بدون شرم و نامتعارف بودند و از همینجا عبارت «سینمای کوئیر جدید» را ابداع کرد. یکی دیگر از نمونههای مهم سینمای کوئیر جدید شامل اولین فیلم بلند ساختهشده توسط یک لزبین سیاهپوست، زن هندوانهای(۱۹۹۶) اثر شریل دانیه است.
سینمای جدید کوئیر پس از ۳ دهه به سمت چه سرنوشتی پیش میرود
هر چه به سالهای اخیر نزدیکتر میشویم، ترکتازی سینمای آمریکا در زمینه ترویج و عادیسازی همجنسگرایی بیشتر میشود. این قضیه از داخل خود آمریکا به راحتی قابل اصلاح نیست؛ هرچند مخالفان زیادی دارد؛ اما وقتی گلوبالیسم به سد کشورهای دیگر بخورد، بهطور قطع بسته به قدرت و میزان استقامت آن کشورها با مشکل مواجه خواهد شد. آیا کسی تصور میکند که گلوبالیسم پیروز نهایی تاریخ است و هیچ نیرویی یارای مقابله با آن را ندارد؟ به نظر نمیرسد چنین باشد.
به هر حال در داخل خود آمریکا هم تقابلهایی با این جریان صورت گرفته است. وقتی سال گذشته فیلم فرانسوی «نانازها» که تصاویری تحریکآمیز و جنسی از کودکان را نمایش میداد، در پلتفرم نتفلیکس قرار گرفت و برای اولین بار برخوردهای جهانی با این دست محتواهای غربی در سراسر دنیا شکل گرفت، چاد پکنولد که یک فیلسوف مذهبی اهل ایالات متحده است، مطلبی دراینباره نوشت که نشان میداد در خود آمریکا هم مخالفتهایی با این جریان وجود دارد. برخورد با نانازها با وجود اینکه فیلمی بسیار صریحتر و ساختارشکنتر از سال نوری بود، ابعاد کوچکتری داشت و حالا برخوردهای جهانی پررنگتر، جدیتر و موثرتر شدهاند.
چاد پکنولد در مقالهاش مینویسد: «همه ما دهها سال است که راهپیمایی پایدار اخلاق جنسی مترقی را مشاهده میکنیم و مرزهای اخلاقی را یکی پس از دیگری در موهومترین و غیرعادیترین زمینهها سرنگون کردهایم. از تصویب اوبرگفل Obergefell (قانونی شدن ازدواج همجنسبازان آمریکا در سال ۲۰۱۵) تا تصویب قانون Bostock (قانونی که در سال ۲۰۲۰ تصویب شد و اخراج کارمندان شرکتها بهدلیل تمایل به همجنسبازی را ممنوع میکرد)، همه مراحل فوقالعاده سریع طی شدند و وقتی ایالت کالیفرنیا پیشنهاد میکند که سن رضایت به رابطه جنسی، به ۱۴ سال کاهش یابد، گروههایی با گرایش جنسی پدوفیلی، تحتعنوان حمایت از این قانون، کودکان را دارای حق ورود به جامعه دگرباشان جنسی میکنند.
او سپس به فیلم «نانازها» که در نتفلیکس منتشر شده بود و اعتراضات فراوانی را برانگیخت اشاره میکند و مینویسد دادخواست برای توقیف فیلم در گردش است. این دادخواست دقیقا آنچه را که مدافعان فیلم انکار میکنند، بیان میکند، یعنی اینکه نانازها یک دختر ۱۱ ساله را «برای لذت تماشای کودکشناسان» ابزار جنسی میکند و «بر فرزندان ما تاثیر منفی میگذارد.»
چاد پکنولد سپس اضافه میکند که «باید حواسمان را جمع کنیم. ما باید از فرزندان خود محافظت کنیم. ما باید مراقب آن جادهای باشیم که با دقیقترین اهداف آسفالت شده است. مانند قرون وسطی، ما باید این حس را پیدا کنیم که کنجکاوی یک گناه است. نیازی به دیدن همهچیز نیست.
مبادا سرنوشت «گوگرد و آتش» سدوم و گومورا در انتظار ما باشد(شهرهای سدوم و عموره که در کتابهای آسمانی ازجمله قرآن به آنها اشاره شده است. بهدلیل گناه لواط، مردمان این شهرها مورد عذاب الهی قرار گرفته و نابود میشوند.) شاید حداقل بتوانیم توافق کنیم که باید از تماشای رقص جنسی و تحریکآمیز یک کودک ۱۱ ساله چشمپوشی کنیم. بهطور جدی این امکان را نمیتوان نفی کرد که در صورت شکست بیرونی جریان گلوبالیسم و ترویج همجنسگرایی بهعنوان یکی از زیرمجموعههای گفتمانی آن، در خود آمریکا همگروههایی که با این روند مخالف هستند، نیروی مجدد پیدا کنند و در برابرش بایستند.
نظر شما