محمد مطلق
دبیر گروه گزارش
نمین جای عجیبی است؛ اینجا نم دریای مازندران و سرمای دشت اردبیل به هم میرسند، آذری و تالش، تصوف و صفویه، عرفان و حکومت ملی، شیعه و سنی، مرزنشینی و مرکز دوستی و... یک سو جنگل فندقلو که تکهای است از بهشت روی زمین، یک سو مقابر باباخرم و شیخ علی و شیخ محمد سعید نقشبندی و بابا اباذر و بابا داوود و شیخ مرید و دیگر عارفانی که به تو یادآوری میکنند نمین شهر گوشهنشینی و عزلت گزینی و تارک الدنیایی هم هست. اینجا حتی معماری درونگرا و برونگرا درهم میآمیزد؛ درست مثل ساختمان موزه و اداره میراث فرهنگی نمین که آرامش باشکوهش با آن ایوان فراخ و ستونهای بلند چوبی و چشمانداز شاهنشین و ترکیبی از سقف مسطح و شیروانی، هر بینندهای را مسحور میکند.
منوچهر نورزاده رئیس اداره میراث فرهنگی نمین درباره ظرفیتهای گردشگری و صنایع دستی این شهر میگوید: «نمین هم از نظر اکوتوریسم یا گردشگری طبیعی ظرفیت بالایی دارد هم از نظر ژئوتوریسم یا جاذبههای زمین شناختی. جنگل فندقلو که به جنگلهای هیرکانی گیلان به عنوان قدیمیترین جنگلهای جهان متصل است، ذخیرهگاه ژنتیکی فندق و انواع گونههای گیاهی و درختی کشور محسوب میشود. از آن طرف معادن سنگهای زینتی و جاذبههای زمین شناختی مثل پیکره سنگی بابا داوود ظرفیت بالایی در زمینه ژئوتوریسم و گردشگری زمین شناختی دارد. همین طور عنبران نمین به عنوان شهر ملی گلیم شناخته شده و صنایع دستی این شهر مثل گلیم، ورنی، مسند، پلاس و جاجیم شهرت جهانی دارد و به اروپا و کشورهای منطقه صادر میشود که خوشبختانه همچنان رو به بهبود و رونق است.»
در راه عنبران برای اولین بار ماجرای شهید حسینعلی صدآفرین را میشنوم و افسوس میخورم که در تنگنای وقت نمیتوانم بر سر مزارش بروم. ماجرایی شبیه شهدای جلفا که درست در همان زمان یعنی شهریور 1320 اتفاق افتاده و متأسفانه کمتر شناخته شده است. شهریور 1320 با ورود متفقین به ایران و اشغال شمال کشور توسط ارتش سرخ شوروی، به پاسگاههای مرزی فرمان عقبنشینی داده شد اما حسینعلی به روستایشان خواجه بلاغی برگشت و با خانواده خداحافظی کرد و باز راهی پاسگاه کَلوَز شد. او با شلیک از نقاط مختلف دو شبانه روز دشمن را زمینگیر کرد تا اینکه گلولههای توپ پاسگاه را یکسره به تلی از خاک بدل ساخت و حسینعلی نیز به شهادت رسید. روسها پس از آنکه متوجه شدند دو روز تمام با یک نفر جنگیدهاند، با خشم سر حسینعلی را از تن جدا کردند اما وقتی ژنرال روس از ماجرا خبردار شد، سربازان را تنبیه کرد و به صدآفرین لقب هزارآفرین داد.
همسر و خانواده صدآفرین تنها کسانی بودند که روستا را ترک نکرده بودند. آنها به پاسگاه برگشتند و عزیز خود را به خاک سپردند و راهی زنجان شدند. اما اوج داستان در سال 1374 اتفاق افتاد؛ زمانی که همسر صدآفرین بر سر مزار او رفت و از دور سینه خیز و اشک ریزان خود را به قبر حسینعلی رساند؛ حسینعلی هزارآفرین.
از شهر عنبران تا روستای عنبران علیا یا آن طور که خود اهالی میگویند اولیا و دیدار مقابر پیران و عارفان، چند کیلومتر دیگر باید به سمت مرز برانیم تا اینکه نخستین گنبد از دور پیدا میشود و گنبد بعدی و گنبد بعدی. جمال مریخی از اهالی سالمند عنبران علیا درباره مقابر پیران میگوید: «اینجا زمانی عزلتگاه عارفان بوده، مثلاً جد بابا خرم، بخارایی است که اینجا از دنیا رفته یا پیر گسکر از گسکر گیلان به عنبران آمده... ما به مزار عارفان میگوییم اولیا؛ به همین خاطر نام عنبران هم عنبران اولیاست. اینجا روستای اولیای خداوند است.»
علی فرمانی که چند سالی است از تهران به عنبران بازگشته و در زمینه گردشگری فعال است، زادگاه خودش را این طور توصیف میکند: «روستای ما هفت گنبد دارد؛ ورودی روستا آن دو گنبد را که دیدید مزار بابا محمود و بابا خضر است. این طرف، آن بالا شیخ علی نقشبندی و پیر گسکر، این طرف هم مزار بابا خرم از نوادگان شیخ صفی الدین اردبیلی است. بالاتر هم مزار حاجی داوود و... هر طرف روستا را که نگاه کنید مزار یکی از بزرگان عرفان و طریقت است.»
روستا با کوچههای سنگفرش و در و پنجرههای چوبی آبی رنگ و گلدانهایی که روی هره پنجرهها ردیف شده بهغایت زیبا و آرامشبخش است. صبحتاج و باجی علیزاده در کارگاهی که درش رو به کوچه باز است پای دار نشسته و درحال مسند بافیاند. باجی نقش شیراز میبافد و صبحتاج نقش جام. میخواهم بپرسم طرح شیراز در عنبران چه میکند که پشیمان میشوم؛ وقتی عارفی از بخارا به عنبران میآید چرا طرح و نقشی از شیراز نیاید؟ مگر نه اینکه شیخ صفی از اردبیل به شیراز رفت و شاه اسماعیل در لاهیجان بزرگ شد؟ مگر نه اینکه ایران ملک مشاع همه ایرانیان است؟ میپرسم فرق مسند و گلیم چیست؟ صبحتاج میگوید: «بزرگتر است. کار نداشته باشیم یک هفتهای میبافیم.» اینجا خیلیها مثل باجی و صبحتاج سرمایهای ندارند که برای خودشان کار کنند. آنها هفتهای یک مسند میبافند و 150 هزار تومان از سفارش دهنده میگیرند؛ پولی ناچیز برای کالایی ارزشمند که خریداران زیادی در اروپا دارد.
عنبران اولیا را به سمت شهر عنبران ترک میکنم. بچهها آخرین امتحانشان را دادهاند و دارند به خانه برمیگردند. پیاده میشوم و از برهان ارهمی و ارشیا دیندار میپرسم تالشی بلد نیستید؟ میگویند: «بلدیم ولی عادت کردهایم فارسی حرف بزنیم. پدر و مادرمان توی خانه باهم تالشی حرف میزنند ولی از اول با ما فارسی حرف زدهاند. همه بچههای عنبران فارسی حرف میزنند.»
اینجا خیلیها آن طرف مرز فامیل دارند. هرچند تالشهای عنبران سنی و تالشهای آن طرف مرز تا باکو شیعه 12 امامیاند. فامیلهای برهان و ارشیا هم در ماسالی و لنکران ساکن هستند؛ منطقهای که در رسانههای باکو با عنوان جنوب و جنوبی شناخته شده و از آوردن نام تالش و مناطق تالش نشین پرهیز میشود.
صفورا مرادی و همسرش فروشگاه گلیم دارند. از صفورا که بافنده ماهری هم هست میخواهم نام نقشهها را بگوید: «این بوته است، این بندانگشتی است، این جام است، این هم کاج. گلیمهای پشمی یک رو هستند و گلیمهای اکرلیک دو رو. این هم طرح چشنی است.» چشنی در واقع همان چشمی است و طرحی شبیه چشم. میگویند بافتنش کار هرکسی نیست و چشنی باف لقبی است که به بافنده ماهر میدهند. مرادی هم مثل بقیه اهالی فارسی را بدون لهجه حرف میزند طوری که فکر میکنم شاید تازگیها از تهران برگشته باشد. میگوید این طور نیست. او همین جا در عنبران به دنیا آمده و بزرگ شده و فارسی را هم در خانه یاد گرفته و خودش هم با بچههایش فارسی حرف میزند.
فرامرز خدایی که دیوار پشت میزش را با لوح تقدیر تزئین کرده، کارشناس و کارآفرین زبدهای است و میداند در کدام کشور چه رنگی را میپسندند و همان را به بافندههای عنبران و نمین سفارش میدهد. میگوید ترکی بلد است و برای اینکه حرفش را ثابت کند با شعری از استاد شهریار چای تعارف میکند: «سن یاریمین قاصدی سن، ایلش سنه چای دئمیشم (تو قاصد یار منی، بنشین گفتهام برایت چای بیاورند.) اینجا موزه خیال است. زنان عنبران گلیم را ذهنی و با تخیل خود میبافند. به این گلیم میگویند قالیچه نما چون بافنده به قالی نگاه کرده و بافته. اینجا کسی از روی نقشه نمیبافد. این گلیم را نگاه کنید، هرکس میبیند فکر میکند ماشین بافته، ابریشم است؛ 25 میلیون. این رنگ را اروپاییها خیلی میپسندند ولی ترکیه رنگ قرمز بیشتر دوست دارند. بفرمایید چایی.»
میگوید من گلیم بازم، دست خودم نیست هی باید این گلیمها را باز کنم نشانتان بدهم. بعد یک جاجیم نشانم میدهد که 60 سال پیش بافته شده و به قول خودش تمام این سالها پیچیده در بقچه بوده و استفاده نشده: «ببینید چی بافته، بهبه. قدیم این را روی کرسی میانداختند، با روح آدم حرف میزند. این گلیم ریزه است؛ ریزترین نقش گلیم عنبران، این یکی گل بوته است. طرح شیراز را ببینید چقدر زیباست!»
نمین فقط به جنگلهای تمشک و فندق و ازگیل وحشی و گلیمهای چشم نوازش شهره نیست؛ این شهر در میانه اردبیل و آستارا از دیرباز جایگاه فرهنگ و اندیشه و هنر بوده است. چنانچه نخستین مدرسه استان در سالهای 1290 در این شهر بنا شده و معروف است که همواره کارمندان عالی رتبهای از آن برخاسته است.
در جنگل فندقلو میخواهیم با هلی شات عکس بگیریم اما هرچه میگردیم خبری از پرنده عکاس نیست، برمیگردیم به عنبران اولیا، روستای اولیای خداوند. باجی و صبحتاج، کیف جامانده را گذاشتهاند روی یخچال که زیر دست و پا نماند. میگویند شما را به خدا سفارش کنید به ما هم 15-10 میلیون وام بدهند برای خودمان کار کنیم.
∎
دبیر گروه گزارش
نمین جای عجیبی است؛ اینجا نم دریای مازندران و سرمای دشت اردبیل به هم میرسند، آذری و تالش، تصوف و صفویه، عرفان و حکومت ملی، شیعه و سنی، مرزنشینی و مرکز دوستی و... یک سو جنگل فندقلو که تکهای است از بهشت روی زمین، یک سو مقابر باباخرم و شیخ علی و شیخ محمد سعید نقشبندی و بابا اباذر و بابا داوود و شیخ مرید و دیگر عارفانی که به تو یادآوری میکنند نمین شهر گوشهنشینی و عزلت گزینی و تارک الدنیایی هم هست. اینجا حتی معماری درونگرا و برونگرا درهم میآمیزد؛ درست مثل ساختمان موزه و اداره میراث فرهنگی نمین که آرامش باشکوهش با آن ایوان فراخ و ستونهای بلند چوبی و چشمانداز شاهنشین و ترکیبی از سقف مسطح و شیروانی، هر بینندهای را مسحور میکند.
منوچهر نورزاده رئیس اداره میراث فرهنگی نمین درباره ظرفیتهای گردشگری و صنایع دستی این شهر میگوید: «نمین هم از نظر اکوتوریسم یا گردشگری طبیعی ظرفیت بالایی دارد هم از نظر ژئوتوریسم یا جاذبههای زمین شناختی. جنگل فندقلو که به جنگلهای هیرکانی گیلان به عنوان قدیمیترین جنگلهای جهان متصل است، ذخیرهگاه ژنتیکی فندق و انواع گونههای گیاهی و درختی کشور محسوب میشود. از آن طرف معادن سنگهای زینتی و جاذبههای زمین شناختی مثل پیکره سنگی بابا داوود ظرفیت بالایی در زمینه ژئوتوریسم و گردشگری زمین شناختی دارد. همین طور عنبران نمین به عنوان شهر ملی گلیم شناخته شده و صنایع دستی این شهر مثل گلیم، ورنی، مسند، پلاس و جاجیم شهرت جهانی دارد و به اروپا و کشورهای منطقه صادر میشود که خوشبختانه همچنان رو به بهبود و رونق است.»
در راه عنبران برای اولین بار ماجرای شهید حسینعلی صدآفرین را میشنوم و افسوس میخورم که در تنگنای وقت نمیتوانم بر سر مزارش بروم. ماجرایی شبیه شهدای جلفا که درست در همان زمان یعنی شهریور 1320 اتفاق افتاده و متأسفانه کمتر شناخته شده است. شهریور 1320 با ورود متفقین به ایران و اشغال شمال کشور توسط ارتش سرخ شوروی، به پاسگاههای مرزی فرمان عقبنشینی داده شد اما حسینعلی به روستایشان خواجه بلاغی برگشت و با خانواده خداحافظی کرد و باز راهی پاسگاه کَلوَز شد. او با شلیک از نقاط مختلف دو شبانه روز دشمن را زمینگیر کرد تا اینکه گلولههای توپ پاسگاه را یکسره به تلی از خاک بدل ساخت و حسینعلی نیز به شهادت رسید. روسها پس از آنکه متوجه شدند دو روز تمام با یک نفر جنگیدهاند، با خشم سر حسینعلی را از تن جدا کردند اما وقتی ژنرال روس از ماجرا خبردار شد، سربازان را تنبیه کرد و به صدآفرین لقب هزارآفرین داد.
همسر و خانواده صدآفرین تنها کسانی بودند که روستا را ترک نکرده بودند. آنها به پاسگاه برگشتند و عزیز خود را به خاک سپردند و راهی زنجان شدند. اما اوج داستان در سال 1374 اتفاق افتاد؛ زمانی که همسر صدآفرین بر سر مزار او رفت و از دور سینه خیز و اشک ریزان خود را به قبر حسینعلی رساند؛ حسینعلی هزارآفرین.
از شهر عنبران تا روستای عنبران علیا یا آن طور که خود اهالی میگویند اولیا و دیدار مقابر پیران و عارفان، چند کیلومتر دیگر باید به سمت مرز برانیم تا اینکه نخستین گنبد از دور پیدا میشود و گنبد بعدی و گنبد بعدی. جمال مریخی از اهالی سالمند عنبران علیا درباره مقابر پیران میگوید: «اینجا زمانی عزلتگاه عارفان بوده، مثلاً جد بابا خرم، بخارایی است که اینجا از دنیا رفته یا پیر گسکر از گسکر گیلان به عنبران آمده... ما به مزار عارفان میگوییم اولیا؛ به همین خاطر نام عنبران هم عنبران اولیاست. اینجا روستای اولیای خداوند است.»
علی فرمانی که چند سالی است از تهران به عنبران بازگشته و در زمینه گردشگری فعال است، زادگاه خودش را این طور توصیف میکند: «روستای ما هفت گنبد دارد؛ ورودی روستا آن دو گنبد را که دیدید مزار بابا محمود و بابا خضر است. این طرف، آن بالا شیخ علی نقشبندی و پیر گسکر، این طرف هم مزار بابا خرم از نوادگان شیخ صفی الدین اردبیلی است. بالاتر هم مزار حاجی داوود و... هر طرف روستا را که نگاه کنید مزار یکی از بزرگان عرفان و طریقت است.»
روستا با کوچههای سنگفرش و در و پنجرههای چوبی آبی رنگ و گلدانهایی که روی هره پنجرهها ردیف شده بهغایت زیبا و آرامشبخش است. صبحتاج و باجی علیزاده در کارگاهی که درش رو به کوچه باز است پای دار نشسته و درحال مسند بافیاند. باجی نقش شیراز میبافد و صبحتاج نقش جام. میخواهم بپرسم طرح شیراز در عنبران چه میکند که پشیمان میشوم؛ وقتی عارفی از بخارا به عنبران میآید چرا طرح و نقشی از شیراز نیاید؟ مگر نه اینکه شیخ صفی از اردبیل به شیراز رفت و شاه اسماعیل در لاهیجان بزرگ شد؟ مگر نه اینکه ایران ملک مشاع همه ایرانیان است؟ میپرسم فرق مسند و گلیم چیست؟ صبحتاج میگوید: «بزرگتر است. کار نداشته باشیم یک هفتهای میبافیم.» اینجا خیلیها مثل باجی و صبحتاج سرمایهای ندارند که برای خودشان کار کنند. آنها هفتهای یک مسند میبافند و 150 هزار تومان از سفارش دهنده میگیرند؛ پولی ناچیز برای کالایی ارزشمند که خریداران زیادی در اروپا دارد.
عنبران اولیا را به سمت شهر عنبران ترک میکنم. بچهها آخرین امتحانشان را دادهاند و دارند به خانه برمیگردند. پیاده میشوم و از برهان ارهمی و ارشیا دیندار میپرسم تالشی بلد نیستید؟ میگویند: «بلدیم ولی عادت کردهایم فارسی حرف بزنیم. پدر و مادرمان توی خانه باهم تالشی حرف میزنند ولی از اول با ما فارسی حرف زدهاند. همه بچههای عنبران فارسی حرف میزنند.»
اینجا خیلیها آن طرف مرز فامیل دارند. هرچند تالشهای عنبران سنی و تالشهای آن طرف مرز تا باکو شیعه 12 امامیاند. فامیلهای برهان و ارشیا هم در ماسالی و لنکران ساکن هستند؛ منطقهای که در رسانههای باکو با عنوان جنوب و جنوبی شناخته شده و از آوردن نام تالش و مناطق تالش نشین پرهیز میشود.
صفورا مرادی و همسرش فروشگاه گلیم دارند. از صفورا که بافنده ماهری هم هست میخواهم نام نقشهها را بگوید: «این بوته است، این بندانگشتی است، این جام است، این هم کاج. گلیمهای پشمی یک رو هستند و گلیمهای اکرلیک دو رو. این هم طرح چشنی است.» چشنی در واقع همان چشمی است و طرحی شبیه چشم. میگویند بافتنش کار هرکسی نیست و چشنی باف لقبی است که به بافنده ماهر میدهند. مرادی هم مثل بقیه اهالی فارسی را بدون لهجه حرف میزند طوری که فکر میکنم شاید تازگیها از تهران برگشته باشد. میگوید این طور نیست. او همین جا در عنبران به دنیا آمده و بزرگ شده و فارسی را هم در خانه یاد گرفته و خودش هم با بچههایش فارسی حرف میزند.
فرامرز خدایی که دیوار پشت میزش را با لوح تقدیر تزئین کرده، کارشناس و کارآفرین زبدهای است و میداند در کدام کشور چه رنگی را میپسندند و همان را به بافندههای عنبران و نمین سفارش میدهد. میگوید ترکی بلد است و برای اینکه حرفش را ثابت کند با شعری از استاد شهریار چای تعارف میکند: «سن یاریمین قاصدی سن، ایلش سنه چای دئمیشم (تو قاصد یار منی، بنشین گفتهام برایت چای بیاورند.) اینجا موزه خیال است. زنان عنبران گلیم را ذهنی و با تخیل خود میبافند. به این گلیم میگویند قالیچه نما چون بافنده به قالی نگاه کرده و بافته. اینجا کسی از روی نقشه نمیبافد. این گلیم را نگاه کنید، هرکس میبیند فکر میکند ماشین بافته، ابریشم است؛ 25 میلیون. این رنگ را اروپاییها خیلی میپسندند ولی ترکیه رنگ قرمز بیشتر دوست دارند. بفرمایید چایی.»
میگوید من گلیم بازم، دست خودم نیست هی باید این گلیمها را باز کنم نشانتان بدهم. بعد یک جاجیم نشانم میدهد که 60 سال پیش بافته شده و به قول خودش تمام این سالها پیچیده در بقچه بوده و استفاده نشده: «ببینید چی بافته، بهبه. قدیم این را روی کرسی میانداختند، با روح آدم حرف میزند. این گلیم ریزه است؛ ریزترین نقش گلیم عنبران، این یکی گل بوته است. طرح شیراز را ببینید چقدر زیباست!»
نمین فقط به جنگلهای تمشک و فندق و ازگیل وحشی و گلیمهای چشم نوازش شهره نیست؛ این شهر در میانه اردبیل و آستارا از دیرباز جایگاه فرهنگ و اندیشه و هنر بوده است. چنانچه نخستین مدرسه استان در سالهای 1290 در این شهر بنا شده و معروف است که همواره کارمندان عالی رتبهای از آن برخاسته است.
در جنگل فندقلو میخواهیم با هلی شات عکس بگیریم اما هرچه میگردیم خبری از پرنده عکاس نیست، برمیگردیم به عنبران اولیا، روستای اولیای خداوند. باجی و صبحتاج، کیف جامانده را گذاشتهاند روی یخچال که زیر دست و پا نماند. میگویند شما را به خدا سفارش کنید به ما هم 15-10 میلیون وام بدهند برای خودمان کار کنیم.
نظر شما