شناسهٔ خبر: 54754732 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: همشهری آنلاین | لینک خبر

بودن یا نبودن، مسئله این نیست؟! | گفت وگو با ایرج راد و سعید امیرسلیمانی درباره «در گوش سالمم زمزمه کن»

«در گوش سالمم زمزمه کن» آخرین نمایشی است که جعفر والی تصمیم به اجرایش داشت و تمرین‌ها را هم شروع کرده بود. اما آنقدر نماند که آن را به اجرا برساند. بعد از رفتن او ایرج راد به دلیل احساس دینی که می‌کرد، تمرین‌ها را این بار با سعید امیرسلیمانی شروع کرد و آن را بر اساس کارگردانی جعفر والی روی صحنه بردند.

صاحب‌خبر -

همشهری آنلاین، شقایق عرفی‌نژاد: نمایش داستان دو پیرمرد است در انتهای زندگی. اما آنها شوخ‌طبعانه مرگ را به بازی می‌گیرند. با ایرج راد و سعید امیرسلیمانی در باره این اجرا که که به تازگی در تماشاخانه شهرزاد به پایان رسید، صحبت کردیم.

اول از همه کمی‌در باره متن صحبت کنیم. متن تغییرات زیادی کرده است و شخصیت‌ها ایرانی شده‌اند. چه چیزهایی از متن اصلی باقی مانده است؟

ایرج راد- متن ویلیام هنلی را آقای حسینعلی طباطبایی ترجمه کرده است و این ترجمه را استاد والی آداپته کرد. چهارچوب اصلی متن اصل همین است که در اجرا می‌بینید، ولی شخصیت‌ها تبدیل به دو ایرانی می‌شوند که مهاجرت کرده‌اند و سال‌هاست در خارج از کشور زندگی می‌کنند.

از تمرین‌ها با آقای والی بگویید. کی شروع شد و چقدر پیش رفت؟

ایرج راد- تمرین‌های آقای والی سال ۹۵ شروع شد و در منزلشان تمرین می‌کردیم. هنوز به مرحله میزانسن نرسیده بودیم و کار همچنان در مرحله دورخوانی بود. ولی تحلیل‌ها و صحبت‌ها در مورد شخصیت‌ها کامل بود. آن زمان من بودم و هرمز هدایت. به جایی رسیده بودیم که دیگر باید روی پا می‌رفتیم و میزانسن‌ها شکل می‌گرفت که متاسفانه بیماری آقای والی شدت گرفت و هوای آلوده آن چند روز تهران او را راهی بیمارستان کرد و فوت شد.

ما اصلا فکر نمی‌کردیم این اتفاق بیفتد. منتظر بودیم که از بیمارستان بیرون بیاید و تمرین را ادامه بدهیم و کار را روی صحنه ببریم، ولی این اتفاق افتاد. بعد از این همیشه فکر می‌کردم چقدر خوب است که این کار به اسم خود جعفر والی اجرا شود. چون خیلی این کار را دوست داشت و می‌خواست اجرا شود. حالا راجع به گذشته این کار آقای امیرسلیمانی می تواند توضیح بدهد که سال‌ها پیش ضبط تلویزیونی داشته است.

سعید امیرسلیمانی- ما یک گروه بودیم که با آقای والی کار می‌کردیم. مرکب از جمشید مشایخی، ولی الله شیراندامی، دکتر امامی، آزیتا لاچینی، سوسن فرخ‌نیا و من و چند نفر دیگر. در آن زمان آقای والی این کار را با جمشید مشایخی کار کرد. من هم مدیر تولید بودم. در آن اجرا دو جوانی که در اجرای ما فقط راجع بهشان حرف زده می‌شود هم در صحنه بودند. این کار را با ۳ دوربین در منظریه شمیران ضبط کردیم.

این فیلم الان وجود دارد؟

 سعید امیرسلیمانی- باید باشد. کارگردان فنی آن هم سهراب اخوان بود که از بهترین کارگردان‌های فنی آن زمان بود. یادم است این کار بهترین نمایش تلویزیونی آن سال شناخته شد. حدود صد هزار تومان هم به کارگردان پاداش دادند که فقط یک شب ما را شام مهمان کرد!

بودن یا نبودن، مسئله این نیست؟! |  گفت وگو با ایرج راد و سعید امیرسلیمانی درباره «در گوش سالمم زمزمه کن»

چقدر از کارگردانی آقای والی در این کار حفظ شده است؟

ایرج راد- ما سعی کردیم آنچه از نظر تحلیل شخصیت‌ها و نوع کار در ذهن آقای والی بود، اجرا کنیم. چون به هر حال همانطور که گفتم کار تمرین شده بود و روخوانی کرده بودیم و در باره گذشته و مسائل این شخصیت‌ها و تحلیل متن صحبت کرده بودیم. من ذهنیت نسبتا دقیقی از آنچه جعفر والی می‌خواست روی صحنه بیاورد داشتم و دوست داشتم آن را اجرا کنم. روز تولد آقای والی و درگذشت او یک ماه با هم فاصله دارد. نگاهم این بود که اجرا در روز فوت او در آذر ماه شروع شود و تا یک ماه بعد در روز تولدش در دی ماه تمام شود. ولی این فرصت به وجود نیامد. تا این که راجع به این کار با آقای امیرسلیمانی صحبت کردم و او هم گفت که پیش از این این کار را ضبط تلویزیونی کرده‌ایم.

گفتم من احساس می‌کنم این دین را نسبت به جعفر والی دارم. خانواده اقای والی به خصوص دخترانش خیلی دوست داشتند که این کار حتما اجرا شود. من دو سه بار برای اجرا دورخیز کردم، ولی نشد. تا این که سال پیش در خانه تئاتر برنامه نمایشنامه‌خوانی بود که اتفاقا نزدیک روز تولد جعفر والی بود. با آقای امیرسلیمانی که صحبت کردم او هم اظهار تمایل کرد و گفت به دلیل این که دوست والی بوده‌ام و در گروهش کار کرده‌ام، دوست دارم این کار را بکنم. تصمیم گرفتیم این کار را ۳ شب نمایشنامه‌خوانی کنیم. این کار انجام شد و بعدش که متوجه شدیم بازخوردهای خوبی داشته، با آقای جعفری در تماشاخانه شهرزاد صحبتش پیش آمد که در این جا اجرا شود. با آقای امیرسلیمانی تمرین‌ها را شروع کردیم و آماده اجرا شدیم.

تمرین‌ها چقدر طول کشید؟

سعید امیرسلیمانی- حدود ۲۵ روز تمرین کردیم. ولی خب پیش از آن هم برای نمایشنامه‌خوانی تمرین کامل کرده بودیم و آماده بودیم. آدم‌های باهوشی هم هستیم و سریع دیالوگ را حفظ می‌کنیم!

در مورد میزانسن‌ها هم به طور مشترک کار می‌کردید و به تفاهم می‌رسیدید؟

ایرج راد- بله. بر اساس نظرات والی خودبه‌خود میزانسن‌ها شکل گرفت.

کار در یک فضای مفرح شروع می‌شود. بعد به این آگاهی می‌رسیم که این دو نفر در چه وضعیتی هستند و متوجه می‌شویم قصد دارند خودشان را از بین ببرند. بعد پی می‌بریم که نه این هم نیست و این بازی را برای ادامه زندگی لازم دارند. می‌توانیم این کار را یک جور جشن زندگی بدانیم؟

ایرج راد- در کار یک جمله داریم که می‌گوید بودن یا نبودن، مسئله این نیست؟ این‌ها می‌گویند باید باشیم. ۲ جوان در کار داریم که دیده نمی‌شوند و از طریق این دو پیرمرد بازنمایی می‌شوند. یک زندگی جوانانه و جوانانی که در شروع زندگی‌شان هستند. این طرف دو نفر هستند که در پایان زندگی‌شان قرار دارند. این‌ها با آن دو جوان ارتباط برقرار می‌کنند و برگشتی به آنچه در زندگی خودشان گذشته می‌کنند. دیدگاه‌ها و نقطه نظرهایشان را در باره زندگی و مسائلی که گذرانده‌اند و دوران سختی که پشت گذاشته‌اند مطرح می‌کنند. آن طرف یک زندگی شروع می‌شود و این طرف با پایان یک زندگی مواجه هستیم. این که آیا این زندگی باید پایان پیدا کند مهم است و مطرح می‌شود.

آقای امیرسلیمانی برای شما چطور است؟ آیا بزرگداشتی برای زندگی است و بازی برای این که بتوانند زندگی را ادامه دهند؟

سعید امیرسلیمانی- بله. اصلا دیالوگی داریم که یکی از این‌ها می‌گوید تو می‌خواهی زنده بمانی؟ آن یکی می‌گوید نه من فقط نمی‌خواهم بمیرم. جای دیگری می‌گوید عزراییل ممکن است همین فردا سراغمان بیاید. یعنی زندگی برای ما تمام شده و هر آن ممکن است واقعا عزراییل سراغمان بیاید و جانمان را بگیرد. 

انگار که بازی اش می‌دهند.

سعید امیرسلیمانی- بله. حالا این‌ها دستش انداخته‌اند.

بودن یا نبودن، مسئله این نیست؟! |  گفت وگو با ایرج راد و سعید امیرسلیمانی درباره «در گوش سالمم زمزمه کن»

ایرج راد- یک بازی با بودن یا نبودن است. زندگی کردن یا نکردن. در این نمایشنامه این مسئله بزرگی است. با تمام سختی‌ها و بدبختی‌هایی که هست. شخصیتی که من بازی می‌کنم می‌گوید ما خواب نمی‌بینیم؟ این زندگی، این آدم‌ها این دنیا که در آن گیر افتاده‌ایم. آن همه بلاهایی که سرمان آمد یک خواب و خیال نیست؟

امیرسلیمانی-و من می‌گویم نه

ایرج راد- می‌گویم من را نیشگون بگیر. اگر بیدار نشدم یعنی خواب و خیال نیست. او هم جواب می‌دهد بیداری هیچ چیزی را ثابت نمی‌کند. این سئوال‌ها و اندیشه‌ها در باره زندگی و ارتباط با آدم‌هاست که مطرح می‌شود.

سعید امیرسلیمانی- توجه کنید این دو تا آدم خیلی سختی کشیده‌اند. گرسنگی کشیده‌اند. ولی دیالوگی داریم که شخصیت آقای راد می‌پرسد مگر ما تا حالا هرکاری که می‌خواسته‌ایم نکرده‌ایم؟ من می‌گویم آره. با این که سختی کشیده‌ایم ولی برای این که زندگی کنیم تلاش کرده‌ایم. هنوز هم تلاش می‌کنیم که زندگی کنیم. با بی پولی در بهترین کافه شهر قهوه می‌خورند. برای این کار هم بازی راه می‌اندازند. معتقدند می‌شود زندگی کرد و این کار را هم می‌کنند. برای فردایشان هم برنامه می‌گذارند. بازی فردا را هم راه می‌اندازند. شخصیت آقای راد همه زندگی‌اش در یک گاری است. با این وضعیت ۵ دلار هم قرض می‌دهد.

ایرج راد- حتی راجع به تیمساری صحبت می‌شود که او هم همه زندگی‌اش را باخته است. وقتی وارد این کشور شده سرهنگ بوده ولی خودش به خودش درجه می‌دهد و زندگی نظامی‌اش را ادامه می‌دهد. نمایشنامه سطحی نیست. تک تک جمله‌هایش جای تعمق دارد. ضمن این که ما سعی کردیم و در یک فضای خموده ارائه‌اش ندهیم. برای این که اینطوری تأثیرش بیشتر است. سعی کردیم با مسائل خیلی جدی شوخی کنیم. شخصیت من دیالوگی دارد که می‌گوید من به این سادگی‌ها جان به عزرائیل نمی‌دهم. یا می‌گوید امروز دیگر می‌زنیم به سیم آخر و هر کاری دلمان خواست می‌کنیم.

انگار که هر روز روز آخر است.

ایرج راد- بله. این‌ها دائم در این تلاطم وضعیت بودن یا نبودن هستند. کنار آمدن یا نیامدن با مشکلات، جنگیدن یا نجنگیدن. سرشار بودن از زندگی یا خمود بودن. آنچه درونمایه این اثر را خیلی پر بار می‌کند، مفاهیمی ‌است که در دیالوگ‌ها نهفته است.

این دو شخصیت خیلی شبیه به هم هستند. گذشته تقریبا شبیه به همی‌ دارند، بعد از مهاجرت در یک وضعیت هستند و هر دو بذله‌گویی‌های خودشان را دارند. تفاوت‌هایشان در چیست؟

ایرج راد- یکی از این‌ها خانواده و همسر داشته است. اما این یکی در تمام زندگی‌اش، تنها بوده است. هیچ کسی را نداشته است. ولی در خودش همه این‌ها را به وجود آورده و با خیالاتش زندگی کرده است. دیگری هم با داشته‌هایش قطع ارتباط نکرده و با آنها زندگی می‌کند.

امیرسلیمانی- بگذارید مثالی بزنم. صحنه‌ای هست که من به پیرمرد دیگر می‌گویم تو در باره همه چیز چاخان کرده‌ای. پس وضع من بهتر است. چون من لااقل در این دنیای درندشت، یک نفر را دارم. این شخصیت زنی دارد که ۲۴ سال است در آسایشگاه است و او هر هفته به دیدنش رفته است. یک علاقه‌ای وجود دارد که دیگری آن را ندارد. هنوز امید دارد. هر دو به این نقطه رسیده‌اند که می‌خواهند دنیا را مچل کنند و واقعا می‌کنند. حتی تماشاچی خودمان را مچل می‌کنیم. تا دم آخر نمی‌فهمند ماجرا چیست.

بودن یا نبودن، مسئله این نیست؟! |  گفت وگو با ایرج راد و سعید امیرسلیمانی درباره «در گوش سالمم زمزمه کن»

در باره مهاجرت یک کم توضیح بدهید. این مهاجرت چه نقشی در زندگی این دو نفر داشته است؟

ایرج راد- مهاجرت خیلی در متن بزرگ نمی‌شود. آن هم در واقع برای ادامه زندگی است. با تمام مشکلات سعی می‌کنند، زندگی کنند و ممکلتشان را دوست دارند.

سعید امیرسلیمانی- با دیدن یک بادبزن ایرانی ذوق می‌کنند و برایشان عزیز است.

ایرج راد- می‌گویند هر وقت می‌خواهیم راجع به چیزهای خوبِ زندگی فکر کنیم باید به گذشته برگردیم.

سعید امیرسلیمانی- این‌ها دو مهاجر هستند. مهاجرت مطرح نیست. این که کجای دنیا هستند، مهم نیست و اصلا مطرح نمی‌شود. زمان هم معلوم نیست. پولی که از آن حرف می‌زنند، دلار است، ولی هتل فرانسوی است. بنابراین اصلا مطرح نیست کجا هستند، مهم این است که در کشور خودشان نیستند.

نظر شما