حسن باقری (غلامحسین افشردی) فقط ۲۸ ماه در جنگ هشت ساله حضور داشت اما هرگاه که صاحبنظران دفاع مقدس درباره آن دوران به گفتوگو میپردازند، از این فرمانده با عناوینی مانند نابغه، درشت مغز، بسیار باهوش، استراتژیست، طراح، پدر جنگ در سپاه و... نام میبرند. این القاب چنان با نام او عجین شده است که هیچ گاه درباره کس دیگری این گونه صحبت به میان نمیآید. او که بود و چه کرد که امروز دو دهه پس از خاموش شدن آتش توپخانهها نامش همچنان برده میشود؟ نقش او در آن ۲۸ ماه چه بود که تمام جملات اینچنینی فقط در وصف وی گفته شده؟ آیا او طی جنگ تحمیلی چنین چهرهای از خود نشان داد یا قبل از آن نیز در زندگی شخصی دارای چنین ویژگیهایی بود؟
برای بازشناسی ابتدایی از شخصیت وی باید به یک واقعه تاریخی اشاره کرد. در عملیاتی که در ابتدای سال ۱۳۶۱ در غرب دزفول انجام گرفت، قرارگاه نصر به فرماندهی او در سرزمینهای چین خورده غرب رود کرخه پیش رفت و مهمترین اهداف یعنی توپخانه سپاه چهارم و ارتفاعات رادار را به تصرف درآورد. آنجا اولین و آخرین باری بود که صدام تا آستانه اسارت پیش رفت.
وقتی صدام در آستانه اسارت بود
سرلشکر ستاد عبدالحمید محمود الخطاب، رئیس دفتر صدام که از همراهان او در آن ماجرا بود، در خاطراتش چنین آورده است: در عملیاتی که ایرانیها نام فتحالمبین را روی آن گذاشته بودند، نیروهای ایرانی به منطقه استقرار سپاه چهارم و مواضع ستادی این سپاه رسیدند. آقای رئیس جمهور هم در همین منطقه بود. ژنرال عدنان خیرالله طلفاح - وزیر دفاع- هم بود. فهمیدیم که نیروهای ایرانی، ما را دور زدهاند. احساس همه ما این بود که بزودی به اسارت درخواهیم آمد. آقای رئیس جمهور مضطرب از ژنرال عدنان خیرالله پرسید: عدنان، بگو چه باید بکنیم؟ عدنان خیرالله جواب داد: سرورم، جای دیگری برای فرار و پنهان شدن پیدا میکنم. دوباره آقای رئیس جمهور پرسید: سلاح و مهماتی هم به همراه دارید؟ من جواب دادم: فقط یک قبضه تفنگ داریم. ایشان با خشم و غضب گفت: اگر ایرانیها مرا پیدا کنند، میدانید چه میشود؟ افراد همراه همگی سعی میکردند آقای رئیس جمهور را آرام کنند. او در حالی که به تانکهای ما که در آتش میسوخت نگاه میکرد، دائم زیر لب میگفت: لعنت بر آنها، ما را در ورطه جنگ گرفتار کردند. او اسم کسی را نمیآورد. فقط به لعنت کردن اکتفا میکرد، اما من میدانستم که منظورش امریکا و بعضی از کشورهای عربی همسایهمان هستند. آن روز ما برای چند ساعتی در محاصره بودیم اما ناگهان یک دستگاه خودرو را که حامل افراد مجروح بود، پیدا کردیم. افراد زخمی را بیرون کشیده و خودمان سوار شدیم. رئیس جمهور وقتی سر جایش نشست، گفت: زخمیها مداوا خواهند شد اما اگر ما اسیر ایرانیها شویم، چه باید بکنیم؟! (روزنامه السفیر، ۲۹ ژانویه ۱۹۹۶)
برای دوست و دشمن محترم بود
یک ماه بعد، نیروهای ایرانی حمله خود را برای بازپسگیری خرمشهر آغاز کردند و این جوان ۲۶ ساله نقش پررنگی در آزادسازی شهر نجیب جنوبی ما داشت: «حسن باقری از اشخاص نادری بود که دوست و دشمن برایش احترام قائل بودند. علتش این بود که حسن یک آدم استثنایی بود.» (بهروز سلیمانجاه - از فرماندهان ارشد ارتش در دوران دفاع مقدس)
بی گمان او از معدود کسانی است که از ابتدای شهادتش در بهمن ۱۳۶۱ درباره او تعابیری به کار رفته که درباره کس دیگری گفته نشده است، به گونهای که شهید محمدابراهیم همت که یک سال پس از او در جزایر مجنون به شهادت رسید، چنین گفته است: «خدا شاهد است که در میان فرماندهان ما تعقل و اندیشه ایشان بینظیر بود. طرح مانوری که شرح میداد، در اولین شرح انسان میپذیرفت و مطلب برایش جا میافتاد. غیر از مسأله اندیشهاش، در جنگ صلابت و استقامت خاصی داشت. یکی از ویژگیهای خاص او این بود که صبح عملیات زیر آتش سنگین میآمد توی خط و سرکشی می کرد و محکم برخورد میکرد. اگر واحدی سستی میکرد، بازخواست میکرد. خدا شاهد است که در کمتر فرمانده ای این صفات را دیده بودم؛ اینقدر مهربان باشد و اینقدر عالی. بعد از حسن باقری دیگر کسی پیدا نشد.»
زمینه ظهور و بروز استعدادها
شناخت او بدون آگاهی اجمالی از وضعیت روزهای آغازین جنگ ناممکن است زیرا دفاع مقدس بود که یک جوان گمنام را تبدیل به مشهورترین استراتژیست نظامی جنگ تحمیلی کرد.
انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ موجب تحولات عمیق اجتماعی در کشور شد. مردم کوچه و بازار (که از آنان به عنوان کوخنشینان و مستضعفین یاد شده است) دست به بزرگترین اعتراض اجتماعی زدند و مهمترین تحول اجتماعی دینی را در کشور پایهریزی کردند.
به یکباره ارکان حکومت پهلوی درهم ریخت و در تمام سطوح حکومتی و اجتماعی تحولات حیرت انگیزی به وجود آمد، به طوری که کسانی که قبل از آن جایگاهی در حاکمیت نداشتند، عهدهدار مهمترین و کلیدیترین مسئولیتها شدند. در این میان، ارتش ایران که از آن به عنوان یکی از بزرگترین ارتشهای دنیا نام برده میشد، تا آستانه ازهم پاشیدگی پیش رفت. تا جایی که بعضی از گروههای سیاسی خواستار انحلال ارتش منظم کشور و جایگزینی آن با ارتش خلقی شدند.
وقتی ارتش عراق در نیمروز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ حمله خود را با به پرواز درآوردن ۱۹۲ هواپیمای بمبافکن و جنگنده روی سرزمین ایران آغاز کرد، ارتش ایران در ناآمادگی کامل به سر میبرد. عدم پیشبینی لازم در برابر تهاجم همسایه غربی باعث شد تا ارتش عراق یک جنگ کوتاه مدت را طراحی کند و تانکها و سربازانش را روانه خاک کشورمان سازد، به طوری که در کمتر از یک هفته مناطق وسیع غرب دزفول، جنوب و غرب اهواز و قسمتهایی از استانهای ایلام و کرمانشاه به تصرف دشمن درآمد.
ارتش نابسامان ایران نتوانست آنچنان که انتظار میرفت، در برابر دشمن مقاومت کند و در برابر شدت تهاجم عراقیها مجبور به عقبنشینی شد. در چنین اوضاع و احوالی، نیروهای مردمی و سپاه به همراه واحدهایی از ارتش توانستند ۳۴ روز دشمن را پشت دروازههای خرمشهر نگه دارند.
حسن باقری در نخستین روز جنگ، خود را به اهواز پایتخت جنگ رساند. درباره نبوغ و شرایط ظهور و بروز آن بسیار گفته شده است. از جمله آن که: آسان انجام دادن کاری که در روزهای غیر طبیعی برای دیگران مشکل است. او به محض ورود به اهواز، در پی یافتن گمشده جنگ رفت.
نبوغ وی (آنچنان که به طور مکرر در گفتهها میبینیم) چیزی ورای زندگی بشری نبود بلکه او قدرت آن را داشت که در سختیها و با رنج و پشتکار در راهی گام بردارد که دیگران آن را استعداد خارقالعاده نامیدهاند. عمده این استعداد از شناخت فرصتها، تصمیمگیری براساس آگاهی دقیق و تلاش و پشتکار به دست آمده است.
او گمشده جنگ را در شناخت عمیق و جمعآوری اطلاعات از دشمن دید. نیروهای دشمن از محورهای مختلف در حال پیشروی بودند و اخبار جامع و دقیقی از چگونگی حمله مقدار پیشروی و اهداف آنها نبود. همین ناآگاهی موجب سردرگمی فرماندهان، مسئولان و مردم شده بود؛ به طوری که خیلی زود شایع شد اهواز در حال سقوط است و وحشت و اضطراب شهر را فراگرفت.
او بلافاصله تیمهای شناسایی تشکیل داد و اطلاعات دریافتی را جمعآوری کرد: «در آن برهه، نقش اطلاعاتی که حسن باقری مسئولیت آن را برعهده داشت، بسیار تعیین کننده بود. ببینید ما هیچ شبکه ارتباط بیسیمی بین جبههها نداشتیم. نیروهایی پراکنده رفته بودند و در مناطق مختلف دفاع میکردند و هیچ نوع کنترل و اشرافی در فرماندهی آنها نداشتیم. در آن لحظات، نقش اطلاعات نمود پیدا میکند. او بود که ما را به دارخوین فرستاد. جمعآوری اطلاعات در آن لحظات بسیار مشکل بود. فرصتی که میشد، میآمدم گلف و آنچه را اتفاق افتاده بود، برای حسن باقری میگفتم. در آن روزها، نقش او در تعیین وضعیت نیروها و تشخیص موقعیت نیروهای خودی و دشمن بسیار تعیین کننده بود. او دائم سعی در جمعآوری اطلاعات از دشمن داشت. به محض این که میرفتیم گلف، هر کدام از بچهها را می دید، میبرد پای نقشه و کلیه اطلاعاتی را که آن فرد داشت، همه را روی کالکی که روی دیوار چسبانده بود، وارد میکرد.» (محمدحسین دقیقی - فرمانده جبهه فیاضیه)
تفاوت مدیریت با بنی صدر
به صورت خودجوش واحد اطلاعات عملیات را در جنگ به وجود آورد. از ابتدای ورود به اهواز، اقدام به جمعآوری وضعیت مناطق عملیاتی روی نقشههای جنگی کرد. به سرعت نیروهای زبده را شناسایی کرد و پس از آموزش مختصر، آنها را روانه محورهای عملیاتی نمود. گزارشهای لحظه به لحظه از وضعیت دشمن و نیروهای خودی موجب شد تا فرماندهان بتوانند ارزیابی درستی از صحنه نبرد داشته باشند. پایگاه گلف که بعدها به منتظران شهادت تغییر نام داد، محل فعالیت او و مقر فرماندهی سپاه در جنگ شد: «آمدیم گلف. روزهای اول جنگ بود. دیدم نوجوانی یک چهارپایه گذاشته زیر پایش و روی دیوار نقشه میچسباند. پیش خودم گفتم دلشان خوش است آمدهاند جنگ، جنگ تیر و تفنگ میخواهد! تا آن موقع، پشتش به ما بود. وقتی برگشت، دیدم جوانی است که حتی محاسنش کامل نشده. با او صحبت کردم و او گفت هر روز یک گزارش به من بدهید و ما باید در جریان ریز کارهای جبهه فارسیات باشیم.» در همین حین، چشمش به نوشتهای افتاد: ۲۰ درصد اطلاعات + ۸۰ درصد عملیات = ۱۰۰ درصد پیروزی. کاغذ را از روی شیشه کند و گفت:« این فرمول غلط است. اطلاعات و عملیات مقوله جداگانهای هستند و من میگویم اطلاعات ۱۰۰ درصد است. با دلایلی که آورد، دیدم عجب آدم فهمیدهای است. بعد همه اطلاعاتی را که ما میدادیم، میآورد روی نقشه و دست ما را گذاشت توی دست بچههای ستاد خراسان. آنها جلوی کارخانه نورد جبهه داشتند و ما در فارسیات بودیم و هر کدام فکر میکردیم دیگری عراقی است! بعد فهمیدیم که حسن باقری در همان اتاق همه چیز را میبیند، در حالی که ما در صحنه نبرد و روی زمین نمیدیدیم.» (جعفر اسدی - فرمانده لشکر ۳۳ المهدی در دوران دفاع مقدس)
در حالی که او در حال تشکیل یکی از قویترین و کارآمدترین واحدهای نظامی در جنگ بود، ارتش ایران در سرتاسر جبههها با ارتش دشمن دست و پنجه نرم میکرد. ابوالحسن بنی صدر که فرماندهی کل قوای مسلح را برعهده داشت، از نزدیک شدن سپاه و ارتش به هم جلوگیری میکرد. ارتش چهار عملیات بزرگ را طراحی و اجرا کرد که نتوانست قدمی پیش رود. شکست در این چهار عملیات موجب یأس و ناامیدی فرماندهان نظامی شد. در چنین روزهایی، حسن باقری نوع جدیدی از جنگیدن را پیشنهاد کرد: «این جنگ فرصتهای طلایی بسیاری برای رشد استعدادها به ما داده است. نیروهای ما با توجه به بعد انقلابی که دارند و چشم و گوش بسته تابع قانونهای از خارج آمده نیستند، میتوانند از قالبهای پیش ساخته خارج شوند و با فکر سازنده خویش روشهایی ابداع کنند که دشمن نخواهد توانست به سادگی و با این نیروها به دفاع برخیزد.» (نقل ازدستنوشتههای شهید)
او یکی از سه فرمانده (حسن باقری- رحیم صفوی- غلامعلی رشید) سپاه پاسداران بود که در نیمه دوم ۱۳۵۹، در پی طراحی و تحول در شیوه نبرد بودند و توانستند آن را گام به گام به مرحله اجرا درآورند: «حسن واقعاً یک رهبر بود. تعبیرم این است که او بهشتی جنگ بود. یعنی همان نقشی که مرحوم بهشتی برای انقلاب و امام داشت، حسن باقری همان نقش را برای جنگ و جبهه داشت. قطعاً همه فرماندهان قدیمی جنگ نظرشان این است که اگر حسن زنده میماند، در وضعیت جنگ قطعاً تأثیر داشت.
او پرورش دهنده همه ما بود.» (شهید حاج قاسم سلیمانی به فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله در دوران دفاع مقدس)
در خرداد ۱۳۶۰ با برکناری ابوالحسن بنی صدر، تحولات جبههها وارد مرحله جدیدی شد. از این پس، با اجرای عملیات هماهنگ، فرماندهان ارتش بیشتر با او آشنا شدند: «او انسانی بسیار متعهد، شجاع، خوشفکر، دلسوز و واقعاً مصمم بود. به لحاظ رهبری نظامی انسان خودساخته و با نبوغی در این زمینه بود. در برخورد با پرسنل همکارش و مسئولین که داشت و در جلساتی که با هم شرکت میکردیم و در کنار هم بودیم، من اصول مدیریت و رهبری را در تمام رفتار و اعمال ایشان میدیدم. شاید ابتدا اگر کسی با قیافه جوان ایشان برخورد میکرد، نمیتوانست او را بشناسد ولی بعداً پی میبرد که انسان مدیر و مدبری است.» (حسین حسنی سعدی - از فرماندهان ارشد ارتش در دوران دفاع مقدس)
پس از تفحص در گفتارها، مشاهده میشود فرماندهانی که با وی در ارتباط بودهاند، از سه منظر سلوک فردی، فرماندهی بر نیروها و قدرت تفکر نظامی او را ستایش کردهاند:
دستنوشته درباره جنگ جهانی دوم
او فرماندهی در میدان جنگ را با تعهد و اعتقاد دینی درهم آمیخت و توانست یکی از فرماندهان صاحب سبک در نبردها باشد. او خودسازی انقلابی را از سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز کرد. این خودسازی و تربیت درونی موجب شد تا بتواند از تزکیه روح در ارائه شیوههای الهی در فرماندهی بهره جوید. آنچنان که درباره جنگ جهانی دوم نوشته است: «چرچیل درباره خودش گفته است که مردان بزرگ برای روزی ساخته شدهاند که ملتها نمیتوانند تصمیم بگیرند. در چنین زمانهای حساسی، مردان بزرگ باید وارد صحنه شوند و تحول ایجاد کنند. حال اگر اشتباهی شد و زیانی وارد شد و اصلاً حمله آقای هیتلر از بیخ و بن غلط بود و ۳۵ لشکر فقط برای اشغال یک کشور تلف شد و از بین رفت، مهم نیست و نباید به آن فکر کرد. تعدادی از ارتش آلمان در روسیه اصلاً به دشمن نرسیدند و در سرمای شدید تلف شدند. پاسخگوی این فجایع کیست و آیا کسی اصلاً رسیدگی میکند؟ این یک نوع جنگیدن و فرماندهی است و نوع دیگرش هم فرمانده اسلام بودن است که نسبت به یک قطره خون به ناحق ریخته شده، احساس مسئولیت میکند و شب خواب به چشمش راه نمییابد و یک فشنگ ساده را هم بیهوده شلیک نمیکند.» (نقل از دستنوشتههای شهید)
حرکت براساس آموزههای دینی
او بر اساس آموزههای دینی که انقلاب اسلامی ایران آن را متبلور ساخت، فرماندهی کرد. این نوع فرماندهی، موجب شده که حرکات و راه و روش خود را با مبانی دینی هماهنگ کند. این موضوع در دستنوشتهها و یادداشتهای روزانه وی و خاطرات دیگران به خوبی قابل مشاهده است: «یکی دو ماه از شروع جنگ گذشته بود. از طرف رحیم صفوی به ما مأموریت دادند که برویم آموزش تطبیق آتش و دیدهبانی ببینیم و در منطقه دارخوین، جایی به نام دل ابوذر، مستقر شویم. آنجا مشغول دیدهبانی شدیم. یک روز نزدیک غروب از دکل که نزدیک 90 متر بود، پایین آمدیم. دیدم یک ماشین بلیزر ایستاده و دو سه نفر از برادران سپاه جنوب با لباس شخصی آمدهاند. خوب یادم هست، او هنوز ریش نداشت. هر چند صورتش کم مو بود. فکر کردم سنش خیلی کمتر از ما است. ما سه نفر بودیم و استدلال میکرد که به نوبت یکی بالا باشد، یکی نگهبانی بدهد و یکیتان استراحت کند. ما تند شدیم و گفتیم اصلاً تو چکاره هستی و... هر سه جواب منفی دادیم. آنجا نماندیم و برگشتیم در خطی که به نام خط شیر بود. یکی دو ماهی گذشت. مدتی بود که حمام نرفته بودیم. حسین خرازی چند نفر را برداشت و آمدیم اهواز. شهر خلوت بود. حمام کردیم و بعد رفتیم پایگاه منتظران شهادت که به گلف معروف بود. مشغول سرکشی و گشتن بین اتاقها بودیم که وقتی به یک اتاق رسیدیم، حسین خرازی گفت: من اینجا کار دارم. به محض اینکه خواست برود، در باز شد و حسن باقری آمد بیرون! یکهو شوکه شدم. تمام آن صحبتهایی که کرده بودم مثل یک فیلم تند از جلوی چشمم گذشت. خودم را پنهان کردم. اما وقتی مرا دید، به روی خود نیاورد. او چنان برخورد کرد که انگار هیچ مطلبی بین ما نبوده.» [علی زاهدی - فرمانده لشکر امام حسین(ع) در دوران دفاع مقدس]
قدرت تحلیل
قدرت تفکر و طراحی و ارائه شیوههای نو در نبرد و همچنین قدرت تجزیه و تحلیل قوای خودی و دشمن از مشخصههای او برشمرده شده است: «از جهت قدرت فکری، قدرتی داشت که میتوانست همه مسائل را تجزیه و تحلیل و برای آنها برنامهریزی کند که در توان کسی نبود. این ذهن خلاق و روشن او بود که خیلی از طرحهای جدیدی را که به فکر دیگران نمیرسید، مطرح میکرد.» [شهید مهدی زینالدین - فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (علیه السلام) در دوران دفاع مقدس]
او از کسانی بود که با قدرت بالا در تجزیه و تحلیل، شیوه نبرد را بر اساس واقعیات پیش رو تعیین میکرد. آنچنان که سه ماه پس از آغاز جنگ و در اوج ناامیدی فرماندهان نظامی نوشت: «باید به خود جرأت داد که این نوع جنگیدن به درد نمیخورد و لازم است استراتژی این جنگ عوض شود.» (نقل از دستنوشتههای شهید)
تغییر شیوه نبرد
به گواه اسناد موجود، تغییر شیوه نبرد که موجب تغییر وضعیت جنگ شد، در ابتدا در بین فرماندهان جوان سپاه پاسداران مطرح شد و سه تن از آنها در طراحی شیوه جدید نقش اساسی داشتند. از سوی دیگر، ورود سپاه به جنگ در بین فرماندهان دشمن چنان غیر ممکن و نامنتظره بود که تا مدتها در سردرگمی به سر میبردند. به طوری که نزار صاحب کاظم از فرماندهان عراقی پس از اسارت در بازجوییها چنین گفته است: «گفتیم فکر نمیکنی که سپاه هم در طراحی عملیات شرکت داشته؟ گفت مسائل نظامی از دو راه به دست میآید: اول علم و دوم تجربه. هیچ کدام را سپاه به علت عمر کوتاهش ندارد و من نمیتوانم نظر بدهم.» (نقل از دستنوشتههای شهید).
شیوههای جنگی سپاه پاسداران که بر اساس مقدورات موجود و محدود و با حضور داوطلبان جنگی پیریزی شد، توانست روند جنگ را از حالت رکود خارج کند و عملیات پیروزمند بعدی براساس این شیوهها طراحی و اجرا شد. او از ارکان تغییر شیوه نبرد با دشمن بود: «با استفاده از تاکتیکهای مختص به جنگی که سپاه و بسیج میطلبید، یک چیز نو و جدیدی مطرح کرد که با آن امکانات محدود بتوانیم عملیات بزرگ و موفقی به وجود بیاوریم.» [محمد کوثری - فرمانده لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) در دوران دفاع مقدس]
دو نوع فرمانده در جنگ
در بررسی و شناخت فرماندهان جنگ هشت ساله عمدتاً به دو گروه برمیخوریم. یک گروه در صحنههای ستادی و طراحی نبرد هنرنمایی کردهاند. این گروه در قرارگاهها حضور داشتند و کمتر در میان مردم عادی شناخته شدهاند. به همین دلیل، با اینکه در دوران پس از جنگ نام فرماندهان شهید بسیار برده شده اما نام این گروه کمتر به میان آمده است. از سوی دیگر، عدهای در صحنه نبرد توان رهبری نمایانی داشتهاند. این فرماندهان، به خاطر اینکه با نیروهای مردمی ارتباط زیادی داشتهاند و همچنین به دلیل شجاعت، صمیمیت با نیروهای تحت امر، برخورداری از روحیه دینی و مردمی و قابلیتهای فرماندهی در صحنه جنگ، شناخته شده هستند: «وقتی جلسه بود و او کنار نقشه میرفت میایستاد، میدانستیم که میخواهد حرف تازهای بزند. با اقتداری که داشت، جلسه را تحت تأثیر خودش قرار میداد. گاه جلسات هفت، هشت ساعت طول میکشید ولی تا آخر جلسه با نشاط حضور داشت و از کوچکترین جزئیات نمیگذشت. در طول دفاع مقدس بی اغراق افراد زیادی را دیدم ولی با خصوصیات حسن باقری کمتر کسی را مشاهده کردم که در شرایط بحرانی بتواند به بهترین نحو عملیات را هدایت کند و تصمیم صحیحی بگیرد. حسن باقری عصاره تفکر بسیجی در ردههای بالای تصمیمگیری بود.» (کریم نصر - فرمانده تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم در دوران دفاع مقدس)
قیافه و اندام لاغر او چنان بود که در نگاه اول کسی تصور نمیکرد بتواند در صحنه جنگ قاطعانه فرمان براند اما نشان داد که در کشاکش نبرد صریحترین و قاطعانهترین تصمیمها را گرفته که حتی برای نزدیکترین کسان او نیز غیرمنتظره بوده است. برادر وی در بیان یکی از صحنههای عملیات رمضان که در تابستان ۱۳۶۱ در مناطق مرزی شلمچه صورت گرفت، گفته است: «در مرحله دوم عملیات رمضان برای یکی از گردانهای عمل کننده حادثهای پیش آمد. آن گردان در محاصره دشمن قرار گرفته بود. در قرارگاه نصر، حسن بیسیم رده گردان را هم گوش میکرد. احساس کرد یکی از گردانها زیادی پیش رفته و ممکن است به محاصره بیفتد. به فرمانده یگانش تذکر داد. همین طور هم شد و گردان به محاصره افتاد. شروع کرد به صحبت کردن با فرمانده تیپ و پرسید: الان کجا هستی؟ گفت که در مقر تیپ هستم. گفت: باید بروی، از موانع عبور کنی، وارد صحنه نبرد شوی و این گردان را از محاصره نجات دهی و تا خودت نروی، این اتفاق نمیافتد. این گردان متوجه نیست و اگر بگویی در محاصره است، ممکن است دستپاچه شود و وضع را خرابتر کند. آن فرمانده تیپ استدلال آورد که نیازی نیست من بروم و دارم توپخانه را هماهنگ میکنم، کار دارم و... برای من عجیب بود؛ با کسی که حداقل دو سال بود شبانه روز در جنگ با هم بودند و همدیگر را خوب میشناختند، حکم کرد: اگر همین الان از سنگرت راه نیفتی و به سمت خط نروی و این گردان را نجات ندهی، با تو برخورد میکنم. من الان میآیم آنجا، تو نباید در سنگرت باشی. یا میروی در محاصره و به همراه گردان شهید میشوی یا این که آنها را از محاصره نجات میدهی. گردان محاصره شده در آن طرف و فرمانده تیپ زنده و سالم در این طرف برای من قابل پذیرش نیست. آنچنان برخورد کرد که در سنگر فرماندهی قرارگاه نصر همه رنگشان پرید.»
∎
برای بازشناسی ابتدایی از شخصیت وی باید به یک واقعه تاریخی اشاره کرد. در عملیاتی که در ابتدای سال ۱۳۶۱ در غرب دزفول انجام گرفت، قرارگاه نصر به فرماندهی او در سرزمینهای چین خورده غرب رود کرخه پیش رفت و مهمترین اهداف یعنی توپخانه سپاه چهارم و ارتفاعات رادار را به تصرف درآورد. آنجا اولین و آخرین باری بود که صدام تا آستانه اسارت پیش رفت.
وقتی صدام در آستانه اسارت بود
سرلشکر ستاد عبدالحمید محمود الخطاب، رئیس دفتر صدام که از همراهان او در آن ماجرا بود، در خاطراتش چنین آورده است: در عملیاتی که ایرانیها نام فتحالمبین را روی آن گذاشته بودند، نیروهای ایرانی به منطقه استقرار سپاه چهارم و مواضع ستادی این سپاه رسیدند. آقای رئیس جمهور هم در همین منطقه بود. ژنرال عدنان خیرالله طلفاح - وزیر دفاع- هم بود. فهمیدیم که نیروهای ایرانی، ما را دور زدهاند. احساس همه ما این بود که بزودی به اسارت درخواهیم آمد. آقای رئیس جمهور مضطرب از ژنرال عدنان خیرالله پرسید: عدنان، بگو چه باید بکنیم؟ عدنان خیرالله جواب داد: سرورم، جای دیگری برای فرار و پنهان شدن پیدا میکنم. دوباره آقای رئیس جمهور پرسید: سلاح و مهماتی هم به همراه دارید؟ من جواب دادم: فقط یک قبضه تفنگ داریم. ایشان با خشم و غضب گفت: اگر ایرانیها مرا پیدا کنند، میدانید چه میشود؟ افراد همراه همگی سعی میکردند آقای رئیس جمهور را آرام کنند. او در حالی که به تانکهای ما که در آتش میسوخت نگاه میکرد، دائم زیر لب میگفت: لعنت بر آنها، ما را در ورطه جنگ گرفتار کردند. او اسم کسی را نمیآورد. فقط به لعنت کردن اکتفا میکرد، اما من میدانستم که منظورش امریکا و بعضی از کشورهای عربی همسایهمان هستند. آن روز ما برای چند ساعتی در محاصره بودیم اما ناگهان یک دستگاه خودرو را که حامل افراد مجروح بود، پیدا کردیم. افراد زخمی را بیرون کشیده و خودمان سوار شدیم. رئیس جمهور وقتی سر جایش نشست، گفت: زخمیها مداوا خواهند شد اما اگر ما اسیر ایرانیها شویم، چه باید بکنیم؟! (روزنامه السفیر، ۲۹ ژانویه ۱۹۹۶)
برای دوست و دشمن محترم بود
یک ماه بعد، نیروهای ایرانی حمله خود را برای بازپسگیری خرمشهر آغاز کردند و این جوان ۲۶ ساله نقش پررنگی در آزادسازی شهر نجیب جنوبی ما داشت: «حسن باقری از اشخاص نادری بود که دوست و دشمن برایش احترام قائل بودند. علتش این بود که حسن یک آدم استثنایی بود.» (بهروز سلیمانجاه - از فرماندهان ارشد ارتش در دوران دفاع مقدس)
بی گمان او از معدود کسانی است که از ابتدای شهادتش در بهمن ۱۳۶۱ درباره او تعابیری به کار رفته که درباره کس دیگری گفته نشده است، به گونهای که شهید محمدابراهیم همت که یک سال پس از او در جزایر مجنون به شهادت رسید، چنین گفته است: «خدا شاهد است که در میان فرماندهان ما تعقل و اندیشه ایشان بینظیر بود. طرح مانوری که شرح میداد، در اولین شرح انسان میپذیرفت و مطلب برایش جا میافتاد. غیر از مسأله اندیشهاش، در جنگ صلابت و استقامت خاصی داشت. یکی از ویژگیهای خاص او این بود که صبح عملیات زیر آتش سنگین میآمد توی خط و سرکشی می کرد و محکم برخورد میکرد. اگر واحدی سستی میکرد، بازخواست میکرد. خدا شاهد است که در کمتر فرمانده ای این صفات را دیده بودم؛ اینقدر مهربان باشد و اینقدر عالی. بعد از حسن باقری دیگر کسی پیدا نشد.»
زمینه ظهور و بروز استعدادها
شناخت او بدون آگاهی اجمالی از وضعیت روزهای آغازین جنگ ناممکن است زیرا دفاع مقدس بود که یک جوان گمنام را تبدیل به مشهورترین استراتژیست نظامی جنگ تحمیلی کرد.
انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ موجب تحولات عمیق اجتماعی در کشور شد. مردم کوچه و بازار (که از آنان به عنوان کوخنشینان و مستضعفین یاد شده است) دست به بزرگترین اعتراض اجتماعی زدند و مهمترین تحول اجتماعی دینی را در کشور پایهریزی کردند.
به یکباره ارکان حکومت پهلوی درهم ریخت و در تمام سطوح حکومتی و اجتماعی تحولات حیرت انگیزی به وجود آمد، به طوری که کسانی که قبل از آن جایگاهی در حاکمیت نداشتند، عهدهدار مهمترین و کلیدیترین مسئولیتها شدند. در این میان، ارتش ایران که از آن به عنوان یکی از بزرگترین ارتشهای دنیا نام برده میشد، تا آستانه ازهم پاشیدگی پیش رفت. تا جایی که بعضی از گروههای سیاسی خواستار انحلال ارتش منظم کشور و جایگزینی آن با ارتش خلقی شدند.
وقتی ارتش عراق در نیمروز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ حمله خود را با به پرواز درآوردن ۱۹۲ هواپیمای بمبافکن و جنگنده روی سرزمین ایران آغاز کرد، ارتش ایران در ناآمادگی کامل به سر میبرد. عدم پیشبینی لازم در برابر تهاجم همسایه غربی باعث شد تا ارتش عراق یک جنگ کوتاه مدت را طراحی کند و تانکها و سربازانش را روانه خاک کشورمان سازد، به طوری که در کمتر از یک هفته مناطق وسیع غرب دزفول، جنوب و غرب اهواز و قسمتهایی از استانهای ایلام و کرمانشاه به تصرف دشمن درآمد.
ارتش نابسامان ایران نتوانست آنچنان که انتظار میرفت، در برابر دشمن مقاومت کند و در برابر شدت تهاجم عراقیها مجبور به عقبنشینی شد. در چنین اوضاع و احوالی، نیروهای مردمی و سپاه به همراه واحدهایی از ارتش توانستند ۳۴ روز دشمن را پشت دروازههای خرمشهر نگه دارند.
حسن باقری در نخستین روز جنگ، خود را به اهواز پایتخت جنگ رساند. درباره نبوغ و شرایط ظهور و بروز آن بسیار گفته شده است. از جمله آن که: آسان انجام دادن کاری که در روزهای غیر طبیعی برای دیگران مشکل است. او به محض ورود به اهواز، در پی یافتن گمشده جنگ رفت.
نبوغ وی (آنچنان که به طور مکرر در گفتهها میبینیم) چیزی ورای زندگی بشری نبود بلکه او قدرت آن را داشت که در سختیها و با رنج و پشتکار در راهی گام بردارد که دیگران آن را استعداد خارقالعاده نامیدهاند. عمده این استعداد از شناخت فرصتها، تصمیمگیری براساس آگاهی دقیق و تلاش و پشتکار به دست آمده است.
او گمشده جنگ را در شناخت عمیق و جمعآوری اطلاعات از دشمن دید. نیروهای دشمن از محورهای مختلف در حال پیشروی بودند و اخبار جامع و دقیقی از چگونگی حمله مقدار پیشروی و اهداف آنها نبود. همین ناآگاهی موجب سردرگمی فرماندهان، مسئولان و مردم شده بود؛ به طوری که خیلی زود شایع شد اهواز در حال سقوط است و وحشت و اضطراب شهر را فراگرفت.
او بلافاصله تیمهای شناسایی تشکیل داد و اطلاعات دریافتی را جمعآوری کرد: «در آن برهه، نقش اطلاعاتی که حسن باقری مسئولیت آن را برعهده داشت، بسیار تعیین کننده بود. ببینید ما هیچ شبکه ارتباط بیسیمی بین جبههها نداشتیم. نیروهایی پراکنده رفته بودند و در مناطق مختلف دفاع میکردند و هیچ نوع کنترل و اشرافی در فرماندهی آنها نداشتیم. در آن لحظات، نقش اطلاعات نمود پیدا میکند. او بود که ما را به دارخوین فرستاد. جمعآوری اطلاعات در آن لحظات بسیار مشکل بود. فرصتی که میشد، میآمدم گلف و آنچه را اتفاق افتاده بود، برای حسن باقری میگفتم. در آن روزها، نقش او در تعیین وضعیت نیروها و تشخیص موقعیت نیروهای خودی و دشمن بسیار تعیین کننده بود. او دائم سعی در جمعآوری اطلاعات از دشمن داشت. به محض این که میرفتیم گلف، هر کدام از بچهها را می دید، میبرد پای نقشه و کلیه اطلاعاتی را که آن فرد داشت، همه را روی کالکی که روی دیوار چسبانده بود، وارد میکرد.» (محمدحسین دقیقی - فرمانده جبهه فیاضیه)
تفاوت مدیریت با بنی صدر
به صورت خودجوش واحد اطلاعات عملیات را در جنگ به وجود آورد. از ابتدای ورود به اهواز، اقدام به جمعآوری وضعیت مناطق عملیاتی روی نقشههای جنگی کرد. به سرعت نیروهای زبده را شناسایی کرد و پس از آموزش مختصر، آنها را روانه محورهای عملیاتی نمود. گزارشهای لحظه به لحظه از وضعیت دشمن و نیروهای خودی موجب شد تا فرماندهان بتوانند ارزیابی درستی از صحنه نبرد داشته باشند. پایگاه گلف که بعدها به منتظران شهادت تغییر نام داد، محل فعالیت او و مقر فرماندهی سپاه در جنگ شد: «آمدیم گلف. روزهای اول جنگ بود. دیدم نوجوانی یک چهارپایه گذاشته زیر پایش و روی دیوار نقشه میچسباند. پیش خودم گفتم دلشان خوش است آمدهاند جنگ، جنگ تیر و تفنگ میخواهد! تا آن موقع، پشتش به ما بود. وقتی برگشت، دیدم جوانی است که حتی محاسنش کامل نشده. با او صحبت کردم و او گفت هر روز یک گزارش به من بدهید و ما باید در جریان ریز کارهای جبهه فارسیات باشیم.» در همین حین، چشمش به نوشتهای افتاد: ۲۰ درصد اطلاعات + ۸۰ درصد عملیات = ۱۰۰ درصد پیروزی. کاغذ را از روی شیشه کند و گفت:« این فرمول غلط است. اطلاعات و عملیات مقوله جداگانهای هستند و من میگویم اطلاعات ۱۰۰ درصد است. با دلایلی که آورد، دیدم عجب آدم فهمیدهای است. بعد همه اطلاعاتی را که ما میدادیم، میآورد روی نقشه و دست ما را گذاشت توی دست بچههای ستاد خراسان. آنها جلوی کارخانه نورد جبهه داشتند و ما در فارسیات بودیم و هر کدام فکر میکردیم دیگری عراقی است! بعد فهمیدیم که حسن باقری در همان اتاق همه چیز را میبیند، در حالی که ما در صحنه نبرد و روی زمین نمیدیدیم.» (جعفر اسدی - فرمانده لشکر ۳۳ المهدی در دوران دفاع مقدس)
در حالی که او در حال تشکیل یکی از قویترین و کارآمدترین واحدهای نظامی در جنگ بود، ارتش ایران در سرتاسر جبههها با ارتش دشمن دست و پنجه نرم میکرد. ابوالحسن بنی صدر که فرماندهی کل قوای مسلح را برعهده داشت، از نزدیک شدن سپاه و ارتش به هم جلوگیری میکرد. ارتش چهار عملیات بزرگ را طراحی و اجرا کرد که نتوانست قدمی پیش رود. شکست در این چهار عملیات موجب یأس و ناامیدی فرماندهان نظامی شد. در چنین روزهایی، حسن باقری نوع جدیدی از جنگیدن را پیشنهاد کرد: «این جنگ فرصتهای طلایی بسیاری برای رشد استعدادها به ما داده است. نیروهای ما با توجه به بعد انقلابی که دارند و چشم و گوش بسته تابع قانونهای از خارج آمده نیستند، میتوانند از قالبهای پیش ساخته خارج شوند و با فکر سازنده خویش روشهایی ابداع کنند که دشمن نخواهد توانست به سادگی و با این نیروها به دفاع برخیزد.» (نقل ازدستنوشتههای شهید)
او یکی از سه فرمانده (حسن باقری- رحیم صفوی- غلامعلی رشید) سپاه پاسداران بود که در نیمه دوم ۱۳۵۹، در پی طراحی و تحول در شیوه نبرد بودند و توانستند آن را گام به گام به مرحله اجرا درآورند: «حسن واقعاً یک رهبر بود. تعبیرم این است که او بهشتی جنگ بود. یعنی همان نقشی که مرحوم بهشتی برای انقلاب و امام داشت، حسن باقری همان نقش را برای جنگ و جبهه داشت. قطعاً همه فرماندهان قدیمی جنگ نظرشان این است که اگر حسن زنده میماند، در وضعیت جنگ قطعاً تأثیر داشت.
او پرورش دهنده همه ما بود.» (شهید حاج قاسم سلیمانی به فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله در دوران دفاع مقدس)
در خرداد ۱۳۶۰ با برکناری ابوالحسن بنی صدر، تحولات جبههها وارد مرحله جدیدی شد. از این پس، با اجرای عملیات هماهنگ، فرماندهان ارتش بیشتر با او آشنا شدند: «او انسانی بسیار متعهد، شجاع، خوشفکر، دلسوز و واقعاً مصمم بود. به لحاظ رهبری نظامی انسان خودساخته و با نبوغی در این زمینه بود. در برخورد با پرسنل همکارش و مسئولین که داشت و در جلساتی که با هم شرکت میکردیم و در کنار هم بودیم، من اصول مدیریت و رهبری را در تمام رفتار و اعمال ایشان میدیدم. شاید ابتدا اگر کسی با قیافه جوان ایشان برخورد میکرد، نمیتوانست او را بشناسد ولی بعداً پی میبرد که انسان مدیر و مدبری است.» (حسین حسنی سعدی - از فرماندهان ارشد ارتش در دوران دفاع مقدس)
پس از تفحص در گفتارها، مشاهده میشود فرماندهانی که با وی در ارتباط بودهاند، از سه منظر سلوک فردی، فرماندهی بر نیروها و قدرت تفکر نظامی او را ستایش کردهاند:
دستنوشته درباره جنگ جهانی دوم
او فرماندهی در میدان جنگ را با تعهد و اعتقاد دینی درهم آمیخت و توانست یکی از فرماندهان صاحب سبک در نبردها باشد. او خودسازی انقلابی را از سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز کرد. این خودسازی و تربیت درونی موجب شد تا بتواند از تزکیه روح در ارائه شیوههای الهی در فرماندهی بهره جوید. آنچنان که درباره جنگ جهانی دوم نوشته است: «چرچیل درباره خودش گفته است که مردان بزرگ برای روزی ساخته شدهاند که ملتها نمیتوانند تصمیم بگیرند. در چنین زمانهای حساسی، مردان بزرگ باید وارد صحنه شوند و تحول ایجاد کنند. حال اگر اشتباهی شد و زیانی وارد شد و اصلاً حمله آقای هیتلر از بیخ و بن غلط بود و ۳۵ لشکر فقط برای اشغال یک کشور تلف شد و از بین رفت، مهم نیست و نباید به آن فکر کرد. تعدادی از ارتش آلمان در روسیه اصلاً به دشمن نرسیدند و در سرمای شدید تلف شدند. پاسخگوی این فجایع کیست و آیا کسی اصلاً رسیدگی میکند؟ این یک نوع جنگیدن و فرماندهی است و نوع دیگرش هم فرمانده اسلام بودن است که نسبت به یک قطره خون به ناحق ریخته شده، احساس مسئولیت میکند و شب خواب به چشمش راه نمییابد و یک فشنگ ساده را هم بیهوده شلیک نمیکند.» (نقل از دستنوشتههای شهید)
حرکت براساس آموزههای دینی
او بر اساس آموزههای دینی که انقلاب اسلامی ایران آن را متبلور ساخت، فرماندهی کرد. این نوع فرماندهی، موجب شده که حرکات و راه و روش خود را با مبانی دینی هماهنگ کند. این موضوع در دستنوشتهها و یادداشتهای روزانه وی و خاطرات دیگران به خوبی قابل مشاهده است: «یکی دو ماه از شروع جنگ گذشته بود. از طرف رحیم صفوی به ما مأموریت دادند که برویم آموزش تطبیق آتش و دیدهبانی ببینیم و در منطقه دارخوین، جایی به نام دل ابوذر، مستقر شویم. آنجا مشغول دیدهبانی شدیم. یک روز نزدیک غروب از دکل که نزدیک 90 متر بود، پایین آمدیم. دیدم یک ماشین بلیزر ایستاده و دو سه نفر از برادران سپاه جنوب با لباس شخصی آمدهاند. خوب یادم هست، او هنوز ریش نداشت. هر چند صورتش کم مو بود. فکر کردم سنش خیلی کمتر از ما است. ما سه نفر بودیم و استدلال میکرد که به نوبت یکی بالا باشد، یکی نگهبانی بدهد و یکیتان استراحت کند. ما تند شدیم و گفتیم اصلاً تو چکاره هستی و... هر سه جواب منفی دادیم. آنجا نماندیم و برگشتیم در خطی که به نام خط شیر بود. یکی دو ماهی گذشت. مدتی بود که حمام نرفته بودیم. حسین خرازی چند نفر را برداشت و آمدیم اهواز. شهر خلوت بود. حمام کردیم و بعد رفتیم پایگاه منتظران شهادت که به گلف معروف بود. مشغول سرکشی و گشتن بین اتاقها بودیم که وقتی به یک اتاق رسیدیم، حسین خرازی گفت: من اینجا کار دارم. به محض اینکه خواست برود، در باز شد و حسن باقری آمد بیرون! یکهو شوکه شدم. تمام آن صحبتهایی که کرده بودم مثل یک فیلم تند از جلوی چشمم گذشت. خودم را پنهان کردم. اما وقتی مرا دید، به روی خود نیاورد. او چنان برخورد کرد که انگار هیچ مطلبی بین ما نبوده.» [علی زاهدی - فرمانده لشکر امام حسین(ع) در دوران دفاع مقدس]
قدرت تحلیل
قدرت تفکر و طراحی و ارائه شیوههای نو در نبرد و همچنین قدرت تجزیه و تحلیل قوای خودی و دشمن از مشخصههای او برشمرده شده است: «از جهت قدرت فکری، قدرتی داشت که میتوانست همه مسائل را تجزیه و تحلیل و برای آنها برنامهریزی کند که در توان کسی نبود. این ذهن خلاق و روشن او بود که خیلی از طرحهای جدیدی را که به فکر دیگران نمیرسید، مطرح میکرد.» [شهید مهدی زینالدین - فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (علیه السلام) در دوران دفاع مقدس]
او از کسانی بود که با قدرت بالا در تجزیه و تحلیل، شیوه نبرد را بر اساس واقعیات پیش رو تعیین میکرد. آنچنان که سه ماه پس از آغاز جنگ و در اوج ناامیدی فرماندهان نظامی نوشت: «باید به خود جرأت داد که این نوع جنگیدن به درد نمیخورد و لازم است استراتژی این جنگ عوض شود.» (نقل از دستنوشتههای شهید)
تغییر شیوه نبرد
به گواه اسناد موجود، تغییر شیوه نبرد که موجب تغییر وضعیت جنگ شد، در ابتدا در بین فرماندهان جوان سپاه پاسداران مطرح شد و سه تن از آنها در طراحی شیوه جدید نقش اساسی داشتند. از سوی دیگر، ورود سپاه به جنگ در بین فرماندهان دشمن چنان غیر ممکن و نامنتظره بود که تا مدتها در سردرگمی به سر میبردند. به طوری که نزار صاحب کاظم از فرماندهان عراقی پس از اسارت در بازجوییها چنین گفته است: «گفتیم فکر نمیکنی که سپاه هم در طراحی عملیات شرکت داشته؟ گفت مسائل نظامی از دو راه به دست میآید: اول علم و دوم تجربه. هیچ کدام را سپاه به علت عمر کوتاهش ندارد و من نمیتوانم نظر بدهم.» (نقل از دستنوشتههای شهید).
شیوههای جنگی سپاه پاسداران که بر اساس مقدورات موجود و محدود و با حضور داوطلبان جنگی پیریزی شد، توانست روند جنگ را از حالت رکود خارج کند و عملیات پیروزمند بعدی براساس این شیوهها طراحی و اجرا شد. او از ارکان تغییر شیوه نبرد با دشمن بود: «با استفاده از تاکتیکهای مختص به جنگی که سپاه و بسیج میطلبید، یک چیز نو و جدیدی مطرح کرد که با آن امکانات محدود بتوانیم عملیات بزرگ و موفقی به وجود بیاوریم.» [محمد کوثری - فرمانده لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) در دوران دفاع مقدس]
دو نوع فرمانده در جنگ
در بررسی و شناخت فرماندهان جنگ هشت ساله عمدتاً به دو گروه برمیخوریم. یک گروه در صحنههای ستادی و طراحی نبرد هنرنمایی کردهاند. این گروه در قرارگاهها حضور داشتند و کمتر در میان مردم عادی شناخته شدهاند. به همین دلیل، با اینکه در دوران پس از جنگ نام فرماندهان شهید بسیار برده شده اما نام این گروه کمتر به میان آمده است. از سوی دیگر، عدهای در صحنه نبرد توان رهبری نمایانی داشتهاند. این فرماندهان، به خاطر اینکه با نیروهای مردمی ارتباط زیادی داشتهاند و همچنین به دلیل شجاعت، صمیمیت با نیروهای تحت امر، برخورداری از روحیه دینی و مردمی و قابلیتهای فرماندهی در صحنه جنگ، شناخته شده هستند: «وقتی جلسه بود و او کنار نقشه میرفت میایستاد، میدانستیم که میخواهد حرف تازهای بزند. با اقتداری که داشت، جلسه را تحت تأثیر خودش قرار میداد. گاه جلسات هفت، هشت ساعت طول میکشید ولی تا آخر جلسه با نشاط حضور داشت و از کوچکترین جزئیات نمیگذشت. در طول دفاع مقدس بی اغراق افراد زیادی را دیدم ولی با خصوصیات حسن باقری کمتر کسی را مشاهده کردم که در شرایط بحرانی بتواند به بهترین نحو عملیات را هدایت کند و تصمیم صحیحی بگیرد. حسن باقری عصاره تفکر بسیجی در ردههای بالای تصمیمگیری بود.» (کریم نصر - فرمانده تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم در دوران دفاع مقدس)
قیافه و اندام لاغر او چنان بود که در نگاه اول کسی تصور نمیکرد بتواند در صحنه جنگ قاطعانه فرمان براند اما نشان داد که در کشاکش نبرد صریحترین و قاطعانهترین تصمیمها را گرفته که حتی برای نزدیکترین کسان او نیز غیرمنتظره بوده است. برادر وی در بیان یکی از صحنههای عملیات رمضان که در تابستان ۱۳۶۱ در مناطق مرزی شلمچه صورت گرفت، گفته است: «در مرحله دوم عملیات رمضان برای یکی از گردانهای عمل کننده حادثهای پیش آمد. آن گردان در محاصره دشمن قرار گرفته بود. در قرارگاه نصر، حسن بیسیم رده گردان را هم گوش میکرد. احساس کرد یکی از گردانها زیادی پیش رفته و ممکن است به محاصره بیفتد. به فرمانده یگانش تذکر داد. همین طور هم شد و گردان به محاصره افتاد. شروع کرد به صحبت کردن با فرمانده تیپ و پرسید: الان کجا هستی؟ گفت که در مقر تیپ هستم. گفت: باید بروی، از موانع عبور کنی، وارد صحنه نبرد شوی و این گردان را از محاصره نجات دهی و تا خودت نروی، این اتفاق نمیافتد. این گردان متوجه نیست و اگر بگویی در محاصره است، ممکن است دستپاچه شود و وضع را خرابتر کند. آن فرمانده تیپ استدلال آورد که نیازی نیست من بروم و دارم توپخانه را هماهنگ میکنم، کار دارم و... برای من عجیب بود؛ با کسی که حداقل دو سال بود شبانه روز در جنگ با هم بودند و همدیگر را خوب میشناختند، حکم کرد: اگر همین الان از سنگرت راه نیفتی و به سمت خط نروی و این گردان را نجات ندهی، با تو برخورد میکنم. من الان میآیم آنجا، تو نباید در سنگرت باشی. یا میروی در محاصره و به همراه گردان شهید میشوی یا این که آنها را از محاصره نجات میدهی. گردان محاصره شده در آن طرف و فرمانده تیپ زنده و سالم در این طرف برای من قابل پذیرش نیست. آنچنان برخورد کرد که در سنگر فرماندهی قرارگاه نصر همه رنگشان پرید.»
نظر شما