به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان، اگرچه چشم و هم چشمی و رسم و رسوماتی که بعضی از آنها اضافه و اشتباهاند شرایط ازدواج را برای جوانان سخت کرده، اما هنوز جوانانی هستند که با الگو قرار دادن حضرت زهرا (س) و امیرالمومنین (ع) این امر مقدس راساده برگزار میکنند. حمید و فائزه زوجی هستند که علاوه بر آسان برگزار کردن مراسم شان از رهبر معظم انقلاب در عروسی شان دعوت کردهاند.
فائزه کوشکباغی بانویی که برخلاف دختران هم سن وسال خودش از تجملات و زرق و برق مراسماتاش گذشته تا پیوندشان مطابق میل حضرت زهرا (س) باشد اینطور میگوید:
فائزه کوشکباغی هستم متولد ۱۳۷۰ وهمسرم حمید اسکندری متولد ۱۳۶۴. دوسال پیش ازدواج کردیم و حالا کنارهم خوشبختیم. داستان آشنایی ما به اوایل مهر سال ۹۷ برمی گردد.
فائزه داستان آشنایی و ازدواجش را اینگونه برای ما تعریف میکند:
«عصر یه روز پاییزی وقتی داشتم اینستا گردی میکردم برایم یک پیام آمد. پیام برای یک آقا بود که زیر یکی از پست هایم نوشته بود: «میتونم دایرکت مزاحمتون بشم؟» من جواب ندادم دوباره بهم پیام داد و از من خواست که اجازه بدهم چند لحظه صحبت کنیم.
بالاخره راضی شدم وآمد دایرکت. خیلی محترمانه نوشته بود «سلام قصدم مزاحمت نیست از مطالب و محتوای پیج و طلبه بودنتون خوشم اومده و دنبال یک همسر مذهبی هستم و قصد ازدواج دارم. اگرموافق باشین زیر نظر خانوادهها با هم بیشتر آشنا بشویم»
چند جملهای هم در رابطه با شغلاش، خانواده اش و خودش برایم توضیح داده بود. جواب دادم و گفتم ازدواج به سبک مجازی را نمیپسندم و نمیتوانم بهش اعتماد کنم. حمید دوباره شروع کرد به صحبت کردن و برایم مفصل از خودش گفت آخرش هم عکسی برایم فرستاد که راحتتر اعتماد کنم.
چند روزی طول کشید تا درباره پیشنهادش فکر کردم و راضی شدم زیر نظر خانوادهها باهم صحبت کنیم. اولین دیدارمان هم در بهشت زهرا بود.
دوست داشتم ازدواجم مطابق میل حضرت زهرا باشد
بعد از چندین جلسه آشنایی که با هم داشتیم حمید با مادرش برای خواستگاری به خانه ما آمد. در جلسات خواستگاری سعی میکردم تا حدی که میشود همه چیز مطابق میل حضرت زهرا (س) باشد. گرچه من هم مثل همهی دخترها دلم میخواست در مراسماتم لباسهای خاص و چشمگیر بپوشم، اما این کار را نکردم. ترجیح دادم از همان اول ساده شروع کنیم تا درگیر تجملات و اسراف نشویم. البته اینطور نبود که ظاهر و آراستگی ام برایم اهمیت نداشته باشد. با لباسهایی که داشتم ویا از افراد درجه یک زندگیام امانت میگرفتم همیشه ظاهری مرتب و آراسته داشتم.
مخالف مهریه سنگین بودم
خانواده ام اصلا با ۱۴سکه موافق نبودند و میگفتند حداقل مهریهات ۵۹ سکه به نیت ابجد نام امام زمان باشد. اما خودم دوست داشتم مهریه ام جوری باشد که حضرت آقا خطبه عقدمان را بخوانند. حمید هم به خانوادهها گفته بود میخواهم مهریه فائزه طوری باشد که هر زمان مطالبه کرد بتوانم آن را پرداخت کنم. بلاخره به هر سختیای که بود خانوادهها را متقاعد کردیم که مهریه سنگین خوشبختی نمیآورد و به همین ۱۴ سکه رضایت دهند. به درخواست حمید و برای برکت زندگی مان یک سفر کربلا هم به مهریه ام اضافه شد.
سرویس عروسیام را نقره برداشتم
ما خیلی سعی میکردیم که ازدواج آسانی را شروع کنیم و اصلا درگیر تجملات و چشم وهم چشمیها نشویم. مخصوصا که همسرم از نظر مالی در آن زمان در تنگنا بود. به پیشنهاد من برای وسایلی که لازم نبود هزینه نکردیم. مثلا اتو مو، سشوار، فرمو و. را، چون از دوران مجردی داشتم نخریدم. بیشترمناسبتها هم به حمید میگفتم که کادو و هدیه نمیخواهم ویا حداقل هدیههای گران قیمت و سنگین برایم نخرد. میتوانستم مثل بعضی از دخترها بگویم از هرچیزی بهترین و ایده آلترین اش را میخواهم. آن وقت حمید مجبور میشد برای تامین خواستههای من قرض کند، اما دلم نمیخواست سختی ادای قرض در زندگی مشترک مان باشد.
یشنهاد خرید سرویس نقره را خودم به حمید دادم. وقتی دیدم نگران هزینهها است گفتم من مشکلی با خرید سرویس نقره ندارم. حمید هم، چون واقعا در مضیغه مالی بود قبول کرد و گفت هر زمانی که شد برایم یک سرویس طلا میخرد. حالا تنها مشکل مان راضی کردن خانوادهها مخصوصا پدر و مادرم بود. خیلی آرام و با استرس به خانواده ام گفتم که ما نمیتوانیم سرویس طلا بخریم و بودجه اش را نداریم. خب معمولا همه پدر و مادرها برای رفاه و آسایش فرزندشان دوست دارند که بچهی شان از هرچیزی بهترین را داشته باشد. بخاطرهمین اول مخالف بودند، ولی من برای خانواده ام توضیح دادم که فعلا نمیتوانیم بخریم و اگر هم بخواهیم طلا بخریم باید قرض کنیم و دوست نداریم برای چیزی که ضروری نیست زیر بار قرض بریم و خداروشکر در نهایت راضی شدند. چند روز قبل از مراسم عروسی به بازاررفتیم وبعد از اینکه حسابی گشتیم یک سرویس خوب و قشنگ با قیمت مناسب پیدا کردیم و خریدیم ومن واقعا از خریدنش خیلی راضی هستم.
مراسم عقدمان خیلی ساده برگزار شد
هر روز که میگذشت و به روزعقد نزدیکتر میشدیم استرس من هم بیشتر میشد. یک روز قبل ازعقد با خواهرشوهرم و خواهرم رفتیم برای خرید لباس، همه بازار را زیر و رو کردیم تا یک لباس ساده و زیبا و در عین حال با قیمت مناسب بخریم. یک شال سفید هم خریدم. شب عقد از خدا خواستم کمک مان کند که واقعا الگوی مان درسادگی و قناعت حضرت زهرا باشد و دلمان به داشتههای مان راضی باشد.
روز عقدم یک لاک صورتی خریدم و خودم زدم. حتی آرایشگاه هم نرفتم در حد مختصر و مفید، خودم آماده شدم و با وسایلی که داشتم موهایم را تزیین کردم. حتی نمیدانستم همسرم برایم دسته گل میخرد یا نه! توی دلم میگفتم خداکند یادش باشد که باید برایم دسته گل بخرد. وقتی آمد که به محضر برویم یک دسته گل با ۱۰ شاخه گل رز برایم خریده بود.
مراسم سادهای داشتیم، یک محضر با قیمت مناسب و فضای دنج پیدا کرده بودیم که از آنجا با هم بودن مان راشروع کنیم. خداروشکر همه چیز خوب پیش رفت، مهمانهای زیادی دعوت نکردیم و هیچ اسراف یا موارد اضافی و بیهودهای در مراسم مان نبود.
اولین کارت عروسی را برای امام زمان گذاشتیم
زمان مجردیام که کتاب خاطرات شهید طلبه مصطفی ردانی پور را میخواندم، نوشته بود نزدیک عروسیاش، یک کارت نوشته و برای امام زمان به جمکران برده و از ایشان خواسته در حقشان پدری کنند و به عروسی بیایند. خیلی به دلم نشست و نیت کردم هرزمان ازدواج کردم من هم، اول از اهل بیت بخواهم به عروسی ام تشریف بیاورند و قدم روی چشمانم بگذارند. کارتها راکه نوشتیم توسل کردم به حضرت زهرا و امام زمان و ازشان خواستم تنهایمان نگذارند. با اینکه ما برایشان هیچوقت بچههای خوبی نبودیم، اما بزرگی کنند و به مجلس مان بیایند.
کارت عروسی مان را برای رهبر فرستادیم
به غیر از کارتی که برای امام زمان (عج) کنار گذاشتیم یک کارت هم برای رهبر نوشته بودیم از شانس خوبم که نمیدانستم واقعا کارت را چه جوری به دست حضرت آقا برسانم یک روز در حوزه گفتند که فردا از طرف بیت رهبری به حوزه میآیند و اگر نامه یا دلنوشتهای دارید برای آقا بنویسید. خوشحال شدم کارت عروسی مان را برداشتم و همراه یک نامه بردم وگفتم «مراقب باشین و برسونین به دست دلبر»
ما اعتقادمان بر این بودکه نَفس رهبری حق هست و واقعا انسان، مخلص و خاصی هستند و برایمان مهم بود وقتی از امام زمان (عج) دعوت میکنیم از نائب شان نیز که در غیبت امام، ولی ما هستند دعوت کنیم. هرچند میدانستیم که این کار صرفا از روی آرزوی خودمان است، اما همین که مطمئن بودیم برایمان دعا میکنند، برایمان خیلی ارزشمند بود.
رهبر برای عاقبت به خیریمان دعا کردند
مدتی بعد از عروسی مان از طرف پست برایم یک بسته آمد. باز کردم و تا نامه بیت را دیدم واقعا دست هایم یخ زد. آنقدر خوشحال بودم که سر ازپا نمیشناختم. باورمان نمیشد که آقا جواب داده باشند. خیلی خوشحال بودیم، همسرم باور نمیکرد و میگفت واقعا جواب دادند؟ واقعا برایمان هدیه هم فرستادند؟
میگفت «آدم وقتی روز عید غدیر از دست یه سید هدیه میگیره چقدر خوشحال میشه، چون از دست محب و شیعه امیرالمومنین هدیه گرفته، اما این خیلی فرق داره، چون هم سید هستن هم امام و رهبر یک کشور مسلمون هستند و دعای خیرشون، میتونه معجزه کنه تو زندگیمون و اول زندگی به ما شور و انگیزه بیشتری بده»
آقا در نامهای که فرستاده بودند برای مان دعاکرده بودند برای خوشبختی و عاقبت بخیری مان. برایم یک چادر مشکی، قرآن، کتاب، و چفیه به عنوان هدیه فرستاده بودند. اصلا حسی که داشتم را نمیتوانم وصف کنم. حمید با قرآنی که فرستاده بودند قرآن خواند و من هم با عشق با پارچه مشکی برای خودم یک چادر دوختم. به خودم گفتم «این چادر از طرف نائب امام زمانته باید قدر بدونی و باهاش نماز بخونی و دعا کنی برای ظهور امامت.»
∎