ایکنا/ «سرجوخه» ساخته جدید احمد معظمی در قیاس با «خانه امن» کاری بهتر نیست، چون ساخته قبلی معظمی در تمامی بخشها نگاهی حرفهایتر به موضوع داشت و به ویژه در بحث شخصیتپردازی اثر بهتری بود. برای مثال کاراکتر غلامرضا به شدت اغراق شده است. این مسئله را هم در گویش و هم در پوشش او میتوان دید، همچنین بلاهتی که این شخصیت از خود نشان میدهد توجیه منطقی ندارد.
درباره شخصیت امنیتی سریال با بازی آرش آصفی هم قوتی که شخصیت «خانه امن» و ماموران امنیتی داشتند را ندارد. وی خلاف «خانه امن» که نقش منفی داشت اینبار عهدهدار کاراکتر امنیتی است، ولی نقش داوود در «خانه امن» ظرفیت بسیار بهتری دارد، همچنین سامان صفاری در نقش کیان هم اسیر اغراقهایی شده که نیازی به آن نیست.
درباره شخصیتهای فرعی سریال هم همین اغراق را شاهد هستیم. این نقطه ضعف هم نقشهای مثبت را دربر میگیرد هم منفی را.
مطلب دیگر به تصویرسازی از عشق در سریالهایی اینچنینی برمیگردد. در کارهای تلویزیونی وقتی درباره عشق نقشهای منفی حرف زده میشود شکلی کاریکاتورگونه را شاهد هستیم. یعنی عموماً در این تولیدات گفته میشود عشق چنین افرادی، واقعی نیست. این نگاه بارها تکرار شده و دیگر کاربرد ندارد. در فیلم «بانی و کلاید» دو شخصیت کاراکترهای منفی را شکل میدهند، اما رابطه آنها بسیار عمیق است. این اتفاق باعث شده تماشاگر فیلم را بپذیرد اما اینکه در آثار ایرانی دائما گفته میشود عشق واقعی را تنها در بین شخصیتهای مثبت میتوان مشاهده کرد، تکراری و نخنماست.
در میان شخصیتهایی نه چندان دلچسب، کاراکتر سالار از اتفاقات خوب این سریال است که حبیب دهقاننسب آن را بازی کرده است. این کاراکتر به واسطه توانایی، بازیگرش یکی از اتفاقات خوب سریال محسوب میشود البته آنگونه که دهقاننسب در مصاحبههایش بیان کرده، این شخصیت با گفتوگویی که او با کارگردان داشته به این شکل درآمده است. نکتهای که در این میان وجود دارد به توانایی بازیگران قوی در جان بخشیدن به کار مربوط میشود. معظمی تلاش کرده در این مجموعه به بازیگران جوان فرصت دهد، اما ای کاش در کنار چنین جوانانی از بازیگرانی نظیر دهقاننسب بیشتر بهره برده میشد تا سریال شکلی مطلوبتر به خود گیرد.
بخشی دیگر از کلیشه این سریال به تصویرسازی از آدمهای فقیر بر میگردد. آنچه از طبقه ضعیف یا فقیر در این سریال میبینیم بارها تکرار شده است. مثلاً غلامرضا در «سرجوخه» دقیقاً همان چیزی است که در «اخراجیها» از مجید سوزوکی دیدیم. حتی در یک سکانس که درگیری غلامرضا نشان داده میشود دقیقا همان اتفاقی که در «اخراجیها» دیدیم را شاهدیم. ضعف دیگر اینکه نشان دادن فقر در سریال پشتوانه لازم را ندارد. غلامرضا دو سال سرباز بوده و به نوعی نمیتوانسته به خانواده خود کمک کند، اما به ناگاه وقتی سربازی را به اتمام میرساند همه مشکلات به سمت او سرازیر میشود. در اینجا سوالی برای بیننده پیش میآید که اگر این خانواده تا به این حد نیازمند غلامرضا بوده، دو سالی که او سرباز بوده چه کار میکردند؟
جدا از ضعفهایی که پیرامون برخی شخصیتپردازیها داشتیم باید به ویژگی روشنگری این سریال هم نگاه داشته باشیم. خانوادههای ایرانی شاید موضوعاتی که در «سرجوخه» به آن پرداخته میشود برایشان جدید باشد، بنابراین والدین با دیدن سریال قادرند به آسیبهایی این حوزه پی ببرند، البته باید سعی میشد نوع رابطه والدین با فرزندان کارشناسانهتر باشد. برای نمونه منفعل بودن پدر کیان در برخورد با فرزندانش فضا را برای کارهای آنها باز گذاشته است، درصورتیکه میشد با قصهای درست به مخاطب فهماند در مواجهه با چنین وضعیتی چه کاری میتواند انجام دهد.
درباره مسائل فنی سریال باید نمره قبولی را به تمامی بخشها داد. برای مثال کارگردانی معظمی به لحاظ فنی توانسته نمره قبولی دریافت کند، همچنین در بحث فیلمبرداری و صحنههای فرار و گریز هم اتفاقات خوبی را در سریال میبینیم. تیتراژ مجموعه نوآورانه و جذاب است و در کنار آن موسیقی نیز به ریتم کار کمک کرده است. سریال همچنین در تدوین ریتم خوبی پیدا کرد و قصه سرعت معقول خود را دارد.
نکته دیگر پیرامون «سرجوخه» به همکاری کارگردان و تهیه کننده سریال برمیگردد. احمد معظمی و ابوالفضل صفاری چندمین کار مشترک خود را پشت سر میگذارند. این دو نشان دادهاند همکاری آنها قادر است منجر به اتفاقی خوب شود، اما ای کاش این تیم بعد از چند کار موفقی امنیتی، برای دفعه بعد سعی کنند فضایی جدید را تجربه کنند، چون تکرار بیش از حد از کیفیت کارشان خواهد کاست، همانگونه که «سرجوخه» در قیاس با «خانه امن» کار پایینتری است.
سریالهایی نظیر «خانه امن» یا «گاندو» نشان میدهد که اتفاقات خوبی را در تلویزیون شاهد هستیم، اما به شرطیکه هر کار نسبت به اثر قبلی رشد کیفی داشته باشد نه اینکه ساخت یک کار موفق باعث شود کارهای بعدی تکراری شود و نمونهای چون سرجوخه کارهای قبلی را هم زیر سوال ببرد.
نظر شما