شناسهٔ خبر: 50895318 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: مهر | لینک خبر

روایتی از پیرمرد صریح پرحاشیه!

اردشیر زاهدی از کجا آمد و به کجا رفت؟

علیرضا رافتی

۲۷ آبان‌، اردشیر زاهدی، وزیر خارجه پهلوی و داماد شاه پهلوی درگذشت. کسی که زندگی‌ و حرف‌هایش پر است ماجراهایی که پرده از تاریخ ایران برمی‌دارد. در این گزارش به برخی از آن‌ها پرداخته‌ایم.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - علیرضا رأفتی: دو روز پیش خبری در رسانه‌ها سر و صدا کرد. اردشیر زاهدی، از صاحب منصبان دوره پهلوی و داماد محمدرضا پهلوی در سوئیس درگذشت. کسی که روزگاری اسمش، خوب یا بد، بر سر زبان و تیتر رسانه‌ها بوده وقتی به کناری می‌رود تا بقیه عمرش را بدون همه آنچه که داشته سپری کند، مثل کتابی است که روی پیشخوان یک کتابخانه قدیمی افتاده و خاک می‌خورد. آن قدر غبار سال‌ها روی‌ش می‌نشیند که دیگر جز یک نام محو از زیر غبار چیزی از رنگ و رو و نام و نشان آن پیدا نیست. آن وقت است که خبری مثل «خبر درگذشت» یک نسیم است که از روی جلد خاک خورده کتاب می‌گذرد و رنگ و نشانش را، شاید برای آخرین بار، به مردم نشان می‌دهد. حالا دوباره بحث بر سر مواضع و زندگی اردشیر زاهدی در جوامع حقیقی و مجازی باز است.

حکومت از یک جایی به بعد مال پدرش بود!

کسی که در دوران حکومت پهلوی منصب‌های بالارده‌ای از جمله تصدی وزارت امور خارجه و سفارت ایران در واشنگتن را داشت و با ازدواج با شهناز پهلوی وارد خاندان سلطنتی شده بود. البته خواننده تاریخ با ورق زدن سال‌های دهه ۳۰ به سادگی به جواب این سوال می‌رسد که چرا محمدرضا پهلوی می‌خواهد اردشیر جوان را وارد خاندان سلطنتی کند؟ پاسخی که روزنامه‌نگاری که خود را تاریخ‌پژوه نمی‌داند به این سوال می‌دهد این است که محمدرضا پهلوی تاج و تختش را مدیون ۳ طرف بود. آمریکا، جماعت اراذل و اوباش و فضل الله زاهدی. سه نیروی محرک کودتای ۲۸ مرداد.

جلد مجله TIME گواهی می‌دهد که محمد مصدق برای مردم ایران یک قهرمان ملی بود. خاصه اینکه توانسته بود حقوقی ضایع شده از مردم ایران را به آن‌ها برگرداند و افق‌هایی را از آینده به آن‌ها نشان دهد که با وجود هزاران سال حکومت پادشاهی مطلق، آن افق‌ها را در رؤیا هم تصور نمی‌کردند. در چنین وضعیتی شاه ایران که تاج و تختش را به تاراج رفته می‌دید چمدان بست و از کشور رفت. رفتنی شبیه به رفتن سال ۱۳۵۷ با این تفاوت که آن موقع هنوز زور آن ۳ اهرم فشار به خواست مردم می‌چربید. کودتای آمریکایی در ۲۵ مرداد که شکست خورد، فضل الله زاهدی خود را مخفی کرد. ۳ روز خبری ازش نبود. این ۳ روز را می‌توان برای بقای حکومت پهلوی حیاتی خواند، چرا که اگر طرفداران مصدق در این ۳ روز مخفی‌گاه سران کودتا را می‌یافتند شاید نسخه حکومت همان سال پیچیده می‌شد، بیست و چند سال زودتر از سال ۵۷. در این ۳ روز اردشیر جوان که تازه از راه لبنان و آمریکا برگشته بود در پوشش کار در پروژه کشاورزی، وظیفه رساندن پیام‌های آمریکایی‌ها به پدرش در مخفی‌گاه را داشت. تا اینکه کودتا در ۲۸ مرداد شیشه‌های مغازه‌ها را خرد کرد و نگهبانان مصدق را به خون نشاند و پیرمرد عصا به دست را از خانه‌اش کت بسته فرستاد به تبعیدگاه احمدآباد مستوفی.

اردشیر جوان که از فردای کودتا شده بود پسر نخست وزیر، جایگاهش در حکومت فرق کرد! البته تا آن موقع اصلاً جایگاهی در حکومت نداشت. پس از آن بود که در سفر شاه به آمریکا با او همراه شد و بعد هم با شهناز پهلوی ازدواج کرد که البته ۷ سال بعد کارشان به درخواست شهناز پهلوی به جدایی کشید. ساواک علت این جدایی را از قول دختر شاه پهلوی، عیاشی اردشیر زاهدی می‌خواند. (البته به قول تاریخ‌نویسان که وقتی نقلی را از دستگاه حکومتی بیان می‌کردند می‌گفتند: العهده علی الراوی!)

پیرمرد وطن‌پرست پرحاشیه!

مصاحبه‌های اردشیر زاهدی وقتی که دیگر غبار روزگار رویش نشسته بود و منصبی در هیچ حکومتی در دنیا نداشت، در رسانه‌ها سر و صدا می‌کرد. گفت و گوهایی که در آن بر خلاف آن‌هایی که روزی نان‌شان از بودن در حکومت پهلوی در روغن بوده و حالا آجر شده، از وضعیت فعلی ایران بد نمی‌گفت که هیچ، آن را در مقایسه با وضعیت دوره پهلوی بسیار غرورآمیز و افتخارآفرین می‌دانست.

زاهدی در مصاحبه با شبکه BBC در هفتم اردیبهشت ۱۳۹۹ می‌گوید:

«ما [نظام پهلوی] چندین میلیارد پول دادیم که هنوز پیش‌شان است که از آن‌ها [آمریکا] طیاره بخریم، کوفت بخریم، زهرمار بخریم! این‌ها [جمهوری اسلامی] خودشان دارند پهپاد درست می‌کنند، زیردریایی درست می‌کنند، هواپیما درست می‌کنند، من به این‌ها افتخار می‌کنم. خلیج فارس را نگهداری می‌کنند. حالا این آقا، وزیر امور خارجه آمریکا به خلیج فارس می‌گوید خلیج عربی، غلط کرده…»

پس از شهادت سردار سلیمانی نیز، اردشیر زاهدی در گفت و گویی با رسانه‌های فارسی‌زبان خارجی، ضمن اینکه رفتار ترامپ و آمریکا را محکوم کرد و هر کسی که در داخل و خارج از این ماجرا حمایت می‌کند را «خائن» خواند، گفت: «ایران، آمریکا و همپیمانانش را به زانو درآورده است. من به سردار سلیمانی افتخار کرده و خواهم کرد؛ او خون خود را برای مملکتش داد. تروریست کسانی هستند که برخلاف قوانین ترور می‌کنند و بعد می‌گویند افتخار می‌کنیم که ترور کردیم.»

از این دست گفت و گو با همین صراحت لهجه و حتی با الفاظی رکیک‌تر از این بسیار در سال‌های اخیر از اردشیر زاهدی ضبط شده است. برخی این دیدگاه زاهدی را خاسته از حس وطن‌پرستی او می‌دانند. انگار که او هم‌چنان مسئله اولش ایران بود و مثل بعضی اعضای حکومت پهلوی، منافع شخصی‌اش را به منافع ملی ترجیح نمی‌داد. این مسئله را می‌توان در دوران صاحب منصبی او هم به وضوح دید.

روزی که شاه، زحمات زاهدی را بر باد داد

محمدعلی بهمنی قاجار، نویسنده و پژوهشگر، در کتاب «تمامیت ارضی ایران در دوران پهلوی» اسنادی را از برخورد دوگانه اردشیر زاهدی، وزیر امور خارجه وقت و محمدرضا پهلوی، شاه وقت ایران با مسئله جزایر ایرانی خلیج فارس رو می‌کند.

دولت انگلیس از سال‌ها پیش‌تر از تشکیل فدراسیون امارات، برخی جزایر ایرانی خلیج فارس را اشغال کرده بود. حکومت قاجار که توان نظامی مقابله با آن‌ها را نداشت و حکومت پهلوی هم که فرزندخوانده آن‌ها بود و نمی‌توانست ارثیه اجدادی‌اش را از این ناپدری پیر طلب کند!

شاه وقت ایران برای شیوخ سواحل جنوبی خلیج فارس شرط گذاشت که باید تکلیف جزایر ایران مشخص شود تا ایران با تشکیل فدراسیون امارات موافقت کند. شیخ شارجه و شیخ رأس الخیمه بارها خواستند که با شاه ایران دیدار کنند و بر سر جزایر مستقیم مذاکره کنند اما اردشیر زاهدی مانع شد. وزیر امور خارجه وقت می‌گفت: شما هنوز کشور نیستید و شأن گفت و گو با مقام اول کشور ایران را ندارید! باید مذاکرات با نفر سوم (انگلیس) صورت بگیرد یا در سطح وزارت خارجه باشد. حتی یک بار که شیوخ برای دیدار با شاه ایران به کشور آمده بودند، اردشیر زاهدی آن‌ها را به وزارت خارجه خواند و حتی خودش هم در دیدار حاضر نشد و یکی از کارمندان وزارت را برای مذاکره فرستاد. شیوخ جنوبی خلیج فارس در زمان وزارت خارجه زاهدی حتی اجازه این را نیافتند که با وزیر خارجه دیدار کنند.

اما ناگهان با درایت مثال‌زدنی محمدرضا پهلوی چه اتفاقی افتاد؟! شیوخ موفق شدند در حاشیه جشن‌های ۲۵۰۰ ساله با شخص محمدرضا پهلوی دیدار و به طور مستقیم درباره جزایر مذاکره کنند! اتفاقی که اردشیر زاهدی را سخت برآشفته بود. وزیر امور خارجه برای شأنیت دادن به شاه سال‌ها تلاش کرده بود که شیوخی که کشور ندارند حتی با وزیر او دیدار نکنند و حالا شخص او در حاشیه یک جشن به گفت و گوی صمیمی با شیوخ نشسته بود. گفت و گویی که نهایتاً به امضای یادداشت تفاهمی انجامید که برخی منافع مهم جزایر، از جمله بخشی از نفت جزیره بوموسا را به شیوخ جنوبی خلیج فارس داد.

حالا بعد از تمام این سال‌ها و اتفاق‌ها، چیزی که از اردشیر زاهدی در خاطره مردم دنیا می‌ماند، صراحت لهجه اوست. صراحتی که حتی با بعضی اوقات با به کار بردن الفاظ رکیک و فحش و فضیحت همراه بود! البته دیدگاه او نسبت به محمد مصدق جای بحث است. چرا که با وجود خصومت پدری‌اش با مصدق، نباید توقع راست‌گویی در این باره را از او داشت. زاهدی همواره حتی تا همین اواخر مصدق را فریب‌کار می‌خواند.

نظر شما