شناسهٔ خبر: 50854198 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: دانشجو | لینک خبر

آیا کسی هست ما را یاری دهد؟

وقتی نیرو‌های عراقی از پنج کیلومتری به یک و نیم کیلومتری سوسنگرد رسیدند، با مقاومت ۳۵ پاسدار روبرو شدند و حتی برای لحظاتی از درگیری مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند، اما یگان‌های خود را تا کنار کرخه گسترش داده و به‌این‌ترتیب، ۳۵ پاسدار محاصره‌شده که از این تعداد فقط ۱۴ نفر بازگشتند؛ بقیه شهید یا اسیر شدند.

صاحب‌خبر -

 به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، اگرچه ارتش عراق در تصرف و حفظ سوسنگرد در مهرماه سال ۱۳۵۹ شکست خورد، ولی نمی‌توانست از اشغال این شهر صرف‌نظر کند؛ بنابراین بار دیگر واحد‌هایی از لشکر ۹ زرهی خود را مأمور کرد تا در روز ۲۳ آبان ماه همان سال، از شمال رودخانه کرخه کور، پیشروی خود به‌سوی جاده حمیدیه-سوسنگرد را آغاز کنند. این نیرو‌ها در ۲۴ آبان ماه، شهر سوسنگرد را از شرق، جنوب و غرب به محاصره درآوردند.

این در حالی بود که در آن مقطع حدود ۳۰۰ تن نیروی پاسدار، بسیجی و بعضاً ارتشی و همچنین تعدادی اندک از نیرو‌های ستاد جنگ‌های نامنظم به فرماندهی شهید دکتر مصطفی چمران در سوسنگرد حضور داشتند.

*این مدافعان بهشت را برای خود خریدند

وقتی نیرو‌های عراقی از پنج کیلومتری به یک و نیم کیلومتری سوسنگرد رسیدند، با مقاومت ۳۵ پاسدار روبرو شدند و حتی برای لحظاتی از درگیری مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند، اما یگان‌های خود را تا کنار کرخه گسترش داده و به‌این‌ترتیب، ۳۵ پاسدار محاصره شدند و از این تعداد فقط ۱۴ نفر بازگشتند؛ بقیه شهید یا اسیر شدند.

شهید علی تجلایی از فرماندهان نیرو‌های محصور در شهر عاشقان شهادت سوسنگرد که مجمع پیشکسوتان جهاد و شهادت جبهه سوسنگرد آن را منتشر کرده است، می‌نویسد:

«ناراحتی برادران از دیر رسیدن نیرو‌های کمکی بود نه از این که به فیض شهادت نائل خواهند آمد، با این حال، چون پیشوای‌شان حسین (ع) در سنگر‌های سوسنگرد غریب مانده بودند و غریبانه می‌جنگیدند. واقعا مثل حسین (ع) در دل خود با خدای خود سخن می‌گفتند، آیا کسی هست ما را یاری دهد؟ چیزی که ما را ناراحت می‌کرد از دست دادن یارانمان بود، بهترین دوستان‌مان، بهترین برادرانمان در خون می‌غلتیدند...

دیگر جای سالمی در شهر نمانده، اکثر برادران زخمی یا شهید شدند. نیرو‌های عراقی که ضربه شدیدی خورده بودند، مثل دیوانه‌ها تمام خانه‌ها و خصوصا ساختمان‌های بلند را که می‌دانستند ما در آن‌ها مستقر هستیم به توپ و تانک بستند.

بچه‌ها می‌گفتند دعا کنید شهر سقوط نکند تا ما در مقابل خدا و امت و اماممان شرمنده نشویم. شهر وضع عجیبی داشت، واقعا میدان کربلا بود، در هر کوچه وخیابان خون پاک باختگان اسلام به چشم می‌خورد، شهر در آتش می‌سوخت. صدای ناله زخمی‌ها از مسجد و خانه‌ها در شهر می‌پیچید و به راستی ناله‌های آن‌ها و دعای ملت مستضعف بود که باعث می‌شد خداوند به ما کمک کند.»

نظر شما