به گزارش مشرق،مهمان ارجمند این هفته برنامه دستخط، یکی از یادگاران دفاع مقدس است. یکی از بسیجیانی که از عنفوان جوانی وارد جبهه های جنگ میشود. متولد ۱۳۴۶ در قم و کسی که بچگیاش را در قم می گذراند و سال ۵۶ همزمان با اوج انقلاب اسلامی به جریان های انقلابی قم اضافه میشود و همزمان با آغاز جنگ تلاش می کند در جبهه ها حضور پیدا کند اما به دلیل سن پایین، با تلاش های زیادی بالأخره بعد از مدتی می تواند وارد جبهه جنگ شود و خودش را در عرصه های مختلف نشان دهد.
از جانبازان عزیز جنگ تحمیلی است و بعد از جنگ هم عرصه فرهنگی و اجتماعی را رها نمی کند و نامی ماندگار است در راهیان نور و همچنین کارهای اجتماعی و فرهنگی که این روزها اوج گرفته و در میان مردم انجام می شود. حرف های گفتنی هم از امروز و هم از گذشته برای ما زیاد خواهد داشت و پیشنهاد می کنم این گفتگو را بخوانید.
در خدمت جناب آقای محمدحسین حسینی یکتا معروف به «حاج حسین یکتا» هستیم که من بخشهایی از مشخصات و سابقه های کاری ایشان را خدمت شما در آغاز برنامه عرض کردم. الان هم اعتراف می کنم گفتگو با ایشان بسیار سخت است، چون خود ایشان یک فرد رسانهای متبحر هستند.
* سلام خیلی خوش آمدید
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده هم خدمت همه شما و بینندگان این برنامه خوب و زیبای شما سلام عرض می کنم.
*از اینجا شروع کنیم، چون می دانم شما بیان صریحی دارید و خیلی خوب و راحت صحبت میکنید. اوضاع را چطور میبینید؟ به عنوان کسی که با دو سال سن کم می خواستید به جبهه بروید و نگذاشتند، ولی رفتید و در آن مسیر هم مسیر خاصی بود که وارد شدید و چیزهایی را دیدید که شاید خیلیها ندیدهاند، خیلی از ما ندیدیم. الان آیا آن اوضاع اوضاعی هست که شما آرزو می کردید جمهوری اسلامی باشد و کلی خون پای آن رفته است؟
ما همیشه می توانیم مسائل را هرطور که دلمان بخواهد ببینیم، اشکال ندارد، به این نظر، به آن نگاه، به آن برداشت، به آن تحلیل، به آن فضایی که طرف خودش الان درگیر است یا قصه دارد، غصه دارد، غم دارد. انقلاب اسلامی را یک اتفاق عادی نباید ببینیم، یعنی یک حرکت عادی، مثلاً یک خیزش، جنبش، حرکت مثلاً اتفاقی بر علیه یک رژیم، یک حکومت و یک حکومتی رفته و یک حکومتی آمده نمیبینیم.
واقعاً باور ما بر این است که وقتی امام کاظم (ع) می گوید مردی از قم قیام میکند که پاره های پولاد دور او جمع می شوند، این قیام و این نگاه، آدم هایی را شکل میدهد که از جنگ و سختی ها خسته و دلسرد نمیشوند، عاقبت هم مال اینها است. آن مرد یعنی آقا روحالله که ۱۴ و ۱۵ خرداد از قم قیام کرد و ۱۹ دی اتفاق جان گرفت و ۱۲ بهمن ۵۷ کار تمام شد.
*و گفت سربازان من در گهواره ها هستند
به او گفتند آقا روح الله، تو به امید چه کسی قیام کردی که گفت سربازهای من در گهواره اند، همان گهوارهنشین هایی که شب کربلای ۵، آن شلمچه نشینها شدند، خاکریزنشینهای نهر دوئیجی شدند. شب کربلای ۵ به دیوارهای بصره نزدیک شدند، دشمن قطعنامه ۵۹۸ را نوشت.
اگر بخواهیم انقلاب اسلامی را از یک زاویه و یک نگاه ببینیم می توانیم برای آن هزار حرف و حدیث درست کنیم. هزار گیر و گور و هزار غم و غصه دارد امّا یک موقع انقلاب اسلامی را نگاه می کنیم که این انقلاب اولاً یک تایید الهی دارد و یک تاکید الهی هم پشت سر آن است که «ان تنصروالله ینصرکم«؛ هم تأیید و هم تأکید که نتیجه آن توفیق تحقق یک انقلاب است ... بعد به پای این تایید، تاکید و توفیق خونهایی رفته است. همین خون هایی که گفتیم که ما خون دادیم حالا کجای کار هستیم. بعد هم وقتی فرایندی نگاه می کنیم می بینیم ما کجا بودیم و حالا کجاییم.
بله، حضرت آقا در گام دوم هم می گوید یک جاهایی سر ریل چرخید، آن تکنوکراتها، نگاه لیبرال، نگاه حواس پرت به جبهه غرب، گم شدن اسلام ناب، یک جایی رفتند سمت اسلام آمریکایی، این هم طبیعی است.
خود اسلام، صدر اسلام و بعد از آن هم خیلی جاها ریل ها عوض شده است. به این خاطر وقتی فرایند کلی انقلاب را نگاه می کنیم، با همه غم و غصه ها، با همه گیر و گورها، با همه ضعف ها، با همه اشکالات، با همه اختلاس، با همه آن اشکال ها، با همه آن حاشیهنشین ها، مستضعف و محروم هایی که این مملکت با این ثروت، نخل، نفت، نهر، فولاد، مس، معدن، دریا، آب، صادرات، زیرساخت و این جمعیت کم که ۸۰ میلیون که جمعیتی نیست، فقط معدن هایمان را به برکت امیرالمومنین که برای شیعه های امیرالمومنین حضرت حق اینجا معادنی گذاشته که فناوری و فرآوری کنیم و خامفروشی نکنیم، به تعداد ۱۴۰ میلیون نفر هم باشیم به راحتی می توانیم مملکت را بچرخانیم که نفت نفروشیم و مالیات نگیریم.
یا امروز نگاه می کنیم در آن دانشبنیانها؛ بالاخره ما بعد از شهادت احمدی روشن خیلی از مسائل را نمی توانیم بگوییم که بچه ها را نزنند. در نانوبیوتکنولوژی، نگاه رویان و بحث های ژنتیکی که لازم بود انجام شود، در عرصه فضایی، ماهواره امروز میتواند به هوا برود و از رژیم اشغالگر عکس بگیرد. اینها را دشمن دارد می بیند.
حالا درست است میگویند فرار مغزها، فلان نفر از نظر سرمایه گذاری آمد یا نیامد، اینها را داریم که نباید داشته باشیم. بنده اعتقاد دارم دونفر خوب مردم، ملت و جوان ها را درک کردند؛ یکی حضرت امام، یکی حضرت آقا. این انقلاب خدایی است، این حرکت الهی است، این نگاه بینهایتی است. من میگویم جا دارد این ویروس منحوس کرونا را، این مرکز کنترل عملیات صهیونیست ها و سرپل فرماندهی آنها به تصمیم برسند یک همچنین ویروسی را پخش کنند حتی برای ضربه زدن به این نگاهی که می دانند با انقلاب اسلامی، قصه بیتالمقدس و آزادی بیت المقدس حتمی و قطعی است.
چند روز پیش به عراق رفته بودم، جلوی در بابالقبله حرم امام حسین (ع) یک بچه حشدالشعبی جوان روی ویلچر نشسته بود و هر دو پایش قطع بود، از دو چشمانش اشک می آمد. گفت فقط به آقای خامنه ای بگویید فدایت شوم، دورش بگردم، روی ما حساب کن، ما هستیم. یک بار آرزو دارم در عمرم آقا را ببینم.
به ارومیه رفتم. مادری که پیداست دیگر جانی برایش نمانده، بچهاش را از جلوی خانهاش میربایند و میبرند. حاج خانم را هم میبرند. خودش تعریف می کرد، پاهای بچه اش را جلوی خودش قطع کردند و جلوی او سرش را میبُرند و بعد می گویند خودت باید کفنش کنی و می گوید دیدم کفن ندارم، آخر سر به او گفتم مادر برای ما دعا کن و اگر کاری هم هست بگویید انجام دهیم. گفت هیچ خواسته ای ندارم فقط یک خواسته دارم، می شود تا قبل از رفتنم از دنیا یک بار آقای خامنه ای را ببینم!
این دلبری را خدا به چه کسی می دهد که مادر خدمت حضرت امام می آید و می گوید این بچه اولم بود فدایت شد، این بچه دومم بود فدای نظام و انقلاب شد، می آید بچه سوم را نشان بدهد می بیند اشک در چشمان امام ظاهر می شود، تابلوها را از جلوی چشمان امام جمع می کند می گوید بچه هایم را داده ام که اشک شما را نبینم.
*یک چیزی برای بعضی ها خیلی سوال برانگیز است. اما برای بعضی ها که خط فکری حضرت آقا را میشناسند، خط فکری ولایت فقیه را نه، خیلی برایشان عجیب و غریب نیست، برای خود من هم شاید عجیب بود با اینکه ادعا داریم میشناسیم، آن هم این است که آقا در گام دوم باز هم تاکید کردند، اعتقاد به جوان ها. قبل از اینکه بیانیه گام دوم را بدهند، آقا می گفتند جوان های امروز اگر از جوانهای دهه شصت و زمان جنگ جلوتر نباشند، عقبتر نیستند و این خیلی عجیب و غریب است و این را دیدیم تا قبل از قضیه سوریه و مدافعان حرم کسی باورش نمی شد حججی دهه هفتادی داشته باشیم، برود و اینطور قیامت به پا بکند.
وقتی گام دوم را میخوانیم که مانیفست، سند، اساسنامه، نقشه راه، راهبرد، طراحی و برنامهریزی گام بعدی انقلاب و کل آن را آقا در این آورده است، آقا با جوانها حرف دارند، آقا با دستگاهها، نهادها، سیستم ها و تشکیلات حرف نزده اند. آقا میگویند این جوان میآید در مملکت، می آید وسط مدیریت، می آید وسط میدان، کار حل می شود.
آن دیداری که جهادی ها قبل از کرونا خدمت حضرت آقا رسیدیم، به حضرت آقا عرض کردم که آقا جان دهه شصتی ها فرمانده میدان، دهه هفتادی ها میداندار، هشتادی پیاده نظام و نودی ها نیروی احتیاط دارند می آیند، ولی آقای رنجبران باور کنید امروز که من دهه هشتادی ها را دارم می بینم آی کیویی که این دهه هشتادی ها دارند که حضرت آقا می فرمایند دهه هشتادی ها انقلاب را به آن نقطه اصلی خودش خواهند رساند. آقای جمله عجیبی راجع به دهه هشتادی ها دارند، دهه هشتادی، دهه هشتادی میکنیم دشمن هم فهمیده است، اگر بخواهیم یک تعبیر خودمانی، وصف حالی، وصفالعیش نصفالعیشی کنیم، می گویند دهه هشتادی ها یک آی کیویی دارند که آمادگی شنیدن صدای «انا بقیه الله» دارند و این را هم دشمن فهمیده و دارد آتش روی سر دهه هشتادی ها می ریزد. اصلا دهه هشتادی ها انگار فیبر نوری هستند برای انتقال دیتا و مطلب و محتوا.
*اینها را بر اساس دیدههایتان میگویید؟
من دهه هشتادی ها را دارم می بینم، آتش پاره است، گلوله آتش است، آماده مأموریت است، اصلا دنبال یک آرمانخواهی است، دنبال یک نگاه تمدنی، دنبال یک نگاه تیک آف و حرکت به سرعت رو به جلو است، با همه دانش و تجربه ۴۰ ساله گام اولمان.
آن کابوی آمریکایی چه می گوید؟ می گوید آمریکایی! تو جهان وطنی فکر کن که همه جهان وطن تو است و باید به تصرف این فکر کنید. آقا چه می فرمایند؟ آقا می فرمایند نگاهتان تمدن نوین اسلامی باشد! نگاه تمدنی، آن نگاهی که به اعتقاد من آن روی سکه تمدن نوین اسلامی یعنی ظهور است که امروز شامات، بغداد و یمن شلوغ است؛ پیداست عالم شلوغ است.
*این فرصتی که شما خیلی خوب و قشنگ بیان و آن را باز کردید، چه تهدید هایی تهدیدش میکند که آدم باید حواسش را جمع کند؟
در آن دیدار دوم اردیبهشت ۹۲ که بچه های جبهه فرهنگی انقلاب خدمت حضرت آقا رسیدیم، در آن دیدار آقا مسائلی را گفتند، شاید نقشه راهمان را، آیین نامه و اساسنامه حرکت بچه های جبهه انقلاب که آقا از آن دیدار به بعد آن نگاه جوان خودجوش، مومن، انقلابی، آن نگاه حلقه های میانی و مطالبی که دارد کامل تر می شود. آن روز آقا به مطلب مهمی که فکر کنم شاهبیت قصه باشد، اشاره کردند، علاوه بر مطالب دیگری که فرمودند، گفتند جمعتان جوان است، برای خودسازیتان فکر کنید.
ما امروز روبروی ما یک دشت تانک است - جبهه ای و جنگی بگویم که ما راوی هستیم - روبه روی ما یک پاتک عظیم است، یعنی شبیخون، تهاجم، ناتو، قتلعام، یعنی یک دنیا N میلیارد میلیارد پول است، N فتنه، فتنه و فتنه است، N زور و زر و تزویر است و دنیای تکنولوژی، امکانات و لجستیک است. ما یک جمع کم هستیم و قرار است این جمع کم به کمک این امت و به کمک این سرپل فرماندهی حضرت آقا که اتصالش به عالم بالاست و نائب امام مهدی (عج) است و طی یک مأموریتی دارد این کار را انجام می دهد، یک اتفاق مهمی را در دنیا رقم بزند.
پس ید یداللهی می خواهد، عین عین اللهی میخواهد، لسان لسان اللهی می خواهد و این نمی شود مگر به قلب حرم اللهی «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْکِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَیْرَ اللَّه». ما جمعی از جوانها را میخواهیم که به اِلهی هَبْ لی کَمالَ الاِنْقِطاعِ اِلَیْکَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا رسیده باشند، جمعی از جوان ها را می خواهیم که وقتی آقای مهدی زین الدین شهید شد، ایستادند اسماعیل صادقی رئیس ستاد لشکر را بگذارند فرمانده لشگر 17 ابن ابیطالب قم، او قرآن آورد و گفت به این قرآن قسمتان می دهم، من را فرمانده لشکر نگذارید. حاج غلامرضا جعفری را بگذارید. قرآن میآورد که پست نگیرد.
حالا لابی میکنند پست بگیرند! امروز اگر بگویید چه چیزی جوان امروز را تهدید می کند، وسط این شهرت، پست و ریاست، وسط این شهوت، وسط این شبهه، وسط این فتنه، وسط این چشمک زدن دنیا، «خودسازی» است.
*ما در این وسط چه نقشی داریم. ما که ادعای حزباللهی بودن داریم، در جذب حداکثری که آقا می فرمایند، چه کاری باید انجام دهیم؟
چون مثال میزنیم با مثال به نتیجه برسیم. وقتی می بینیم راه باز میشود و همه با هم به اربعین میرویم، همه کارتنخواب میشوند، همه یکرنگ می شوند، همه موکبنشین می شوند، همه بیابانگرد میشوند، وقتی به پارکینگ های مهران نگاه میکردید، در آن سالهای قبل از ویروس منحوس، از بنز مدل بالا بود تا ماشین حداقلی، همه آویزان کامیون بودند، مگر چند نفر با هواپیما آمده بودند، در آن اربعین ۳-۲ میلیونی؟ پارکینگ اربعین آن ماشین ها را ببینید، تیپ ها را ببینید. وقتی در مسجد باز می شود، اعتکاف می شود که من گاهی اوقات به اعتکاف شیراز و اعتکاف این دانشگاه و آن دانشگاه می روم، وقتی تیپ ها را می بینم، اعمال امداوود را می بینم وقتی نگاه می کنیم دختر و پسر سوار اتوبوس میشوند و به راهیان میروند، سپس سال بعد دختر، پسر، کیک گرفتند و شماره یک روی آن گذاشته اند. دختر این چه چیزی است به اینجا آورده ای؟ من آمدهام جشن تولد بگیرم. من اهل پارتی، تولد دوست پسر و دوست دختر بودم، اهل آبکی، تلخکی، این ورکی و آن ورکی بودم، این شلمچه، مقتل، این خون که امام می گوید تربت مزار پاک شهیدان، دارالشفای عاشقان و عارفان و دلسوخته ها است. این بچه را منقلب می کند، وقتی نگاه می کنیم و می نشینیم پای حرف های دل دختر و پسر که از ما سخنرانی نمی خواهد صحبت می خواهد، از ما یک مقدار حرف گوش کردن می خواهد، حرف زدن نمی خواهد. وقتی پای حرف دلش می نشینیم، درد دلش باز می شود، دلش برای امام زمان و جمکران تنگ شده است، وقتی میگوید من از حرم امام رضا (ع) می آیم، جگرم خنک می شود. وقتی می گوید الان ای کاش می شد حاج حسین زیر قبه امام حسین (ع) باشیم. اصلا تیپ و قیافه اش، وقت نیست مثال ها را بگویم که چگونه تحول انفسی پیدا کرده اند. چگونه حول حالنا الی احسن الحال شدهاند. پس اصلا ما راجع به چیزی داریم صحبت می کنیم، راجع به چه کسی داریم صحبت می کنیم.
وقتی می بینیم دهه محرم اینها همه مشکی پوشیده اند، اینها همه دارند برای پسر زهرا گریه میکنند، خرج هم میدهند، ولی شاید حواسش نیست، این سگ را هم در ماشینش میبینیم و شاید حواسش نیست که موهایش بیرون است و شاید هم حواسش نیست این تیپ او در شأن او نیست. ولی وقتی با او می نشینید و حرف میزنید، میدانید اول سوالش چه چیزی است؟ تا حالا کجا بوده اید؟
اینکه آقا فرمود برگردیم دهه شصت یعنی غم مردم بخوریم، دهه شصت نفت به در خانه مردم می بردیم. دهه شصت یعنی دهه شصت آن خودسوزی یعنی آن الهی فکر کردن و بی رنگ بودن و همه یک رنگ خدایی داشتن. امروز همه به آرم هایمان چسبیده ایم و آرمانهایمان را ول کرده ایم! یعنی آرم برای ما مهم تر از آرمانمان است. مسجد من، پایگاه من، آرم من، اسم من دستک من، تنبک من!
بگذارید یک مقدار احتیاط کنم، دو هفته یک بار حاج خانم مسنی به من زنگ میزند، حاجی من یک خانه دارم می خواهم وقف جمعیت امام رضایی ها کنم. می خواهم بعد از رفتنم این دست شما باشد. آن یک نفر زنگ می زند و می گوید ثلث مالم را می خواهم بدهم. از حدود ۱۸ کشور پول می فرستند، ۱۲۰ میلیارد تومان مردم در این ۳-۲سال به حساب امام رضایی ها پول ریخته اند. این اتفاق چگونه می افتد؟ همین که آقا می فرمایند هر جا مردم آمدند مشکلات انقلاب حل شد، روستا آبرسانی شد، غصه حل شد.
ما با خود مردم به راحتی می توانیم خیلی از کارهای نظام را حل کنیم. در کنار همه امکانات و لجستیک نظام که قطعاً برای زیرساخت مردمی باید حل شود؛ به این خاطر وقتی پای حرف آن جوان می نشینیم، او که ناراحت است و یک جایی اذیت شده و رنجیده شده یا یک جای نگاه میکنید فضای سیاسی اش بهم ریخته، شبهه ای و حرف و حدیثی شده، یا یک جایی مینشینی پای غم و غصه شبهه دینی اش. یا می روی در خانواده اختلاف عروس و داماد را حل می کنید، میروید اختلاف مالی او را حل می کنید. همه پای کار می آیند.
آقای رنجبران؛ یک نفر من را دید گفت ما شهیدان را دوست داریم شما را دوست نداریم؛ گفتم چرا؟ گفت شهیدان آن روزهایی که باید میبودند، بودند، از انقلاب و نظام و کیان دفاع کردند و امروز خاک شلمچهشان به تبرک سجاده ماست، استخوان مفقوده روی سر ماست، ولی امروز شما آنجایی که باید باشید نیستید. دختر من شوهر می خواهد، پسر من زن می خواهد، نوه من کار می خواهد.
*حتی در همین جمع به قول خودمون بچه حزباللهیها، بعضی مواقع شده تفکرات مختلف با هم نامهربانی می کنند.
آنجا که حواسمان پرت می شود، همان مسئله خودسازی است. نگاه غیر خدایی می شود من و تو و ما و شما ایشان می شود. یک جا می خواهم روایتگری من بماند اگر من اینجا روایتگری نکنم اصلا روایتگری نباید باشد. کافه را می خواهم بزنم به هم، دو مطلب هم در اینترنت بنویسم سه حرف هم بزنم، یک گله هم بکنم، اینجاست که آن حرف پیش میآید.
* چه شد آقا لقب اسب عربی به شما دادند؟
اولا لطف و نگاه خاص ایشان به جوانها و مردمی ها، اینکه حضرت آقا این لقب را دادند و این عنوانی که گفتند لطف ایشان بود، ولی در کلیت فکر کنم باز به این نگاه که یعنی باید بیاییم وسط میدان و تا جا دارد بدویم و کار کنیم و خسته نشویم.
*این را کجا گفتند؟
در دیدار ۱۹ آبان ۹۶ بچه های جبهه فرهنگی انقلاب همین قُرب بقیةالله، خاتم الاوصیاء، خدمت حضرت آقا بودیم که ایشان لطف کردند و گفتند. از اینکه ایشان لطف میکنند، از اینکه خوشحال میشوند، از اینکه لبخند به لب هایشان می آید، ما خوشحال می شویم، ولی هرچند هر موقع ایشان کارهایی که بوده و ایشان لطف کردند و نظر ویژه ای داشتهاند در تایید و تاکید و تعریف بر موضوع، بارِ روی دوش ما سنگینتر شده است.
*حاج حسین یکتا هم تجربه یکی دو سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی را دارد، هم تجربه جنگ را دارد، هم تجربه فعالیت فرهنگی و راهیان نور را دارد، هم تجربه تلخ فتنه و گذراندن فتنه را دارد، هم تجربه این فعالیت های اجتماعی که اخیرا سیل و زلزله و همه این چیزها و وسط میدان بودن شما حتی گرانیها و کدام یک از کارهایی که شما انجام دادید برای شما شیرینتر بوده و کدام به لحاظ حجم خساراتی که زده و تلخی هایی که داشته، تلختر بوده است؟
برای ما جبهه ای ها و جنگی ها هیچ کجا جبهه نمی شود، هیچ کجا سنگر نمی شود. آن بچه های آسمانی و عقد اخوت خوانده و آن لحظات به معراج رفتن بچه ها و بودن در کنار آنها نمیشود.
اگر بگویید کجا سخت گذشت، دو جا به ما خیلی سخت گذشت تا الان، این دو جا خیلی سخت بود. یکجا قطعنامه و دومین جایی که خیلی سخت گذشت، گفت دو چیز را قدر بدانید، صحت و امنیت؛ فتنه ۸۸ خیلی بد بود! بعضی ها خیلی بد کردند که این جوری مردم را در یک تحیر و اینگونه اتفاق های خیابانی رقم خورد.
*یک افتخار عظیم ۸۵ درصدی ...
آقای رنجبران، ما در جنگ اینگونه تحریم نشدیم. ما در لانه جاسوسی که تسخیر شد اینگونه تحریم نشدیم. وقتی هواپیمای آمریکایی ها در طبس این گونه منهدم شد، وقتی انقلاب پیروز شد، وقتی اتفاق های مهم را بعد از جنگ داشتیم رقم می زدیم و شبکه های حزب الله در دنیا داشت شکل می گرفت به اعتبار خون بچهها بعد از جنگ، این گونه تحریم نشدیم.
اما وقتی دشمن از بیرون دید که داخل نقطه نفوذی دارد، وقتی دشمن از بیرون دید که داخل اختلاف جدی وجود دارد این تحریم ها جدی شد، دشمن پدال را فشار داد و اینگونه آمد که پا را بگذارد بیخ خرخره، هرچه که خداوند چه در آن فتنه و چه در آن حرف و حدیث ها به اعتقاد من امروز خدا هر چه به حضرت آقا دارد میدهد در کنار همه عبادت ها و همه معنویت ها و همه مدیریت ها به صبر آقا دارد می دهد. به صبر آقا خیلی ها بیدار شدند، خیلی ها متوجه شدند، ولی خیلی سخت گذشت.
*فتنه ۸۸ را فکر میکردید بعضی از خواص این گونه عمل کنند؟ یعنی حاج حسین یکتا با آن همه تجربه و بالاخره فرد کم تجربه ای که نبودید فکر می کردید پیش بیاید.
آقا حکیم است. آقا خیلی سالها قبل بحث عوام و خواص را مطرح کرد. آقا خیلی بحث شبیخون، تهاجم و قتل عام را گفت. آقا گفت مراقب آقازاده هایتان باشید، خیلی اشاره کرد، آقا به پول ها و شبهه ناک بودن ها خیلی اشاره کرد که امام حسین (ع) می فرمایند اینهایی که اینجا روبروی من ایستاده اند می دانید چرا صدای من را نمی شنوند؟ چون لقمه حرام در شکمشان است!
یکی میگفت ما اول انقلاب با منافقین گول خورده روبرو بودیم ولی آرام آرام به یک جایی رسید با منافقین حرامخورده روبرو شدیم. خیلی کار سختتر میشود. طبیعت یک انقلاب است، طبیعت یک حکومت است، طبیعت یک حرکت رو به جلو است، طبیعت عبور از صخره ها و دره ها و سختی ها به سمت قله است. این طبیعت است. ریزش طبیعت است، رویش هم طبیعت است مگر ما اول جلسه این همه از جوانها نگفتیم.
*دیدارتان با حاج قاسم قبل از شهادتش چه زمانی بود؟
ما خیلی کم توفیق داشتیم ایشان را ببینیم. آخرین بار فکر کنم سال ۹۲ یا ۹۳ بود، خیلی کم ایشان را می دیدم. ما یک بسیج جزئی و ایشان فرمانده عالی رتبه بود. ولی یادم می آید وقتی با هم حرف می زدیم، گفت حاج حسین من دوست دارم در هواپیما که مینشینم یا پروازهایی که این طرف و آن طرف می روم یا سفرهای که می روم، کنار من یک دختر و پسر نسل امروزی باشد با آنها حرف بزنم و پای حرف و درد دل آنها بنشینم. چون بحث های تربیتی دختر و پسر نسل امروز میگفتیم با هم. ببینید یک آدم اینگونه عاقبت به خیر می شود.
*این بحث هایی که با حاج قاسم می گفتید بخش هایی از آن را می توانید بگویید.
راجع به نسل جدید صحبت شد، بچه ها و جوان ها شما را دوست دارند، دوست دارند بشنوند، گفت من خیلی از این سفرها که می روم دوست دارم کنارم یک جوانی نشسته باشد که از نسل جدید باشد، نگاه نو باشد، تیپ، قیافه حرف هایش و بنشینم و با او حرف بزنم. چون باور داشت که وقتی این نفس می خورد، حرفی گفته می شود، مطلب این رو می آید باز می شود، شکفته می شود. ما این را دیده ایم.
من در پروازی یک خانم کمحجابی بود، نمیگویم خیلی بدحجاب بود. گفتم خانم یک چیزی بگویم گفت چیه؟ گفتم شما یک مقدار زیبا هستی و مردم داشتند نگاهت می کردند، من نمیخواهم بگویم حجاب و عفاف؛ این ها را خیلی بلد نیستم من فقط می دانم رسول خدا که در قبرستان رد می شد به قبر های مرده ها نگاهی کرد بعدها گفت اصحاب، می دانید خیلی از اینها از چشم نظر مرده اند؟ دختر خوشگل هستی چشمت می زنند ورمی پری. مامانت داغ تو را میبیند که عروس نشدی! واقعاً مانده بود به من می گفت حاج آقا من که شما را نمی شناسم، هیچ کسی درمورد حجاب به من اینگونه نگفته بود. ما کجا خوشگل گفتیم، قشنگ گفتیم، هنری گفتیم، به موقع گفتیم، طرف نپذیرفت؟
* فکر کنم ارتباط شما با آقای رئیسی از آستان قدس نزدیکتر شد، درست است؟
بله، آقای رئیسی که به آستان قدس رفتند، آقای رئیسی را نمیشناختم، رابطه ای هم نداشتم. ایشان در دستگاه قضا، ما در یک فضای فرهنگی ولی دوستان و رفقا باعث خیر شدند، ایشان هم بحث محرومین را در آستان قدس داشت شروع میکرد، جلسه ای شد و رابطه با ایشان برقرار شد.
*کارهای خوبی هم شد
بله ببینید بعضی از آدما خدا به آنها توفیق می دهد و برکتی می شوند. بعضی از آدمها فقط حرکتی خالی حرکتی می شوند، طرف روی تردمیل دویده، فکر کرد خیلی جلو رفته است. آقای رئیسی فکر کنم در آستان قدس آقای علی بن موسی الرضا نظر ویژهای کردند این بنای کار محرومین، آن معاونت پشتیبانی از کار محرومین را و بعد تاسیس این بنیاد کرامت که شکل گرفت که نگاهش مردمی بود و مردمی هست و امروز هم آقای استاد آقا که آنجا هستند و بنا های سنگین و ادامه آن خط را آقای مروی الان دارند پیگیری میکند و واقعا بنای خوبی در آستان قدس گذاشته شد، با زیرساختهایی که مرحوم واعظ طبسی آنجا فراهم کرده بودند و عنایت و گوشه چشم علی بن موسی الرضا (ع) و کمک ها و نذورات مردم اتفاق خوبی رقم خورد. الحمدلله.
*فکر می کنید آقای رئیسی آن موقع با آقای رئیسی بعد از ریاست جمهوری تفاوتی کرده است؟
آنچه که از آقای رئیسی دیده ام اگر بخواهیم خودمانی بگویم، آدمی است که نگاهش به ولایت، نگاه اطاعت است، آدمی که خودش سید و اهل سیادت است و واقعاً من ندیدهام دنبال ریاست است و اهل نماز شب و نماز جعفر طیار و آن عبادت هاست. از آن طرف هم از ابتدای انقلاب در نقاط خاص، ویژه و سخت و صعب بوده که ما دهه ۶۰ هیچ وقت نباید فراموش کنیم که این منافقین ۱۷ هزار نفر از ما را در خیابان کشتند، این جلادها، این خونآشام ها، پوست بچه ها را کندند، روی بدن پاسدار و کمیته ای اتو گذاشتند که مادرش میگوید تا آخر عمر از اتو استفاده نمیکنم، بچه ام را با اتو کشتند. بسیجی را تکه تکه کردند، در گونی کردند در خانه مادرش گذاشتند تا دیگر تو باشی بچه ات را به بسیج نفرستی و بچههای محل به بسیج نروند، آن موقع افرادی مثل اینها در وسط میدان بودند که اینها را جمع کنند، حکم الهی را راجع به اینها صادر کنند.
همانهایی که در مرصاد، در اسلامآباد غرب و کرند مردم را به رگبار بستند که ما فقط بخشی از آن را در فیلم «ماجرای نیمروز» دیدیم! آنهایی که اگر دستشان به کرمانشاه و تهران میرسید، قتلعام راه میانداختند، همانهایی که با همه قیافه توبهای که در زندان به خودشان گرفته بودند، خودشان را برای ورود آنها آماده کرده بودند، حالا یکی مثل آقای رئیسی قبول میکند که زیر بار فحش و تهمت برود و اینها منافقین را زدند که این سند افتخار قضات آن زمان است که جونشان را کف دست گرفتند، علیه این داعشیهای داخلی.
امروز ما معتقدیم اینکه آقا آرامش دارد و امید دارد به دولت و تفکر جوانانه، این اثر وضعی دارد.
*به نظر شما آقای رئیسی کابینه اش را خوب بست؟
ببینید، شخصیت آقای رئیسی این گونه است که به نگاه جمع حداکثری بسیار توجه میکند، بسیار مشاورهپذیر است. بالاخره کار قوه مجریه کار سختی است، کار یک دولت را ببندد که نظر ائمه جمعه را داشته باشد، نظر امام جمعه ها و نماینده ها را داشته باشد، نظر آحاد حزب الله را داشته باشد. نیاز آن استان، رده، دسته، یگان و آن وزارتخانه را با نگاه امروز ببندد، بعد کف مردم و نیاز مردم را درک درستی کند و این فرد بتواند این بار را بلند کند.
چون آقای رئیسی واقعا فردی نبوده که قبلاً باند و تیمی داشته باشد، حزب و تشکیلاتی داشته باشد به هر دلیلی ایشان این را نداشته. آیا نظام آینده را باید حزبی و پارلمانی اداره کنیم و آن بساط ها حالا نیست، ایشان واقعاً دارد با رصد، دیدن، مصاحبه کردن و این را ببیند و آن را ببیند، با این صحبت کند و با آن صحبت کند. بله یک جا کم و زیاد هم می شود، این طبیعی است. مهم این است که همه کمک کنیم.
(بخش دوم برنامه)
* متولد ۱۳۴۶ در قم هستید؟
۱ آذر ۱۳۴۶. یکی دو روز این طرف، آن طرفتر تولد امام حسین (ع) و سوم شعبان بود.
*برای همین هم اسم شما را حسین گذاشتند؟
چون اسم دایی ما حسین است، گفتند خوب این را هم حسین بگذاریم او هم حسین است، یک محمد اضافه کردند، محمد حسین شد، ولی آخرش دوباره همان حاجحسین شد.
*پدر چه کاره بودند؟
ما در قم، سر گذرخان، شیخان، روبروی مدرسه فیضیه، پدر مغازه تریکو فروشی داشتند که خیلی از علمای قم، حتی آقای اشراقی داماد امام، لباس های امام، مثلا می خواست لباسی بخرد، بلوزی بخرد، چیزهایی مثل گرمکن بلوز را از مغازه پدرم برای امام می خرید و به نجف می برد. اسم فروشگاه پدر از اول فروشگاه اطمینان نبود، چون علمای زیادی به مغازه پدرم میآمدند و می گفتند ما به شما اطمینان داریم، اسمفروشگاه شد تریکو اطمینان. بعد از انقلاب که تمام شد، ابوی به صنف نساجی رفتند و ما پتوفروش شدیم،
*شما آن زمان بچه بودید پیش پدر کار می کردید؟
بله، من ۱۹ دی ۵۶ که پدرم مکه بود، کلاس پنجم ابتدایی بودم، در مغازه پدر جلوی فیضیه که مغازه اش روبروی فیضیه سر گذر خان، کنار مدرسه خان بود، دقیقا بزن بزن را دیدم. ۱۹ دی قم و درگیری های ۱۹ دی قم که سرما بود، من یادم هست که پدرم حج واجب بود، برای پذیرایی از مهمان هایی که می آمدند و می رفتند، در خانه چادری زده بودیم که حاجی از مکه می آید، برف زیاد آمده بود و چادر شکست و افتاد و من از مغازه تا خیابان خاکفرج قم چون خانه ما نزدیک خانه آیت الله احمدی میانجی بود و یادم نمی رود هیچ موقع که حتی انقلاب پیروز شد، آقای بهشتی آمدند و با مرحوم آقای اردبیلی با هم کنار خانه ما از یک ماشینی پیاده شدند و قدمزنان رفتند سمت خانه آقای میانجی و از من سوال کرد اسم شما چیست؟ گفتم من محمدحسین هستم، ایشان هم محمدحسین بهشتی بود و یادم می آید از ترس از مغازه تا خانه دویدم که در فیضیه درگیری شده بود و به میدان آستانه کشید.
*با پسر آقای میانجی هم خیلی رفیق بودید؟
بله، مسجد صاحب الزمان، خیابان خاکفرج که بین خانه ما و خانه آقای میانجی بود، آن پایگاه، برو و بیای ما با شهید جعفر احمدی میانجی بود که همیشه می گویم آقازاده اینها بودند، آقازاده آقای مشکینی که شهید شد، آقازاده حاج مهدی روحانی که شهید شد. آقازاده آقای قدوسی که شهید شد، آقازاده آیت الله احمدی میانجی که آقازاده های واقعی اینها هستند. ایشان مربی ما بود و ایشان باعث شد ما جبهه ای شویم و در مسجد پای ما بند شود.
*چند خواهر و برادر هستید؟
ما دو خواهر و علی آقای یکتا اخوی بنده، یک برادر، یعنی چهار خواهر و برادر
*و علی آقا مثل شما جبهه ای؟
نه، علی آقای یکتا متولد سال ۶۰، ۶۱، ۶۲، ۶۳ به جنگ نخوردند، فکر کنم هم سن شما است. ولیکن علی آقا یکتا این مدت راهیان نور، خاتم، قرب بقیه الله، کرامت و امام رضایی ها، من همیشه گفته ام خدا فضل کرد یک حسن باقری به جمع ما داد به اسم علی آقای یکتا که نمی خواهم چون اخوی برادر است، از او تعریف کنم.
*حاج آقا چه سالی ازدواج کردید؟
یک سال و نیم مانده بود که جنگ تمام شود، فکر کنم کربلای ۵ آن موقع ها بود که ازدواج کردیم با دختر حاج آقای صنعتی که از اقوام بود و مسئول ترابری سبک لشکر ۲۷ و پاسدار بود، جنگی و جبهه ای بود و خدا توفیق داد یک خانواده جنگ و جبهه و انقلاب که از بستگان بودند، یعنی پدر خانم پسر عمه مادر می شدند. با دختر ایشان ازدواج کردیم و خدا به ما یک خانواده جبهه ای، انقلابی، جنگی، صبور که واقعا مادر خانم من همینطور پای پدر خانم در جنگ و جبهه که دو خواهر خانم که به دنیا آمدند ۳-۲ ماه بعدش پدرخانم به خانه آمدند یعنی این خانواده این گونه پای جنگ و جبهه بایستند و تا آنجا تکلیف تمام نشده بیایند.
ما می خوانیم مثل شهید نیاکی آن ارتشی دلاور که گفتند بچه مریض است گفت می آیم، گفتند بچه را بیمارستان می بریم، گفت می آیم، فرمانده لشکر ۹۲ زرهی خوزستان، گفتند بچه فوت کرد گفت می آیم. گفتند هفتش هم تمام شد گفت می آیم، به چله رسید که آمد. بعضی از خانواده ها پای جنگ، جبهه ها و انقلاب که خدا را شکر پدر خانم و خانواده خانم با این تفکرفرزندی که تربیت کرده بودند این مدت توانستند ما را تحمل کنند.
*چند فرزند دارید؟
خدا دو پسر به ما لطف کرده و یک دختر و امروز دو نوه
*هر سه ازدواج کرده اند؟
نه، آقا مهدی که الان نمی دانم کلاس چندم است. متوسطه اول و دوم کرده اند ما هم قاطی کرده ایم(می خندد) می دانم سال بعد دیپلم می گیرد.
*آن دو فرزند دیگر ازدواج کرده اند؟
بله، جعفر آقا که الان همه زحمت امام رضایی ها روی دوش ایشان است و ساجده خانم هم که ازدواج کرده اند.
*آقا داماد و عروس خانم آشنا هستند در همین دایره اند یا اینکه نه؟
راستش را بخواهید ما کربلا بودیم، همین طور دختر خانمم را صدا کردم گفتم گنبد امام حسین (ع) را میبینی. از امام حسین (ع) بخواه خدا برای تو یک شوهر خوب بسازد و از امام حسین (ع) بخواه خداوند برایت یک زندگی خوشگل بسازد. داشتیم از حرم به خیمه گاه می رفتیم که حاج آقا مرتضی آقاتهرانی برای ما روضه و دعا بخواند و صحبت کند. یک مقدار حرکت کردیم حاج آقا مرتضی آقاتهرانی رسید، حق استادی و بزرگتری به گردن ما دارد. گفت آقا محمدحسین می خواهم چیزی به شما بگویم، گفتم چه، گفت فلانی که با هم در مدرسه امام خمینی هستیم گفته اگر می شود با حاج حسین صحبت کن و از دخترش خواستگاری کن. گفتم حاج آقا من الان به این میگفتم (می خندد)، گفتم حاج آقا تمام، این حواله امام حسین (ع) است، دامادمان کربلای امام حسین (ع) شد.
خدا به ما یک عروس خانم خوب داده است. تربیتی، فرهنگی، معنوی، پدرش در جنگ و جبهه بوده و در اثر ضایعاتی از دنیا رفته است و بسیار نورانی و معنوی که نوه های خوبی را دارد برای ما در کنار پسرمان تربیت می کند.
*آخرین سریال و فیلمی که خودتان دیده اید؟
«گاندو» خیلی زیبا بود. می دانید چرا زیبا بود؟ قصه جاسوسی و خیانت یک طرف، قصه زیبایی کار این بچه ها از نظر تکنولوژی، کار، اقتدار و هدایت یک طرف، ولی من وقتی که گمنامی، بی نام و نشانی. بعضی وقتها می رویم در فضاهای اطلاعات برای بچه ها صحبت می کنیم چه وزارت، چه سازمان اطلاعات سپاه، چه وزارت اطلاعات می گویم بچه ها به شما می گویند سربازان گمنام امام زمان.
ما این را راجع به شهدای گمنام می گوییم. ما این را راجع به قبر حضرت زهرا (س) که معلوم نیست کجاست می گوییم. این تعابیر، تعابیر سنگینی است. وقتی این جلوهگری می کند که یک عده گمنام، بینام که مثل بقیه زندگی دارند، خانم دارند، بعد از مدتها دارد بچهدار می شود، مادر دارد، زندگی دارد، آرزو دارد، من وقتی سخنرانی می کنم تلویزیون من را نشان می دهد، وقتی حرف می زنم، فالوور پیدا می کنم. وقتی حرف می زنم چند نفر در خیابان با من عکس میگیرند. کدام شهرت و شهوت را بگویم که من ارضاء و اقناع نشده ام و به آن نرسیده ام. من نمی توانم روز قیامت از گمنامی حرفی بزنم، من نمی توانم از بینامی حرفی بزنم، ولی وقتی نگاه می کنیم یک عده به گمنامی در این مملکت، همان غواصی که تیر خورد، آب برد و کوسه خورد، ولی دل همه را برد. برای من در این سریال می گویم جدای از همه آن حماسه، همه آن نامردی ها و جاسوسی ها و همه آن ولدادگی هایی که نشان می دهد چگونه برخی ها دلشان را دنیا برده، غرب برده و به این خون ها خیانت می کنند، گمنامی این بچه ها به تصویر کشیده شد.
*بخش هایی را اشاره کردید که سال ۵۶ زد و خوردهایی که جلوی فیضیه دیدید و فعالیت های انقلابی، دستگیری نداشتید؟
نه ما بچه بودیم.
*کم سن و سال بودید
ولی در آن خیابان خاکفرج قم که بودیم، در کتاب «مربعهای قرمز» هم آورده ایم، همه دعوا و درگیری ها در خیابان از جلوی خانه ما شروع می شد، ادامه دعوا و درگیری ها و آتش بازی ها، جدا از فیضیه و در حرم
*و به شناسنامه تان دست بردید؟
این قصه ای که می گویند بچه ها دست در شناسنامه می بردند، خودم آنجا دیدم که وقتی شهید جعفر به جبهه رفت برای اولین بار ایشان سال ۶۰ رفت بازی دراز که ما ۴۰ سال بعد دوباره آنجا رفتیم برای زلزله سر پل ذهاب، جعفر که به جبهه رفت ما هوایی شدیم من متولد ۱۳۴۶ بودم، شنیدم بچه ها در شناسنامه دست می برند، رفتیم شناسنامه را در بقچهخانه پیدا کردیم و آوردیم و گفتیم کاری ندارد دُمش را می آوریم پایین ۶ می شود ۴، ما بچه های کم عقل، در قم فتوشاپ و اسکنر و ... نبود ما رفتیم با خودکار ۶ را تبدیل به ۴ کردیم و بعد هم کپی گرفتیم و به سپاه قم رفتیم، پاسدار یک نگاهی کرد و گفت بچه کور خوانده ای. در دلم گفتم این علم غیب داشت بعدا کور می شویم چشممان در جنگ از دست می رود، گفتم مگر چه شده، گفت عددش را درست کردی ولی حروفش را درست نکردی. بعدا توانستیم یکی دو ماه بعد با پیگیری هایی که کردیم به عنوان امدادگر رفتیم و اتفاقی بین این همه جبهه ای بزرگ افتادیم سرپل ذهاب نزدیک پادگان ابوذر که شهید جعفر احمدی میانجی آنجا بود.
*یادتان هست مجروحیتتان کجا اتفاق افتاد؟
دو بار مجروحیت جدی داشتیم، بقیه تیر و ترکش های عادی بود، یک بار در عملیات بدر، شرق دجله، که تعدادی از بعثی ها در یک جوی کشاورزی خوابیده بودند ما داشتیم به سمت دجله می رفتیم، همان جایی که آقا مهدی باکری دو روز بعد آن طرف رودخانه آن قصه اتفاق افتاد، شهادت و بعد عقبنشینی بچه ها و قصه هایی که بدر اتفاق افتاد. آنجا ما ندیدیم، رسیدیم بالای سر بعثی، عراقی اسلحه گذاشت و به شکم ما شلیک کرد و تیر از شکم رفت و از کمر و پهلو درآمد و اتفاقات قشنگی بود به یک روایت و من مرگ را برای اولین بار جدی جلوی چشمم دیدم، یعنی افتادم بغل بعثی ها روی زمین، پشت سری های ما هم تیر خوردند، مفقود شدند یعنی آنها را تازه دارند می آورند ولی ما روی زمین افتادیم.
همیشه به رفقایم می گویم رفقا سعی کنید قبل از اینکه به غلط کردن بیفتید یک غلطی بکنید. چون اینقدر دست و پا به زمین می زدم، فقط وقت نداری ذکر استغفرالله بگویی می گفتم خدایا غلط کردم که گناه کردم و دوباره نفس بند می آمد چون شُش سوراخ شده بود و من از سوراخ پهلو نفس می کشیدم و داشت خون می آمد.
*این جمله را می گفتید؟
بله مثل گوسفندی که دست و پا به زمین بزند زمین چال می شد، می گفتم خدایا غلط کردم که گناه کردم دوباره به هوش می آمدم و بیهوش می شدم، بیهوش که نه بی حس و حال که یک مرتبه دیدم لای این بعثی ها، لای این صدامی ها یک نفر آمد دست من را گرفت با شدت من را بلند کرد دیدم سید مهدی موسوی است با هم صیغه عقد اخوت خوانده بودیم، گفتم مهدی ول کن، اینها الان می زنند، بعثی بلند شد یک تیر زد به دست و یک تیر به پای ما و ما را از لای اینها کشید.
همیشه به رفقا می گویم بچه ها دوستی های ما صادقانه بود. برو یک دوست پیدا کن وسط میدان مین که دستت را بگیرد، برو یک دوست پیدا کن وسط میدان مین گناه و شبهه، شهوت و شهرت دستت را بگیرد. من را از لای اینها به عقب آورد و پشت تپه خاکی انداخت و به کمک دیگری رفت و ما آنجا بیهوش شدیم و در بیمارستان شهدای تجریش تهران به هوش آمدیم. دومین مجروحیت هم فاو والفجر ۸ وقتی عملیات شب اول با غواص ها، ما با قایق زودتر از غواص ها لشکر 17 زدیم و شب اول و دوم و سوم و بعد پاتک های کارخانه نمک شبانه، بالاخره ۸۰ شب پاتک کارخانه نمک بود. یعنی از این طرف ما ۷۰-۶۰ نفر می رفتیم در شکم۷۰۰-۶۰۰ نفر که آنها نیایند خط را بگیرند، راهی نبود. یعنی ۷۰ نفر استشهادی به یک روایت، ۷۰ نفر می رفتیم،
سردار نوری، حاج اکبر نوری فرمانده گردان ما بعد از ۴-۳ روز عملیات ما را به عقب بردند، اندیشمک، اهواز و سازماندهی کردند و گفتند چند نفری می خواهیم برویم که شاید دیگر برنگردیم. هر کسی از گردان حاضر است بیاید آماده باشد و هر کسی هم که نمی خواهد بیاید برود آن طرف بنشیند. یک نفر نرفت آن طرف بنشیند. فقط یکی از دوستانم آقاعبدالله جوادی برای اینکه دوباره با همه مزاح کرده باشد بلند شد و به آن طرف رفت و دور زد و دوباره آمد سرجای خودش نشست. خدا حفظ کند آقای عبدالله جوادی دستش هم قطع شد. اینها برای مزاح بود یک نفر هم نرفت. گفت حالا که همه نشستید، ۷۰ نفر می خواست، گردان دویست و خورده ای نفر بود، چند نفری شهید و مجروح شدند، گردان سر پا بود. از شب اول و دوم و سوم در درگیری ها بودیم، ایشان گفت تو بلند شو، جعفر احمدی میانجی، حمید هوایی بلند شو، حسین یکتا پاشو، خودش تعدادی انتخاب کرد و آنجا شهیدانی انتخاب شدند و آن شب رفتیم در درگیری که تقریبا دو شب بعد رفتیم وارد درگیری شدیم و ۷۰-۶۰ نفر جمع عظیم روی این سیل بند کارخانه نمک، حوضچه های آبی بود، مربع مربع و همین طور می زدند.
علی دنیادیده جلو می رفت، خدا رحمت کند علی دنیادیده را، چند وقته پیش از شدت جراحات به شهادت رسید. علی دنیادیده جلو می رود من پشت سرش، من یک لحظه گفتم علی یکی دارد میآید، بایست ببینم چه کسی است. گفت شاید بچههای خودمان گشت شناسایی شب قبل رفته یا مانده دارد می آید. من سرم را گذاشتم روی شانه علی دنیادیده که چه کسی است نگو این جلو بعثی است، پشت سر هم بقیه ستون، سرش هم تیربار دستش است تیربار را بلند کرد گذاشت روی پیشانی این طرف علی دنیا، سر لوله داغ بود، علی کشید سرش را، چون قبلش آنها می زدند، ولی باز سکوت شده بود، ما یک مقدار جلو رفتیم پشت ستون را نمیدیدیم تاریکی شب، تقریباً تا مچ پا در آب بود، گذاشت روی پیشانی علی دنیادیده و شلیک کرد مخ و سر علی دنیا را برداشت، علی دنیادیده که عملیات قبلی گل کاشته بود، در بدر سیصد و خورده ای ترکش خورد، در عملیات بعدی کربلای ۴ همه تعجب کرده بودند با آن مغزی که آن شب بیرون ریخت و آنجا افتاد و بعد درگیری شروع شد، بچه ها آن سازمان رزم را به هم ریختند و نگذاشتند بعثی ها جلو بیایند. روز بعد دیدند یک نفر پایش دارد غیر ارادی تکان میخورد نگو علی دنیادیده که گفتیم شهید شده و آنجا مانده، زنده ولی بیهوش است، رفته بودند شب بعد و او را به عقب آورده بودند همان علی دنیایی که سر من روی شانه اش بود علی دنیادیده جگری بود در لشکر ۱۷ که علی دنیادیده تیر خورد و افتاد و عراقی و بعثی نشست، نفر بعدی بلند شد آرپیچی گرفت سمت من، آرپیچی هم از قبضه درنیامده به قول خودمان باز نشده به زمین خورد، ترکش خورد که این چشم ما را کلاً از جا در آورد به معنی اینکه سوزاند، چون گرم بود، آتش بود احتمالا کلاً از بین رفت که ما در آن درگیری آرام آرام عقب آمدیم.
*به فاو اشاره کردید، خیلی ها نقل قول های مختلفی از فاو می کنند. بعضی ها می گویند دشمن در آنجا هزینه فراوانی کرد، آمریکاییها کمک کردند. بعضی ها می گویند بچه های سپاه درگیر انتخابات شدند یک مقدار فضای انتخاباتی که در تهران بود، درگیر این فضای انتخاباتی شدند و جبهه تضعیف شد، قضیه فاو چه بود؟
ببینید جنگ را به نگاه این حرفها باید فرمانده ها بگویند؛ من یک بسیجی جزء در خط مقدم بودم و تک تیرانداز بودم. من در حد خودم باید حرف بزنم ضمن من جنگ را از زاویه سنگر خودم، خط خودم، جبهه خودم می دانم. ولی آنکه ما آنجا بودیم، من از فاو بیرون آمدم و به قم رسیدم، عراق به فاو زد و من مسئول اطلاعات مهندسی فاو بودم، من تحرک دشمن را می دیدم و ضمن اینکه ما قرار بود در فاو عملیات بزرگی انجام دهیم از پایین به سمت بصره برویم، به هر دلیلی قرار شد این عملیات برود در بالا در حلبچه که من اینها نمی دانم، ولی من می دانم وقتی عراق یک میلیون نیرو به خط اعزام کرد...
*این را دقیق می گویید؟
بله، قریب به یک میلیون! برای ۳۶۰۰۰ -۴۰۰۰۰ آدم زیر زمین انگلیسی ها برایش سنگر درست کردند، در بصره. تمام دشمن به میدان آمد، آن دفاع متحرکی که عراق طراحی کرد، آن حجم نیروی انسانی که آورد، جدا از شیمیایی، جدا از موشک که تهران و شیراز و اصفهان و قم، همه جا را موشک می زد، بمباران می کرد، جدا از آن موشکی که داشت می ساخت و به او می دادند که حتی مشهد را بزند، جدا از تحریمهایی که شد، جدا از کشتی هایی که در خلیجفارس از ما می زد، دهها شاید بگویم ۱۰۰، ۲۰۰ که کشتی ها اکثرا برای ما بار می آوردند و اینها را می زدند و خیلیها حاضر نبودند برای ما بار بیاورند و حتی بیمه لندن قبول نمی کرد باری که به مقصد ایران می رفت چون کشتی می خورد.
آن تحریم ها، کشتی زدن ها، آن طرف موشک زدن و جنگ را از دهانه اروند تا تنگه هرمز ۲ هزار کیلومتر علاوه بر ۱۴۰۰ کیلومتر و آن حجم نیرو و آن لجستیک و آن پول یک مرتبه عراقیها آمدند و با کمک آمریکاییها آن ناوچه ای که ایستاد و شلیک کرد زیر پل بعثت، آن پل لوله ای را بلند کرد. دو سال لجستیک ما در فاو به واسطه این پل لوله ای واقعاً شاهکار مهندسی قرن بود، زیر این زد، هلی کوپترهای آپاچی آمریکا کمک کردند در زدن سنگرهای بچه ها، در خورعبدالله و جزیره بوبیان کویت در اختیار بعثی ها و صدامی ها بود که پهلوی ما را بپوشانند و شیمیایی سنگینی که زدند و حجم نیرویی که وارد کردند و ما همزمان درگیر حلبچه بودیم و آنجا حلبچه هم نیرو داشت، نیرو در جبهه کم شده بود، مهمات سخت شده بود، تأمین لباس سخت شده بود، سیمخاردار نمی دادند.
بله، اینکه جنگ ما خیلی از قصه ها اثر وضعی معنوی داشت، یک جا غرور آمد آن اتفاق افتاد ولی اینکه به شما بگویم سرجمع بسته فاو اینکه فاو آن لحظه آن فشار آمد واقعا همه ایستادند، کمکش کردند، این چهار نیرویی که در خط ایستادند خط را بشکنند و آن فرماندهای که همه درگیر حلبچه بودند و ۱۴۰۰ کیلومتر بالاتر درگیری داشتند اینجا را بتوانند سریعتر از دست بچهها بگیرند.
یک چیزی بگویم به حضرت عباس قسم خدا هست و به حضرت عباس قسم این انقلاب خدایی است، این ولایت سیمش وصل است، هر کسی آقا را از امام جدا کند، یک جایی خط را جدا کرده است.
* بعد از جنگ به سراغ کارهای فرهنگی و رایان نور رفتید؟
مدتی را درس طلبگی خواندم که طرف وقتی داشت گزینش می کرد گفت برای چه می خواهید طلبه بشوی؟ گفتم من جنگ را برای سرداری نخواستم، طلبگی را هم برای آیت اللهی نمیخواهم. من می خواهم یک جا بوی سنگر بدهد و بعد هم ۱۰ سال راهیان نور و ۱۰ سال خاتم الاوصیاء
*راهیان نور آن زمان کسانی مقاومت می کردند؟ مثلاً بگویند این کارها یعنی چه، در این مایه ها؟
وقتی من گزارش راهیان نور را سال ۸۵ خدمت آقا دادم که ماجرا تکانی خورد و آن دولت آمد و امکانی گذاشت و لجستیکی برقرار شد، بعد از دولت اصلاحات و دوم خرداد، آن گزارش را خصوصی خدمت حضرت آقا دادم. حضرت آقا فرمودند تحولی که در جامعه ایجاد شد نتیجه کاروان های راهیان نور و تشییع جنازه شهدا بود.
یعنی یک معبر صدقی، یک مدخل صدقی یک مخرج صدق خدا به برکت شهدا پای انقلاب گذاشت. من به شما بگویم راهیان نور نبود مدافع حرم ها تربیت نمی شدند، یادواره شهدا نبود، حال مردم خوب نمی شد. وقتی غواص های دست بسته را آوردند پیام آقا چه بود؟ آقا فرمودند در لحظه ای که انقلاب اسلامی نیاز داشت امام عصر نظر کرد غواص های دست بسته رخ نشان دادند، حال جامعه خوب شد. یعنی حال جامعه را خوب کردند، آن برکتی ها، یک تکه استخوان، راهیان و شلمچه و این مقتل و مشهد الشهدا که امام می فرمایند دارالشفا است، بالطبع آنهایی که نگاه لیبرالی و تکنوکراتی داشتند، نگاه غفلتی داشتند.
*شده بود جایی از دست کسانی عصبانی شوید یا خیر؟
اولاً من خیلی کم عصبانی می شوم. دوما، نه، من همیشه می گفتم خدایا اولا این ها را هدایت کن، دوما از سر راه شهیدان بردار چون اینها توفیق ندارند.
*آخرین سوال من این است که حاج حسین یکتا شخصیت کاملا خاکی، جبهه ای، فرهنگی به نظرم فراجناحی است...
امروز کت و شلوار هم که پوشیده ایم، آن لباس خاکی را هم زیر آن می پوشیم.
*بله؛ به نظر من هم شخصیت تان این گونه است. نمی خواهم شخصیتتان را سیاسی کنم، ولی دوست دارم، شاید مخاطبان این برنامه دوست داشته باشند که یکی دو جمله در مورد دولتهای بعد از رهبر معظم انقلاب بدانند، دولت آقای هاشمی، دولت آقای خاتمی، آقای احمدینژاد، دولت آقای روحانی. اگر بخواهید جملات کوتاهی از هر کدام بگویید.
من دولتها را معمولاً به صحبت های آقا اول دولت ها نگاه می کنم، ما اصلا غیر از آقا چیزی بلد نیستیم، سواد نداریم. فکر کنم در دولت آقای هاشمی آقا خیلی متذکر عوام و خواص و متذکر دنیا و دنیاطلبی شد. در دولت آقای خاتمی یک مقدار به خاطر آن عوام و خواص، آن نگاه آقا متذکر می شد به موضوعات لقمه حلال، آقازادهها را مواظب باشید، نگاه ثروت، قدرت، در آنجا یک مقدار اتفاق های عقیدتی افتاد که در مجلس ششم گفتند می توانید بر علیه خدا هم تظاهرات کنیم و فکر کنم در دولت آقای احمدی نژاد، آقا خیلی متذکر مسئله غرور بودند، غرور را مواظب باشید، حواسمان پرت نشود، یعنی آن اتفاقی که گاهی اوقات ما خیلی کارها را سمت خودمان میگیریم.
امروز اگر حضرت آقا از حاج حسین یک تعریفی کرد اگر از حاج حسینی چیزی گفت این را به خودم بگیرم و یک لحظه حواسم پرت شود و این حواسپرتی آن وقت کار دست آدم می دهد. یا در دولت آقای روحانی فکر کنم حواسمان از داخل پرت شد، از توانمندی داخل پرت شد، به نگاه بیرون توجه شد. این نگاه به بیرون توجه شدن، این نعمت، رحمت و برکت را می برد.
در یک جمله بگویم و این را به خیلیها که مسئولیت میگیرند، میگویم؛ کی به شما گفته تکلیف است و این مسئولیت را قبول کن؟ آدمها عمدتا گول آیکیو خود را میخورند. آیکیو با عقل فرق دارد، عقل است که معرفت ایجاد میکند.
*خیلی ممنون، واقعا خیلی لطف کردید، من خیلی دوست داشتم محضر شما باشم و بتوانیم گپ و گفت این طوری داشته باشیم که این توفیق نصیبم شد و شما هم وسط این گرفتاری هایتان وقت گذاشتید و می دانم در هفته دفاع مقدس خیلی سرتان شلوغ است و لطف کردید و به شخصه واقعاً در این دو ساعته یاد گرفتم، امیدوارم بقیه مردم هم چنین حسی داشته باشند و استفاده کنند.
ما اولا خوشحالیم که خدمت شما رسیدیم. شما لطف کردید ما را به برنامه خوشگل و قشنگتان دعوت کردید. از همه مردم عزیز هم ممنون و متشکرم که لطف می کنند و واقعاً به این معنی که این برنامهها و این نگاهها را پیگیری میکنند و ان شاءالله خدا به شما توفیق بدهد و برنامه شما مبنای معرفتی و بصیرتی و ان شاءالله کمک به ظهور ارباب باشد.
*ان شاء الله، خیلی سپاسگذارم. من از محضر شما مردم شریف خداحافظی میکنم. پایان برنامه را به دستخط زیبای حاج حسین یکتا میسپاریم. خیلی التماس دارم. خدا یار و نگهدارتان.
«به نام خدا، به یاد خدا و برای خدا انشاءالله.
خداقوت به همه دوستان برنامه دستخط، ان شاء الله همیشه در خط باشیم و برخط باشیم، خطمان را عوض نکنیم و در آخر خط عاقبت به خیر شویم، ان شاءالله این حضور در برنامه دستخط آخر خطمان در دنیا و اول خطمان به شهادت باشد».
نظر شما