به گزارش مفدا، جشنواره کشوری "خاطره نویسی عهد جانانه" با حمایت معاونت فرهنگی و دانشجویی وزارت بهداشت و به همت دانشگاه علوم پزشکی اهواز در محورهای پنجگانه "خاطرات کادر درمان در مراکز درمانی و بهداشتی"، "خاطرات دانشجویان از فعالیتهای فرهنگی و جهادی"، "خاطرات دانشجویان در خط مقدم مقابله با کرونا"، "خاطرات کارکنان و دانشجویان نظام سلامت در دوران بیماری" و "خاطرات خانواده کادر درمان در دوران شیوع بیماری" برگزار شد.
«شیفت خالی نمانده بود»
پانزده، شانزده سالی درآی سی یو به عنوان پرستار کارکردم، اما از زمانی که دکتری پرستاری را تمام کردم وارد دانشکده پرستاری و فعالیت تدریس و پژوهش شدم. واقعیتش را بگویم این فعالیتها آنقدر من را راضی نمیکرد. علاقهمند بودم در کنارش پرستاری از بیمار را در آی سی یو داشته باشم. برای همین دو سه سالی بود که طبق قراردادی در حد چند شیفت در آی سی یو شیفت میرفتم تا اینکه سرو کله جناب کرونا پیدا شد و همه چیز تغییر کرد.
در دوره شیوع کرونا در قم این قرارداد تغییر کرد و رسما دیگر نمیتونستم شیفت بروم. البته من این را نمیدانستم. سرپرستار بخشمان شیفتهای ایام نوروز را چیده بود و شیفت خالی نمانده بود. برنامه را که دیدم اسمم در برنامه فروردین نبود. بعدا متوجه شدم فعلا قراردادی که گفتم لغو شده بود. راهکاری که به نظرم رسید این بود که به سرپرستارمان پیام دادم که داوطلبم برای کمک به همکاران شیفت بروم. ولی شیفتی نبود.همکاران هم به من توصیه می کردند که با چند تا شیفتی که می توانی بیایی لزومی ندارد آلوده بشوی، ولی تصمیمم عوض نشد، از خدا خواستم که راهکاری را فراهم کند که من هم بتوانم دینم را به عنوان کادر درمان به مردم جامعه ام ادا کنم.یکی دو روزی گذشت که ناگهان پیامی را از سرپرستار آی سی یو دریافت کردم وپیام این بود در روزهای 10و 13 فروردین شیفت هایش مشکل دارد اگر می توانم کمک کنم. البته چند شیفت دیگر هم مشکل پیدا کرد، که قبول کردم. ولی با حرفهای همکاران و خانواده دچار استرس شدم. همکاران می گفتند تحمل لباس ضد کرونا خیلی سخته، به شما که موقتی شیفت میایی همه وسایل حفاظتی کامل را نمی دهند و از این قبیل صحبت ها.... ولی مصمم بودم و تصمیمم تغییر نکرد و با توکل به خدا اولین شیفت را رفتم. با اینکه سال ها در آن محیط کار کرده بودم، ولی محیط برایم تازگی داشت و عجیب و غریب بود.آدم احساس می کرد زمان جنگ است، همه اتاقها را تغییر کاربری داده بودند، قوانین و مقررات سخت تردد و پرسنل با لباس ضد کرونایی... بطوریکه حتی نمی تونستی بشناسی همکاری که می بینی خانم است یا آقا! همه و همه این موارد آدم را مات و مبهوت می کرد.
پرسنل خدمات به من لباس و تجهیزات ضد کرونا را دادند و در مورد پوشیدن آن راهنمایی کردند.با لاخره آن لباس را پوشیدم وبا توکل به خدا راهی بخش آی سی یو شدم، یک موردی که در آن لحظه هیچ وقت از یادم نمی رود این بود که یکی از همکاران بهم گفت خانم دکتر خیلی هم بد نیست شیفت اومدی، بالاخره تنوعی است و همینکه با این لباس یک عکس میگیری خودش کلیه و یادگاری میماند. در آن لحظه پاسخی نداشتم ولی انتظار نداشتم قصد و نیتم را اینطوری تعبیر کنند، البته مهم نبود، چرا که نیت مفهومی درونی است که ارزش خوب یا بد آن برای خود فرد شناخته شده و مشخص است.
وارد بخش که شدم بیشتر بیماران با اینکه هوشیار بودند ولی برای نفس کشیدن از دستگاه تنفس مصنوعی کمک میگرفتند.یکی، دوتا مریضی هم که دستگاه نداشتند، با ماسک اکسیژن کمک میشدند.اولش اضطراب داشتم، پاسی از شیفت که گذشت، اینقدر غرق مراقبت از بیمار شدم که یادم رفت خطر انتقال بیماری به نام کرونا است، تحمل لباسهای ضد کرونا، عینک و شیلد روی صورت خیلی طاقتفرسا بود، بطوریکه یادم میآید در پایان شیفت اول وقتی لباسهای ضد کرونا را در آوردم مانتو و مقنعه زیر آن به حدی خیس شده بود که وقتی فشار دادم مثل این بود که آنها را شسته باشی. ولی واقعیت این بود که من اصلادر طی مدت شیفت این را احساس نکردم و حتی تحمل آن خیلی سخت نبود. وقتی میدیدی همکاران چطوری با ایثار و فداکاری و با عشق از بیماران مراقبت می کنند، حتی اکثر همکاران ساعتی هرچند کوتاه را برای نوشیدن یک لیوان چای یا آب اختصاص نمیدادند، همه هم و غم آنها این بود که چه کار کنند تا بتوانند بیمار را از دستگاه تنفس جدا کنند، هریک بیماری که به این وضعیت پایدار میرسید نیروی امید را در همکاران زنده می کرد و انگیزه مراقبت را دو چندان. به تدریج من هم این احساس را پیدا کردم.
صحنههایی هم بود که حتی یادآوری آنهم آدم را آزرده میکند. پسر جوانی بود که پرستارش را صدا زد و گفت هر کاری میتواند بکند تا او بتواند راحت نفس بکشه، تلاش برای نفس کشیدن و امید برای زنده ماندن را در نگاهش می دیدی. همین انگیزه را برای مراقبت از بیمار، آنهم به طور ویژه بیشتر می کرد. بالاخره با نظر همکاران پزشک و پرستار او را به دستگاه تنفس مصنوعی وصل کردیم.خودش هم راضی بود و به نوعی با همکاری خودش سختی آن را تحمل میکرد. در اواخر شیفت بود که ناگهان فعالیت قلبی این مریض مختل شد، طوری که مجبور شدیم تیم احیا را به آی سی یو فراخوان کنیم.اما علیرغم تلاش بسیار همکاران ، احیا موفق نبود و بیمار جان به جان آفرین تسلیم کرد. شرایط سختی بود هم برای کادر درمان و هم برای خانواده. اینکه میدیدی بیمار هوشیار و بیداره، داره حرف میزنه، غذا می خوره و یکدفعه ....میرود در وضعیت بحران
همه این شرایط آدم را با انگیزه تر میکرد که برای نجات زندگی همنوعانش تلاش کند حتی اگر پیامد تلاش را هم منفی میدیدیم باز هم امید مان را از دست نمیدادیم. واقعا تلاش ایثارگرانه و بدون چشمداشت همکاران، جوی را ساخته بود که این حس بهت دست می داد که غرق در مراقبت شوی، خالی از استرس و اضطراب. این احساس وقتی قابل درک میشود که خالصانه و با عهد و پیمان الهی در این صحنه رزم وارد شوی. و اینجاست که میتوانی جایگاه و ارزش تلاش مدافعان سلامت را همتراز با صالحان و شهدا درک کنی.
به گزارش مفدا، جشنواره کشوری "خاطره نویسی عهد جانانه" با حمایت معاونت فرهنگی و دانشجویی وزارت بهداشت و به همت دانشگاه علوم پزشکی اهواز در محورهای پنجگانه "خاطرات کادر درمان در مراکز درمانی و بهداشتی"، "خاطرات دانشجویان از فعالیتهای فرهنگی و جهادی"، "خاطرات دانشجویان در خط مقدم مقابله با کرونا"، "خاطرات کارکنان و دانشجویان نظام سلامت در دوران بیماری" و "خاطرات خانواده کادر درمان در دوران شیوع بیماری" برگزار شد.
«شیفت خالی نمانده بود»
پانزده، شانزده سالی درآی سی یو به عنوان پرستار کارکردم، اما از زمانی که دکتری پرستاری را تمام کردم وارد دانشکده پرستاری و فعالیت تدریس و پژوهش شدم. واقعیتش را بگویم این فعالیتها آنقدر من را راضی نمیکرد. علاقهمند بودم در کنارش پرستاری از بیمار را در آی سی یو داشته باشم. برای همین دو سه سالی بود که طبق قراردادی در حد چند شیفت در آی سی یو شیفت میرفتم تا اینکه سرو کله جناب کرونا پیدا شد و همه چیز تغییر کرد.
در دوره شیوع کرونا در قم این قرارداد تغییر کرد و رسما دیگر نمیتونستم شیفت بروم. البته من این را نمیدانستم. سرپرستار بخشمان شیفتهای ایام نوروز را چیده بود و شیفت خالی نمانده بود. برنامه را که دیدم اسمم در برنامه فروردین نبود. بعدا متوجه شدم فعلا قراردادی که گفتم لغو شده بود. راهکاری که به نظرم رسید این بود که به سرپرستارمان پیام دادم که داوطلبم برای کمک به همکاران شیفت بروم. ولی شیفتی نبود.همکاران هم به من توصیه می کردند که با چند تا شیفتی که می توانی بیایی لزومی ندارد آلوده بشوی، ولی تصمیمم عوض نشد، از خدا خواستم که راهکاری را فراهم کند که من هم بتوانم دینم را به عنوان کادر درمان به مردم جامعه ام ادا کنم.یکی دو روزی گذشت که ناگهان پیامی را از سرپرستار آی سی یو دریافت کردم وپیام این بود در روزهای 10و 13 فروردین شیفت هایش مشکل دارد اگر می توانم کمک کنم. البته چند شیفت دیگر هم مشکل پیدا کرد، که قبول کردم. ولی با حرفهای همکاران و خانواده دچار استرس شدم. همکاران می گفتند تحمل لباس ضد کرونا خیلی سخته، به شما که موقتی شیفت میایی همه وسایل حفاظتی کامل را نمی دهند و از این قبیل صحبت ها.... ولی مصمم بودم و تصمیمم تغییر نکرد و با توکل به خدا اولین شیفت را رفتم. با اینکه سال ها در آن محیط کار کرده بودم، ولی محیط برایم تازگی داشت و عجیب و غریب بود.آدم احساس می کرد زمان جنگ است، همه اتاقها را تغییر کاربری داده بودند، قوانین و مقررات سخت تردد و پرسنل با لباس ضد کرونایی... بطوریکه حتی نمی تونستی بشناسی همکاری که می بینی خانم است یا آقا! همه و همه این موارد آدم را مات و مبهوت می کرد.
پرسنل خدمات به من لباس و تجهیزات ضد کرونا را دادند و در مورد پوشیدن آن راهنمایی کردند.با لاخره آن لباس را پوشیدم وبا توکل به خدا راهی بخش آی سی یو شدم، یک موردی که در آن لحظه هیچ وقت از یادم نمی رود این بود که یکی از همکاران بهم گفت خانم دکتر خیلی هم بد نیست شیفت اومدی، بالاخره تنوعی است و همینکه با این لباس یک عکس میگیری خودش کلیه و یادگاری میماند. در آن لحظه پاسخی نداشتم ولی انتظار نداشتم قصد و نیتم را اینطوری تعبیر کنند، البته مهم نبود، چرا که نیت مفهومی درونی است که ارزش خوب یا بد آن برای خود فرد شناخته شده و مشخص است.
وارد بخش که شدم بیشتر بیماران با اینکه هوشیار بودند ولی برای نفس کشیدن از دستگاه تنفس مصنوعی کمک میگرفتند.یکی، دوتا مریضی هم که دستگاه نداشتند، با ماسک اکسیژن کمک میشدند.اولش اضطراب داشتم، پاسی از شیفت که گذشت، اینقدر غرق مراقبت از بیمار شدم که یادم رفت خطر انتقال بیماری به نام کرونا است، تحمل لباسهای ضد کرونا، عینک و شیلد روی صورت خیلی طاقتفرسا بود، بطوریکه یادم میآید در پایان شیفت اول وقتی لباسهای ضد کرونا را در آوردم مانتو و مقنعه زیر آن به حدی خیس شده بود که وقتی فشار دادم مثل این بود که آنها را شسته باشی. ولی واقعیت این بود که من اصلادر طی مدت شیفت این را احساس نکردم و حتی تحمل آن خیلی سخت نبود. وقتی میدیدی همکاران چطوری با ایثار و فداکاری و با عشق از بیماران مراقبت می کنند، حتی اکثر همکاران ساعتی هرچند کوتاه را برای نوشیدن یک لیوان چای یا آب اختصاص نمیدادند، همه هم و غم آنها این بود که چه کار کنند تا بتوانند بیمار را از دستگاه تنفس جدا کنند، هریک بیماری که به این وضعیت پایدار میرسید نیروی امید را در همکاران زنده می کرد و انگیزه مراقبت را دو چندان. به تدریج من هم این احساس را پیدا کردم.
صحنههایی هم بود که حتی یادآوری آنهم آدم را آزرده میکند. پسر جوانی بود که پرستارش را صدا زد و گفت هر کاری میتواند بکند تا او بتواند راحت نفس بکشه، تلاش برای نفس کشیدن و امید برای زنده ماندن را در نگاهش می دیدی. همین انگیزه را برای مراقبت از بیمار، آنهم به طور ویژه بیشتر می کرد. بالاخره با نظر همکاران پزشک و پرستار او را به دستگاه تنفس مصنوعی وصل کردیم.خودش هم راضی بود و به نوعی با همکاری خودش سختی آن را تحمل میکرد. در اواخر شیفت بود که ناگهان فعالیت قلبی این مریض مختل شد، طوری که مجبور شدیم تیم احیا را به آی سی یو فراخوان کنیم.اما علیرغم تلاش بسیار همکاران ، احیا موفق نبود و بیمار جان به جان آفرین تسلیم کرد. شرایط سختی بود هم برای کادر درمان و هم برای خانواده. اینکه میدیدی بیمار هوشیار و بیداره، داره حرف میزنه، غذا می خوره و یکدفعه ....میرود در وضعیت بحران
همه این شرایط آدم را با انگیزه تر میکرد که برای نجات زندگی همنوعانش تلاش کند حتی اگر پیامد تلاش را هم منفی میدیدیم باز هم امید مان را از دست نمیدادیم. واقعا تلاش ایثارگرانه و بدون چشمداشت همکاران، جوی را ساخته بود که این حس بهت دست می داد که غرق در مراقبت شوی، خالی از استرس و اضطراب. این احساس وقتی قابل درک میشود که خالصانه و با عهد و پیمان الهی در این صحنه رزم وارد شوی. و اینجاست که میتوانی جایگاه و ارزش تلاش مدافعان سلامت را همتراز با صالحان و شهدا درک کنی.
نظر شما