گروه سیاسی: مجید سجادی پناه، استاد دانشگاه در روزنامه شرق نوشت: دوران مدیریت در کشور ما به سه دوره نامآشنا تقسیم میشود. در دوره اول، مدیر جدید از نظر عملکردی، اقدام به نبش قبر مدیر قبلی کرده و با انداختن ذرهبینهای بزرگ بر گذشته کاری او، سعی در استخراج مدارک و مستنداتی از حوزههای عملکردی آن مدیر میکند.
اگر این مدارک بهدستآمده، مؤیدی بر مسائل اخلاقی یا مالی آن مدیر بیچاره نباشد، آنگاه باید این اسناد را به گونهای در کنار هم بچیند تا یک «ویرانهای» تصویرسازی شود که تماما مدیر قبلی مسبب بهوجودآمدنش معرفی شود. در این سناریو، مدیر جدید نهتنها میراثدار این ویرانی عظیم قلمداد میشود که هیچ نقشی در بهوجودآمدن آن خرابیها نداشته است، بلکه کاملا برعکس، روابط عمومی جدید منسوب به او، باید علیالدوام ایشان را در حال آواربرداری از این خرابیها نشان دهد.
این دوره تا نصب و استقرار مجسمه ناکارآمدی آن مدیر بختبرگشته، بر سردر آن سازمان بهظاهر تمامسوخته ادامه پیدا میکند و به مردم چنین القا میشود که مدیر پیشین با بیعرضگی تمام قادر نبوده منابع عظیمی که در اختیارش قرار داشته است، برای تحقق مأموریتهای محوله، به کار گیرد.
دوره اول با چنین مباحث سرگرمکنندهای بهسرعت سپری میشود. بعد از اتمام این دوره که مدت آن بین شش ماه تا یک سال است، مدیر جدید وارد مرحله بعدی خواهد شد. در این دوره او بدون آگاهی و شناخت از ظرفیتهای و منابع موجود کشور، وعده و وعیدهای بسیاری میدهد و از طریق مصاحبه با رسانهها، شعارهای فانتزی و زیبای خود را مجددا تکرار و یکی پس از دیگری پشت سر هم ردیف کرده و با شجاعت بسیار اعلام میکند که من قادرم «فیل هوا کنم» و «کشوری را از نو برای هموطنان ایرانی بسازم و...»!.
این دوره هم با دوختن نگاههای مظلومانه مردم به دهان این مدیر، با تعجب بسیار ولی همراه با امیدواری، پشت سر گذاشته شده و سپس مدیر وارد مرحله آخر دوران مدیریت خود میشود. در این دوره سوم که زمان مدیریت او دیگر رو به اتمام است و مردم منتظر چیدن دستاوردهای او بست نشستهاند، مشاهده میشود که مدیر جدید به جای چیدن میوههای عملکردی خود و قراردادن آنها در سبد «توسعه و پیشرفت» مطابق با وعدههایی که از قبل به مردم داده بود، با یکسری از ناکارآمدیهای انباشتهای روبهرو میشود که محصول بیعرضگیها و وقت تلفکردنهای او بوده است.
بنابراین مدیر بهسرعت دستبهکار شده و با جمعکردن رسانهها و با حضور در میان آنها و گرفتن یک قیافه حقبهجانب، اقدام به توجیه عقبماندگیهای گذشته کرده و برای مردم چنین تبیین میکند که گروههای فشار و نیروهای مرموز کرات دیگر چگونه مانع از توفیقات او برای انجام مأموریتهای سازمانیاش شدهاند و برای رسیدن به اهداف سیاسی خودشان، چقدر چوب لای چرخهای مدیریت او گذاشتهاند و با بیرحمی تمام، مانع این شدند که او نتواند توان و استعدادهای اجرایش را برای خدمات خالصانه به مردم به کار گیرد و در نهایت، همه این توجیهات را در یک بستهبندی زیبا تحویل مردم میدهد و مظلومانه برای بهیادماندن تصویر او در خاطرهها یا احتمالا برای حضور در انتخابات آینده، در واپسین لحظات دوران مدیریت خود نیز از محضر تمام مردم شریف ایران، خاورمیانه، جهان و کرات دیگری که به دور زمین میچرخند، عذرخواهی کرده و همه را به خدای بزرگ میسپارد.
این سه دوره در ادوار گذشته در خیلی از سازمانها و وزارتخانههای قوه مجریه تکرار شده است، اوج آن در دولت یازدهم به نمایش درآمد که در صورت بروز هر اتفاق غیرمنتظرهای، مستقیما انگشت اشاره آنها به سمت دولت قبل بلند میشد. محصول این چرخه معیوب مدیریتی، ناکارآمدیهایی است که در تمام دولتها به وجود آمده و روی هم انباشته شده است و این سؤال اساسی را در اذهان مردم میرویاند که آیا این دوره سهگانه، مجددا در دولت سیزدهم هم تکرار خواهد شد؟!
به نظر میرسد مشکل امروز کشور ما، «میزان مشارکت مردم» در انتخابات نیست، بلکه مشکل اصلی «نحوه اداره کشور» بعد از انتخابات است. مردم شریف ایران نشان دادهاند که همواره در مواقع حساس و پیچهای تاریخی به شرط تزریق آگاهی نقشآفرینی خواهند کرد. اما وجود سیکلهای معیوب مدیریتی و تکرار دورههای زمانی آن، که در صدر این یادداشت به نتایج عملکردی آن اشاره شد و همگی محصول و خروجی بهکارگیری مدیران ناآشنا در حوزه اجرا بوده، کمی این مردم صبور را دلسرد کرده و باعث شده است کشور، دچار مشکلات بسیار پیچیده و تودرتو شود.
مسائل حلنشده قوه مجریه به مثابه کوه یخی عظیمی میماند که در آب افتاده و تنها قسمت کوچکی از آن - نوک قله - بیرون زده و قسمت بزرگ آن همچنان زیر آب و از چشمها پنهان مانده است. بهخصوص از چشمان نامزدهای عزیزی که برای پست ریاستجمهوری کاندیدا شدهاند.
زیرا مرور بیانات آنها در روزهای اخیر به خوبی مؤید این واقعیت تلخ است که برخی از این نامزدهای انتخاباتی، بدون شناخت ابعاد و اندازه این کوه یخ و صرفا با دیدن «نوک قله» شعارهای خود را تنظیم کردهاند و تصور میکنند که حل این مشکلات کوچک در حد توان و ظرفیت آنهاست. بنابراین تکلیف شرعی را در خود متورم دیدهاند (اصولگرا) یا امر بر آنها مشتبه شده است (اصلاحطلب) که بهصورت تمامقد برای نجات کشور به پا خیزند و در انتخابات ثبتنام کنند.
حتی برخی از آنها مدعی شدهاند که بهترین کسی هستند که قادرند دولت را با مهارت منحصربهفرد خود، از این گردنههای وحشتناک موجود عبور دهند به گونهای که آب در دل مردم ایران تکان نخورد و در یک ژست تمامعیار روشنفکری ادعا میکنند که من تنها رئیسجمهور ایران هستیم که با سند حکمرانی پا به میدان گذاشته و برای تمام حوزههای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و... برنامه عملیاتی دارم. ولی برای شخص اینجانب تاکنون روشن نشده است که وقتی کشوری برنامههای بلندمدت یعنی چشمانداز دارد و از سیاستهای کلی مدون و ابلاغشدهای هم برخوردار است که در برنامههای پنجساله توسعهاش ریزش داشته و بر اساس آنها برنامههای کوتاهمدت سالانه (بودجه) تنطیم میکند و مهمتر از همه اینها، مجلس شورای اسلامی نیز بر تن تمامی این برنامهها و راهبردهای دولت لباس قانون میپوشاند، آنوقت این «برنامه» نامزدهای محترم ریاستجمهوری، دیگر به چه کاری میآید که اینقدر بر طبل داشتنش میکوبند و به تدوین آن افتخار میکنند؟!
مگر میتوان همه این برنامههای گذشته را که تبدیل به قانون شده است، از قوه مجریه کنار گذاشت و برنامه آن کاندیدای محترم را پس از پیروزی و بدون تصویب مجلس به مرحله اجرا درآورد؟ مگر میشود اساسا در قوه مجریه کاری خلاف قوانین و مقررات انجام داد؟! تازه آن هم برنامهای که نامزد محترم در چند ماه و با چند کارشناس در گوشه خلوت ستاد خود نوشته است!
امروز سازمان مدیریت و برنامهریزی با آن همه متخصص و سابقه 73ساله، برنامههای توسعهای را مینویسد که فقط 30 تا 40 درصد اهداف آنها محقق میشود. پس چگونه این کاندیداهای محترم توقع دارند مردم بر مرکب برنامههای نصفه و نیمه آنها سوار شده و در انتخابات1400 شرکت کرده و به آنها رأی بدهند؟!!!
این 53 بزرگواری که برای تصدی پست ریاستجمهوری نامزد شدهاند باید بدانند که توسعه، محصول ذهن مدیر توسعهیافته است. ماهتیر محمد بعد از نوشتن برنامههای توسعه کشور مالزی، برای استقرار و تحقق این برنامهها شروع به جستوجو و انتخاب پنج هزار نفر مدیر مجرب کرد و سپس آنها را به آموزشهای سنگین سپرد تا قادر باشند برنامهها توسعه را در سراسر کشور پیادهسازی و محقق کنند. با تأسی از ایشان باید به برخی از این نامزدهای فعلی یادآور کرد که امروز «بحران مدیریت» مهمترین مسئله اساسی کشور ماست که پیامدهای سنگین محرومیت از آن، توزیع فقر بین 60 میلیون نفر یارانهبگیر از 83 میلیون نفر جمعیت ایران است.
مشکل اصلی کشورمان سختافزاری نبوده، بلکه کاملا مغزافزاری است. یعنی ما دارنده بزرگترین ذخایر نفتی، گازی، معدنی و.... در دنیا هستیم و از این حیث در سالهای اخیر در بین ردیف 18 تا 22 کشور ثروتمند دنیا جابهجا شدهایم ولی با کمال تأسف و ناباوری این مدیران کشور بودند که در تبدیل این منابع عظیم به ثروت قابل دسترس برای مردم، عاجز و ناتوان عمل کردند. بنابراین آنچه باید از نامزدهای محترم ریاستجمهوری مطالبه شود «برنامه» نیست بلکه «معرفی مدیران» همراه این برنامههاست.
یعنی برای هر برنامه که در کشور مصوب شده است، باید از کاندیدای محترم، مدیر متخصص و مرتبط با آن را مطالبه کرد. فراموش نکنیم که سهلالوصولترین نوع مطالبه از کاندیدای ریاستجمهوری مطالبه برنامه آنهاست، زیرا این عزیران بهراحتی میتوانند این خواسته شما را با کپیبرداری از برنامههای توسعه کشور تأمین کنند. با ضریب اطمینان بالا میتوان ادعا کرد که 80 درصد برنامه این نامزدها، مشابه هم نوشته شده است.
بنابراین میبایست از این کاندیداها، مغزافزار سیستمشان، یعنی تیم مدیریتی آنها را مطالبه کرد هرچند ما از این بزرگواران توقع نداریم که برای 220 هزار پست مدیریتی در سه سطح عالی، میانی و عملیاتی کشور مدیر معرفی کنند ولی حداقل انتظار داریم که برای 800 نفر مدیر سیاسی «موضوع ماده 71 قانون مدیریت خدمات کشوری» یعنی «مقامات مؤثر در حاکمیت» افراد متخصص و کاردان معرفی کنند.
بنابراین مردم عزیز ایران؛ اگر مشاهده کردید که بین نامزدهای ریاستجمهوری کسی توانست دو برابر ظرفیت این مدیران سیاسی به شما مدیر متخصص معرفی کند، بدانید و آگاه باشید که او بهترین کسی است که قادر است سکان قوه مجریه را بهدست بگیرد و کشور را از میان اقیانوس پرتلاطم و امواج سهمگین مشکلات عبور دهد.
در غیر این صورت دولت او شرکت سهامی خواهد بود که مراکز قدرت، احزاب، شخصیتها و... با فشارآوردن به ایشان سهمخواهی کرده و نهایتا مدیرانی را به او تحمیل میکنند که مدلهای ذهنی آنها با مدلهای ذهنی آن رئیسجمهور بختبرگشته منطبق نبوده و باز دوباره همان آش و همان کاسه خواهد شد. یعنی تکرار سهدورهای از عملکرد مدیران این قوه که در بالا مفصلا به نتایج آنها اشاره شد.
∎
اگر این مدارک بهدستآمده، مؤیدی بر مسائل اخلاقی یا مالی آن مدیر بیچاره نباشد، آنگاه باید این اسناد را به گونهای در کنار هم بچیند تا یک «ویرانهای» تصویرسازی شود که تماما مدیر قبلی مسبب بهوجودآمدنش معرفی شود. در این سناریو، مدیر جدید نهتنها میراثدار این ویرانی عظیم قلمداد میشود که هیچ نقشی در بهوجودآمدن آن خرابیها نداشته است، بلکه کاملا برعکس، روابط عمومی جدید منسوب به او، باید علیالدوام ایشان را در حال آواربرداری از این خرابیها نشان دهد.
این دوره تا نصب و استقرار مجسمه ناکارآمدی آن مدیر بختبرگشته، بر سردر آن سازمان بهظاهر تمامسوخته ادامه پیدا میکند و به مردم چنین القا میشود که مدیر پیشین با بیعرضگی تمام قادر نبوده منابع عظیمی که در اختیارش قرار داشته است، برای تحقق مأموریتهای محوله، به کار گیرد.
دوره اول با چنین مباحث سرگرمکنندهای بهسرعت سپری میشود. بعد از اتمام این دوره که مدت آن بین شش ماه تا یک سال است، مدیر جدید وارد مرحله بعدی خواهد شد. در این دوره او بدون آگاهی و شناخت از ظرفیتهای و منابع موجود کشور، وعده و وعیدهای بسیاری میدهد و از طریق مصاحبه با رسانهها، شعارهای فانتزی و زیبای خود را مجددا تکرار و یکی پس از دیگری پشت سر هم ردیف کرده و با شجاعت بسیار اعلام میکند که من قادرم «فیل هوا کنم» و «کشوری را از نو برای هموطنان ایرانی بسازم و...»!.
این دوره هم با دوختن نگاههای مظلومانه مردم به دهان این مدیر، با تعجب بسیار ولی همراه با امیدواری، پشت سر گذاشته شده و سپس مدیر وارد مرحله آخر دوران مدیریت خود میشود. در این دوره سوم که زمان مدیریت او دیگر رو به اتمام است و مردم منتظر چیدن دستاوردهای او بست نشستهاند، مشاهده میشود که مدیر جدید به جای چیدن میوههای عملکردی خود و قراردادن آنها در سبد «توسعه و پیشرفت» مطابق با وعدههایی که از قبل به مردم داده بود، با یکسری از ناکارآمدیهای انباشتهای روبهرو میشود که محصول بیعرضگیها و وقت تلفکردنهای او بوده است.
بنابراین مدیر بهسرعت دستبهکار شده و با جمعکردن رسانهها و با حضور در میان آنها و گرفتن یک قیافه حقبهجانب، اقدام به توجیه عقبماندگیهای گذشته کرده و برای مردم چنین تبیین میکند که گروههای فشار و نیروهای مرموز کرات دیگر چگونه مانع از توفیقات او برای انجام مأموریتهای سازمانیاش شدهاند و برای رسیدن به اهداف سیاسی خودشان، چقدر چوب لای چرخهای مدیریت او گذاشتهاند و با بیرحمی تمام، مانع این شدند که او نتواند توان و استعدادهای اجرایش را برای خدمات خالصانه به مردم به کار گیرد و در نهایت، همه این توجیهات را در یک بستهبندی زیبا تحویل مردم میدهد و مظلومانه برای بهیادماندن تصویر او در خاطرهها یا احتمالا برای حضور در انتخابات آینده، در واپسین لحظات دوران مدیریت خود نیز از محضر تمام مردم شریف ایران، خاورمیانه، جهان و کرات دیگری که به دور زمین میچرخند، عذرخواهی کرده و همه را به خدای بزرگ میسپارد.
این سه دوره در ادوار گذشته در خیلی از سازمانها و وزارتخانههای قوه مجریه تکرار شده است، اوج آن در دولت یازدهم به نمایش درآمد که در صورت بروز هر اتفاق غیرمنتظرهای، مستقیما انگشت اشاره آنها به سمت دولت قبل بلند میشد. محصول این چرخه معیوب مدیریتی، ناکارآمدیهایی است که در تمام دولتها به وجود آمده و روی هم انباشته شده است و این سؤال اساسی را در اذهان مردم میرویاند که آیا این دوره سهگانه، مجددا در دولت سیزدهم هم تکرار خواهد شد؟!
به نظر میرسد مشکل امروز کشور ما، «میزان مشارکت مردم» در انتخابات نیست، بلکه مشکل اصلی «نحوه اداره کشور» بعد از انتخابات است. مردم شریف ایران نشان دادهاند که همواره در مواقع حساس و پیچهای تاریخی به شرط تزریق آگاهی نقشآفرینی خواهند کرد. اما وجود سیکلهای معیوب مدیریتی و تکرار دورههای زمانی آن، که در صدر این یادداشت به نتایج عملکردی آن اشاره شد و همگی محصول و خروجی بهکارگیری مدیران ناآشنا در حوزه اجرا بوده، کمی این مردم صبور را دلسرد کرده و باعث شده است کشور، دچار مشکلات بسیار پیچیده و تودرتو شود.
مسائل حلنشده قوه مجریه به مثابه کوه یخی عظیمی میماند که در آب افتاده و تنها قسمت کوچکی از آن - نوک قله - بیرون زده و قسمت بزرگ آن همچنان زیر آب و از چشمها پنهان مانده است. بهخصوص از چشمان نامزدهای عزیزی که برای پست ریاستجمهوری کاندیدا شدهاند.
زیرا مرور بیانات آنها در روزهای اخیر به خوبی مؤید این واقعیت تلخ است که برخی از این نامزدهای انتخاباتی، بدون شناخت ابعاد و اندازه این کوه یخ و صرفا با دیدن «نوک قله» شعارهای خود را تنظیم کردهاند و تصور میکنند که حل این مشکلات کوچک در حد توان و ظرفیت آنهاست. بنابراین تکلیف شرعی را در خود متورم دیدهاند (اصولگرا) یا امر بر آنها مشتبه شده است (اصلاحطلب) که بهصورت تمامقد برای نجات کشور به پا خیزند و در انتخابات ثبتنام کنند.
حتی برخی از آنها مدعی شدهاند که بهترین کسی هستند که قادرند دولت را با مهارت منحصربهفرد خود، از این گردنههای وحشتناک موجود عبور دهند به گونهای که آب در دل مردم ایران تکان نخورد و در یک ژست تمامعیار روشنفکری ادعا میکنند که من تنها رئیسجمهور ایران هستیم که با سند حکمرانی پا به میدان گذاشته و برای تمام حوزههای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و... برنامه عملیاتی دارم. ولی برای شخص اینجانب تاکنون روشن نشده است که وقتی کشوری برنامههای بلندمدت یعنی چشمانداز دارد و از سیاستهای کلی مدون و ابلاغشدهای هم برخوردار است که در برنامههای پنجساله توسعهاش ریزش داشته و بر اساس آنها برنامههای کوتاهمدت سالانه (بودجه) تنطیم میکند و مهمتر از همه اینها، مجلس شورای اسلامی نیز بر تن تمامی این برنامهها و راهبردهای دولت لباس قانون میپوشاند، آنوقت این «برنامه» نامزدهای محترم ریاستجمهوری، دیگر به چه کاری میآید که اینقدر بر طبل داشتنش میکوبند و به تدوین آن افتخار میکنند؟!
مگر میتوان همه این برنامههای گذشته را که تبدیل به قانون شده است، از قوه مجریه کنار گذاشت و برنامه آن کاندیدای محترم را پس از پیروزی و بدون تصویب مجلس به مرحله اجرا درآورد؟ مگر میشود اساسا در قوه مجریه کاری خلاف قوانین و مقررات انجام داد؟! تازه آن هم برنامهای که نامزد محترم در چند ماه و با چند کارشناس در گوشه خلوت ستاد خود نوشته است!
امروز سازمان مدیریت و برنامهریزی با آن همه متخصص و سابقه 73ساله، برنامههای توسعهای را مینویسد که فقط 30 تا 40 درصد اهداف آنها محقق میشود. پس چگونه این کاندیداهای محترم توقع دارند مردم بر مرکب برنامههای نصفه و نیمه آنها سوار شده و در انتخابات1400 شرکت کرده و به آنها رأی بدهند؟!!!
این 53 بزرگواری که برای تصدی پست ریاستجمهوری نامزد شدهاند باید بدانند که توسعه، محصول ذهن مدیر توسعهیافته است. ماهتیر محمد بعد از نوشتن برنامههای توسعه کشور مالزی، برای استقرار و تحقق این برنامهها شروع به جستوجو و انتخاب پنج هزار نفر مدیر مجرب کرد و سپس آنها را به آموزشهای سنگین سپرد تا قادر باشند برنامهها توسعه را در سراسر کشور پیادهسازی و محقق کنند. با تأسی از ایشان باید به برخی از این نامزدهای فعلی یادآور کرد که امروز «بحران مدیریت» مهمترین مسئله اساسی کشور ماست که پیامدهای سنگین محرومیت از آن، توزیع فقر بین 60 میلیون نفر یارانهبگیر از 83 میلیون نفر جمعیت ایران است.
مشکل اصلی کشورمان سختافزاری نبوده، بلکه کاملا مغزافزاری است. یعنی ما دارنده بزرگترین ذخایر نفتی، گازی، معدنی و.... در دنیا هستیم و از این حیث در سالهای اخیر در بین ردیف 18 تا 22 کشور ثروتمند دنیا جابهجا شدهایم ولی با کمال تأسف و ناباوری این مدیران کشور بودند که در تبدیل این منابع عظیم به ثروت قابل دسترس برای مردم، عاجز و ناتوان عمل کردند. بنابراین آنچه باید از نامزدهای محترم ریاستجمهوری مطالبه شود «برنامه» نیست بلکه «معرفی مدیران» همراه این برنامههاست.
یعنی برای هر برنامه که در کشور مصوب شده است، باید از کاندیدای محترم، مدیر متخصص و مرتبط با آن را مطالبه کرد. فراموش نکنیم که سهلالوصولترین نوع مطالبه از کاندیدای ریاستجمهوری مطالبه برنامه آنهاست، زیرا این عزیران بهراحتی میتوانند این خواسته شما را با کپیبرداری از برنامههای توسعه کشور تأمین کنند. با ضریب اطمینان بالا میتوان ادعا کرد که 80 درصد برنامه این نامزدها، مشابه هم نوشته شده است.
بنابراین میبایست از این کاندیداها، مغزافزار سیستمشان، یعنی تیم مدیریتی آنها را مطالبه کرد هرچند ما از این بزرگواران توقع نداریم که برای 220 هزار پست مدیریتی در سه سطح عالی، میانی و عملیاتی کشور مدیر معرفی کنند ولی حداقل انتظار داریم که برای 800 نفر مدیر سیاسی «موضوع ماده 71 قانون مدیریت خدمات کشوری» یعنی «مقامات مؤثر در حاکمیت» افراد متخصص و کاردان معرفی کنند.
بنابراین مردم عزیز ایران؛ اگر مشاهده کردید که بین نامزدهای ریاستجمهوری کسی توانست دو برابر ظرفیت این مدیران سیاسی به شما مدیر متخصص معرفی کند، بدانید و آگاه باشید که او بهترین کسی است که قادر است سکان قوه مجریه را بهدست بگیرد و کشور را از میان اقیانوس پرتلاطم و امواج سهمگین مشکلات عبور دهد.
در غیر این صورت دولت او شرکت سهامی خواهد بود که مراکز قدرت، احزاب، شخصیتها و... با فشارآوردن به ایشان سهمخواهی کرده و نهایتا مدیرانی را به او تحمیل میکنند که مدلهای ذهنی آنها با مدلهای ذهنی آن رئیسجمهور بختبرگشته منطبق نبوده و باز دوباره همان آش و همان کاسه خواهد شد. یعنی تکرار سهدورهای از عملکرد مدیران این قوه که در بالا مفصلا به نتایج آنها اشاره شد.
نظر شما