سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: ناگفتههای جنگ صرفاً آن چیزی نیست که در اسناد طبقهبندی شده به دنبالشان میگردیم. ناگفتههای جنگ شاید وقایعی باشند که به دلایل فرهنگی یا حتی احساسی، از ما مخفی نگه داشته میشوند. بخشی از حضور زنان در میدان جنگ میتواند از جنس این ناگفتهها باشد. وقتی دشمن غافلگیرانه به کشورمان حمله کرد و شش روزه به ۱۰ کیلومتری اهواز رسید، خیلی از مردم مرزنشین فرصت نکردند به موقع زن و بچههایشان را از معرکه نبرد به عقب بکشند. در اینجا صحنههایی رخ داد که گویی نه تاریخ توان گفتن از آن را دارد و نه قربانیان آن.
به تازگی که گفتوگویی با رضا خدری، خبرنگار پیشکسوت دفاعمقدس داشتم، پای حرف به یکی از کتابهای او کشید که سال ۱۳۶۲ کمی بعد از فتح خرمشهر منتشر کرده بود. خدری بهعنوان یک آبادانی، از مقطع مقاومت ۳۴ روزه خرمشهر و سپس اشغال آن، محاصره آبادان و بعدها شکست حصر این شهر و آزادی خرمشهر و... اخباری را به دفتر روزنامه کیهان در تهران مخابره کرده بود که بعدها همین اخبار را تبدیل به کتاب «خرمشهر از آزادی تا اسارت» میکند. در تورق این کتاب، به تصویر یادمانی برخوردم که اکنون اثری از آن باقی نمانده است. در تصویر، تابلویی دیده میشود که جمله «آرامگاه خواهران شهید گمنام که به دست صدامیان کافر ناجوانمردانه به شهادت رسیدهاند» دیده میشود. در توضیحات زیر این صفحه از قول نویسنده کتاب (رضا خدری) آمده است: «گورستان ۲۳ گل پرپر شده در نزدیکی بستان، متجاوزان پس از تصرف شهر عدهای از دختران بیگناه این منطقه را ناجوانمردانه به شهادت رسانده و در نزدیکی شهر دفن کرده اند. «بستان» و برخی دیگر از مناطق اشغال شده در دوران دفاعمقدس برای آنها که در حوزه دفاعمقدس مینویسند یادآور حرفهایی است که غالباً در حد همان شنیدهها باقی میمانند! مثلاً خود من چند سال پیش از رزمندهای شنیدم که میگفت: «وقتی بعثیها از بخشهایی از کشورمان عقبنشینی کردند، پیکر تعدادی از زنان ایرانی از دل خاک به دست آمد. هر چند این پیکرها تا حدی از بین رفته بودند، ولی مشخص بود هیچ کدام از آنها پیراهن به تن نداشتند!» یا در مورد دیگری از رزمندهای شنیدم که میگفت: «گویا در جبهه جنوب فاجعههایی رخ داده که به دلایلی کسی دوست ندارد از آنها حرفی بزند. گفته میشود پس از آزادی یک شهر اشغال شده، داخل یک نفربر جامانده از دشمن، دفتری پیدا شد که نام دختران ایرانی در آنها نوشته شده بود. دختران اسیر ایرانی...»
اینها مطالبی بود که به صورت شفاهی من یا برخی همکاران رسانهای فعال در حوزه جنگ کمابیش شنیدهایم. نمیتوانیم بگوییم به قطع و یقین همه این حرفها درست است (همانطور که نمیتوانیم کاملاً رد کنیم)، ولی وقتی در کتاب «خرمشهر از اسارت تا آزادی» که سال ۱۳۶۲ منتشر شده عکس یادمان دختران گمنام بستانی را دیدم، هر چه به ذهنم فشار آوردم، یادم نیامد در سفرهایی که به مناطق عملیاتی دفاعمقدس داشتم با این یادمان یا چیزی شبیه به آن برخورد کرده باشم. یا شاید من ندیدم و چنین یادمانی وجود دارد؟ از رضا خدری که پرسیدم، در پاسخ گفت: «خیلی وقت پیش شهرداری بستان این یادمان را تخریب کرد و به جایش پارک ساخت!»
به هر روی ۲۳ دختر ایرانی در بستان به شهادت رسیدند و این حادثه را خبرنگاری که همان زمان در مناطق عملیاتی حضور داشت، تأیید میکند و عکسی که خودش از یادمان آنها به ثبت رسانده، وجود دارد. اگر قول او را بپذیریم؛ این دختران هموطن نام و نشان هم داشتند یا لااقل تعدادی از آنها مشخص بودند چه کسانی هستند، اما گویا به دلایل فرهنگی یا بعضاً قومیتی، برخی خانوادهها نمیخواهند بپذیرند دختران آنها نیز در این واقعه حضور داشتهاند.۲۳ دختر بیگناه توسط بعثیها مظلومانه شهید شده و دفن میشوند؛ سپس تلاش چندانی برای شناسایی هویتشان صورت نمیگیرد و گمنام باقی میمانند. شعلههای جنگ که هنوز داغ بود و زبانه میکشید، یک تابلوی مشکی رنگ با خطوط سفید نشان میداد که در این نقطه از خاک کشورمان چه اتفاقی افتاده است. آبها که از آسیاب افتاد، همان تابلو هم برداشته شد. انگار نه انگار.
نظر شما