شناسهٔ خبر: 47094325 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایسنا | لینک خبر

پاهای ترکشی و مأموریتی که انجام شد

محمدرضا بختیاری

درحالی که زیر پاهای «عادل» پر از زخم ترکش بود و دقایقی قبل از آن، از همرزم خود نیز خواسته بود تا ترکش‌های زیر پایش را در آورد. دوستانش در شگفت بودند که او با این پاهای زخمی چطور ۱۲ ساعت پیاده‌روی کرده و خود را به ارتفاعات «قامیش» رسانده و الان هم که می‌بیند که نیاز است، جوراب و کفش‌هایش را پوشیده تا به ماموریت تازه‌ای رهسپار شود.

صاحب‌خبر -

به گزارش ایسنا، «داود سرآمد سرندی» ۲۰ آذر سال ۱۳۴۷ در تبریز  متولد شد و اهل خانه او را «عادل» صدا می‌کردند. او کودکی‌اش را در کنار همسالان خود با بازی سپری کرد و در هفت سالگی وارد دبستان شد و با نمرات عالی، دوران ابتدایی را تمام کرد. دوران راهنمایی را در حالی سپری می‌کرد که شهرهای کشورمان مورد بمباران‌های هوایی دشمن قرار گرفته بود؛ بنابراین «عادل» رفتن به جبهه را وظیفه‌ خود می‌دانست؛ اما سن کم، مانع از رفتن او به جبهه بود، با این وجود سال ۱۳۶۱ شناسنامه‌ خود را مثل بیشتر رزمندگان کم‌سن، دستکاری کرد و با کپی از روی صفحه‌ دستکاری شده، برای رفتن به جبهه ثبت نام کرد.

عادل در اولین اعزام خود وارد کردستان شد که مصادف بود با شورش دمکرات‌ها و ضدانقلابیون و به خاک و خون کشیدن مردم بی‌دفاع. خبرهایی که به گوش می‌رسید، دلخراش و تأسف‌بار بود. داود سه ماه در کردستان خدمت کرد و با دشمنان قسم‌خورده جمهوری اسلامی ایران جنگید و پس از مدتی به تبریز بازگشت و مجدداً به جنوب کشور اعزام شد و در واحد تخریب لشکر ۳۱ عاشورا سازمان یافت و در عملیات‌های «والفجر مقدماتی»، «والفجر یک» و «والفجر ۲» شرکت کرد.

«عادل» در منطقه «حاج عمران» که منطقه عملیاتی «والفجر ۲» بود، از ناحیه‌ سر زخمی شد و مدتی در بیمارستان و سه ماه نیز در خانه بستری شد و به استراحت پرداخت؛ اما با بهبود نسبی، دوباره عازم جبهه شد و در عملیات «خیبر» شرکت کرد. وی پس از بازگشت از جبهه در سال ۱۳۶۳، در کارخانه تراکتورسازی تبریز استخدام شد و تا سال ۱۳۶۵ در کارخانه کار کرد و در همان سال نیز دوباره به جبهه اعزام شد و در گردان حضرت ابوالفضل (ع) سازمان یافت.

۲۷ اردیبهشت سال ۱۳۶۵ دشمن بعثی شهر دزفول و پادگان «شهید باکری» این شهر را با بمب‌های خوشه‌ای بمباران کرد که بیشتر نیروهای گردان حضرت ابوالفضل­(ع) با همین بمب‌های دشمن به خاک و خون کشیده شد. اواخر سال ۱۳۶۶ بود که «عادل» با گردان «سیدالشهدا(ع)» در عملیات «بیت‌المقدس ۳» شرکت کرد. فرمانده گردان که چند روز به‌خاطر شرکت در عملیات خسته شده بود، ساعتی برای استراحت نشسته و از نیروهایی که برای ادامه عملیات در حال حرکت بودند، می‌پرسد: «چه کسی آماده است راهنمای راه برای نیروها باشد؟» که ناگهان «عادل» از جا بلند شد و اعلام آمادگی کرد.

درحالی که زیر پاهای «عادل» پر از زخم ترکش بود و دقایقی قبل از آن، از همرزم خود نیز خواسته بود تا ترکش‌های زیر پایش را در آورد. دوستانش در شگفت بودند که او با این پاهای زخمی چطور ۱۲ ساعت پیاده‌روی کرده و خود را به ارتفاعات «قامیش» رسانده و الان هم که می‌بیند که نیاز است، جوراب و کفش‌هایش را پوشیده تا به ماموریت تازه‌ای رهسپار شود.

برف همه‌جا را پوشانده بود و حرکت به کندی و دشواری انجام می‌گرفت. «عادل» به‌عنوان نیروی شناسایی میان برف‌ها قدم بر می‌داشت و ستون را حرکت می‌داد تا پاکسازی را انجام دهند که در همان لحظه با نیروهای موتوری و زرهی دشمن درگیر می‌شوند و «عادل» به شهادت می‌رسد.

انتهای پیام

نظر شما