شناسهٔ خبر: 46176885 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: دانشجو | لینک خبر

سی نما با سی کارگردان ۸| پرونده بررسی صاحبان سبک در سینما؛

دیوید لینچ؛ سیاه چشم سینمای هالیوود

درونمایه آثار لینچ بر پایه وحشت، خشونت و جنون است. فیلم هایی که ریشه ای سورئالیستی را تشدید می کنند. او زندگی را پیچیده می بیند و می خواست این دیدگاه را در فیلم های خود نمایش دهد.

صاحب‌خبر -

گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- زهرا قربانی رضوان؛ دیوید لینچ در ۲۰ ژانویه ۱۹۴۶ در آمریکا متولد شد. پدر او کارگاهی در خانه داشت و لینچ از نوجوانی آموخت که چگونه از ابزار‌های متفاوت استفاده کند. او هنرجو رشته نقاشی در مدرسه هنر واشنگتن بود و در انجا تحصیلات خود را آغاز کرد و تحت تعلیم نقاش مشهور اکسپرسیونیسم اسکار کاکوشکا قرار گرفت. بعد‌ها به انستیوی فیلم آمریکا در لس انجلس رفت. او بسیار علاقه داشت که نقاشی هایش قدرت این را داشته باشند که حرکت کنند.

در سال ۱۹۶۷ انیمیشن یک دقیقه‌ای به نام «شش شخصیت مریض می‌شوند» را ساخت که یک تعداد سر انسان آتش می‌گیرند. در سال ۱۹۶۸ فیلم چهار دقیقه‌ای به نام «الفبا» را ساخت که ترکیبی از انیمیشن و بازی خلاق است و در آن یادگیری با ترس همراه است. در این فیلم پگی دختر بچه‌ای است که دراز کشیده است در صورتی که صدای بچه‌ها در خارج کادر حروف الفبا را تکرار می‌کند. وقتی صدا‌ها قطع می‌شود دختر دچار ترس و شک می‌شود و خون بالا می‌آورد.


در سال ۱۹۷۰ فیلم «مادربزرگ» را می‌سازد که در اصل تلفیقی از انیمیشن و تصاویر واقعی است. فیلم روایتی است از پسر بچه‌ای که از جانب خانواده اش تنبیه می‌شود. او در رخت خواب خود یک گیاه را پرورش می‌دهد و بعد از مدت‌ها گیاه رشد می‌کند و شکل زنی را به خود می‌گیرد. در این فیلم جایگاه و موقعیت افراد تغییر می‌کند و به جای اینکه مادربزرگ عامل به وجود آوردند پسرک باشد، پسر بهانه به وجود آمدن مادربزرگ می‌شود. در این فیلم مرز بین رویا و واقعیت گم می‌شود و تماشاگر دچار یک فضای مبهم می‌شود.


فعالیت‌های لینچ صرفا به فیلمسازی محدود نمی‌شود. دیگر فعالیت‌های او شامل نقاشی، عکاسی، مجسمه سازی، طراحی، مبلمان، تنطیم موسیقی، نویسندگی و ترانه سرایی است. او در صنعت سینما هم فقط کارگردان نبود بلکه دست به تجربه در زمینه‌های انیماتوری، ساخت جلوه‌های صوت و جلوه‌های ویژه، طراحی صوت، بازیگری، تهیه کنندگی، ساخت تبلیغات تجاری، مستندسازی، فیلمبرداری و تدوین زد. او الگویی کامل از یک آمریکایی اصیل است.

دیوید لینچ؛ سیاه چشم سینمای هالیوود


از جمله فیلم‌های او می‌توان به: «سمفونی صنعتی شماره ۱»، «رویایی برای قلب‌های شکسته»، «مرد فیل نما»، «مخمل آبی»، «همسایه»، «بزرگراه گمشده»، «داستان سر راست»، «جاده مالهالند». همچنین فیلم کوتاه «خرگوش ها» وسریال تلویزیونی: «اتاق هتل»، «در حال پخش»، «تاریخچه آمریکایی»، «گاوچران و مرد فرانسوی» اشاره کرد.


فیلم‌های تمام عیار لینچ


ورود دیوید لینچ به هالیوود در ابتدا بسیار خوب شروع شد و عوامل و تهیه کنندگان زیادی علاقه‌مند بودنند تا با او همکاری داشته باشند. نام لینچ به عنوان یک کارگردان حرفه‌ای صاحب سبک خاص در هالیوود مطرح است. اولین فیلمی که لینچ در هالیوود ساخت «مرد فیل نما» بود که با موفقیت توانست در ۸ بخش مختلف اسکار نامزد شود. مرد فیل نما براساس دو کتاب، «مرد فیل نما و دیگر خاطرات» نوشته فردریک تریوس و «مرد فیل نما مطالعه‌ای درباره مقام انسان» نوشته اشلی مونتاگو نوشته شده است.

درباره مرد فیل نما لینچ می‌گوید: فکر می‌کنم بهترین کاری را کردم که می‌توانست انجام شود و من به جز دو یا سه بار نه بیشتر سازش نکردم. «کله پاک کن» درگیری بین بشر و ذهن را روایت می‌کند. فیلم به حدی ترسناک و تکان دهنده است که الگوی بسیاری از فیلم‌های ترسناک دهه ۸۰ قرار گرفت.


به مرور همکاری لینچ با هالیوود رو به کاهش کشیده شد. لینج از اینکه خود حق تدوین نهایی آثارش را نداشت بسیار دلگیر بود. در به سوی تئوری تاریخ سینما می‌خوانیم: نگاه کردن به یک فیلم به عنوان بیان دیدگاه یک کارگردان، تحسین از کارگردان به خاطر تمامی خلاقیت نیست. همه کارگردانان، فقط در هالیوود اسیر وضعیت صنعت و فرهنگ شان می‌شوند. او همانند هیچکاک در ابتدا تبدیل به یک کارگردان تجاری شده بود. او با مهارتی مثال زدنی توانسته نگرانی‌های بشر را به عرصه سینما وارد کند.

لینچ ابتدا یک نقاش بود. در نقاشی، تفسیر نقش مهمی دارد. فیلم‌های لینچ براساس همین امر ساخته شدنند. برای مثال در فیلم «کله پاک کن» شاهد چند معنای متفاوت هستیم. در این فیلم با بیانی بدون پیچیدگی یک نقاشی حرکت می‌کند و جان می‌گیرد و در اصل نمادی از بیماری‌ها و درگیری‌های درونی و ذهنی جامعه فیلادلفیا است.


درونمایه‌ای از دنیا‌هایی غریب


درونمایه آثار لینچ بر پایه وحشت، خشونت و جنون است. فیلم‌هایی که ریشه‌ای سورئالیستی را تشدید می‌کنند. او زندگی را پیچیده می‌بیند و می‌خواست این دیدگاه را در فیلم‌های خود نمایش دهد. دیوید لینچ: «تمام فیلم‌های من درباره دنیا‌هایی غریب هستند که نمی‌توان به درونشان بروی مگر این که آن‌ها را بسازی و تبدیل به فیلم شان کنی، این مهمترین نکته درباره فیلم برای من است. من فقط دوست دارم به این دنیای‌های غریب وارد شوم».

دیوید لینچ؛ سیاه چشم سینمای هالیوود

او در تمام آثار خود شیفته مفهوم ترس بود. در قاب تصاویر او چراغ ها، تابلو‌های رنگین نئونی و موجودات دیواری به شکلی وحشتناک جرقه می‌زنند و گا‌ها می‌شکنند. نور‌هایی که خاموش و روشن می‌شوند و التهاب تصاویر را افزایش می‌دهند. اما در آخر نوری سفید پایان بخش این شکنجه است. نوری امید بخش در فیلم‌های او هر کدام نمادی از آرامش پس از سختی دارند. به دلیل شخصیت پیچیده و عمیق لینچ سینماگران آمریکایی به او لقب سیاه چشم داده اند.


لینچ نیز در فیلم هایش از گروهی از بازیگران ثابت استفاده می‌کرد و سعی داشت اشخاص سرشناس را دعوت به همکاری کند ما نند: کیل مک لاکلان، فردی جونز، فرانسیس بای، جک نانسی.


موسیقی بخشی از زندگی روزمره


در مصاحبه‌ای لینچ درباره موسیقی که رکن آثارش است می‌گوید: «پدرم موسیقی کلاسیک گوش می‌کرد، بعد راک اندرول آمد. این موسیقی بزرگترین عامل موثر در زندگی من شد؛ گویی دنیایی را که ما در آن زندگی می‌کردیم، تغییر شکل داد. من هم، مانند دیگران، به موسیقی گوش می‌دادم، ولی هرگز فکر نمی‌کردم که در این زمینه فعالیتی داشته باشم. موسیقی بخشی از زندگی روزمره ام بود. برای مدت کوتاهی ترومپت را تجربه کردم. ولی روزی که یکی از موسیقی دانان دسته نظامی مجبور شد که مارشی را بسازد، تمریناتم را متوقف کردم. من نمی‌خواستم مارش بزنم.

در همان دوران بود که نقاشی وسوسه ام کرده بود. ارتباطم با موسیقی، به حالت نیمه بیدار، پنهان ماند و از طریق جلوه‌های آوایی فیلم هایم دوباره آشکار شد. سپس با آنجلو بادالا منتی، که مرا کاملا وارد دنیای موسیقی کرد، ملاقات کردم. من شیفته گوش کردن به موسیقی او هستم. با این موسیقی، کم کم به مراحل خلاقیت وارد می‌شوم که ایده نماها، گفتگو‌ها و ترانه را به من می‌دهد. هنگامی که به موسیقی گوش می‌دهم صحنه را بهتر می‌بینم و بعد با اهمیت تری را در می‌یابم. همیشه هنگام فیلمسازی، در آغاز، موسیقی و گفتگو‌ها را گوش می‌کنم».


آثار لینچ را نمی‌توان در هیچ دسته‌ای گنجاند او در طول فعالیت خود دست به تجربه‌هایی کاملا نو و متفاوت زده است.

دیوید لینچ می‌گوید: کارگردان مانند یک فیلتر است. همه چیز از من عبور می‌کند. هرکس یک داده و ایده‌هایی دارد و بنابراین فیلم، نیروی فزاینده‌ای دارد که به سمت آن فرستاده می‌شود. بعضی چیز‌ها درست از درون فیلتر عبور می‌کنند و بعضی دیگر نه.

نظر شما