به گزارش گروه دیگر رسانههای خبرگزاری فارس، روزنامه شرق گفتوگویی با مهدی شیرزاد، عضو سابق شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان انجام داده است که مهمترین بخشهای آن در ادامه آمده است.
زمزمه پایان رئیس دولت اصلاحات
- تمام سامان جریان سیاسی اصلاحات، بر مدار خاتمی است و به محض اینکه این نقطه کانونی قادر به ایفای نقش نباشد، این سامان سیاسی از هم خواهد پاشید. این، بزرگترین تهدید جریان اصلاحات است! معنای این سخن، عبور از خاتمی نیست! از نظر بنده، عبور از خاتمی در شرایط سیاسی و اجتماعی امروز ایران، نه ممکن است و نه مطلوب! سخن این است که باید به فکر بازتولید سرمایه اجتماعی خاتمی بود؛ باید سرمایه شخصی او را به سرمایهای نهادی تبدیل کرد. هرچه پیشتر میرویم، کمتر میتوانیم به دلیل شرایط سنی و جسمی آقای خاتمی از ایشان انتظار کنشگری داشته باشیم.
- اگر نیروهای حزبی اصلاحطلب امکان ورود به قدرت را مییافتند، احتمالا برخی از آنها در مناصب حکومتی مشغول به کار میشدند و جا باز میشد که نیروهای تازهنفستر و جوانتر در سلسلهمراتب حزبی رشد کنند و کرسیهای حزبی را اشغال کنند؛ ولی وقتی ژنرالهای حزبی، صندلی دیگری غیر از صندلی حزبشان برای نشستن ندارند و بازنشستگی هم در قاموسشان نیست، جایی برای سربازان و دیگران نخواهد بود! نتیجه این میشود که آنانی که یک لنگه پا ایستادهاند، برای اینکه عنوانی پیدا کنند و بر صندلی بنشینند، به صرافت میافتادند که تشکل جدیدی تأسیس کنند و پس از مدتی نیز به عضویت شورای هماهنگی اصلاحطلبان درمیآیند. این است که دو، سه حزب جوانان و چند حزب زنان سر برمیآورد. از دل سازمان مجاهدین انقلاب و جبهه مشارکت و... چند حزب و تشکل زاده میشود که حامیپروری و مجیزگویی و آویزان این و آن بودن، باب میشود.
عدهای فقط وقتی هستند که نفر اول باشند!
برخی افراد توهم «خود ژنرالپنداری» و سندرم «شهوت بر صدر نشینی» دارند. عدهای فقط وقتی هستند که نفر اول باشند! کار تیمی و سخنگویی و هماهنگی و تسهیلگری و... معنایی ندارد! فقط مدیریت است و ریاست! همین است که در سنوات گذشته، ریاست شورای هماهنگی اصلاحطلبان، هر سه ماه یک بار، چرخشی بوده است. چون همه خود را رئیس میدانند. فلان عضو حزب A، اگر قرار بر ماندن در حزبش بود، در بهترین حالت، عضو شورای مرکزی میماند؛ اما انشعاب میکند و میشود رئیس شورای مرکزی یا دبیرکل حزب تازهتأسیس خود و بعد هم از همان موضع، او یا نمایندهاش، عضوی از نهاد هماهنگکننده اصلاحطلبان میشود. کار تیمی فقط با افرادی معنا مییابد که دربست و صددرصد او را قبول دارند. حاضر نیست با کسی کار کند که 60 درصد یا 80 درصد با او اشتراک نظر دارد.
تشکلزاییهایی که پشتوانه تئوریک ندارد/ جمع پدرخواندههای اصلاحات در نهاد اجماعساز
به ضرس قاطع میتوان گفت این تشکلزایی، نه پشتوانه تئوریک دارد، نه منشأ تحلیلی و نه بر مبنای پروژه سیاسی خاصی شکل گرفته است! شکلگیری شورای هماهنگی یا نهاد اجماعساز در چنین بستری است. اگر امکانی وجود داشت و خاتمی میتوانست همزمان از چند لیست انتخاباتی حمایت کند، قطعا ما با دو یا سه مجموعه از احزاب اصلاحطلب مواجه میشدیم! آنها چارهای ندارند و مجبورند که در قالب یک نهاد اجماعساز کنار هم بنشینند! چون خاتمی، تنها از یک لیست میتواند حمایت کند!
نهاد اجماعسازی شکل گرفته که میانگین سنی اعضای آن، بالای 60 سال است و از حدود 45 عضو آن، فقط دو نفر بهعنوان نیروی جوان(!) امکان حضور یافتهاند! این در حالی است که در شورای عالی، حداقل هفت نفر از اعضای حقیقی زیر 45 سال بودند. متأسفانه از این نظر، ما در نهاد اجماعساز پسرفت کردهایم و به عقب بازگشتهایم! نتیجه این ترکیب، این است که عملا این عده، مطالبات و دغدغهها، ارزشها و نگرشها و سبکهای زندگی متولدین دهههای 80 و 90 را نمیفهمند و زبان مشترکی برای گفتوگو و مفاهمه با کسر قابل توجهی از جمعیت ندارند. دیگر چه برسد به اینکه بخواهند آنها را نمایندگی کنند و برایشان نماینده تعیین کنند!
مهمترین ویژگی مثبت نهاد اجماعسازی که اخیرا تشکیل شد، همین است که تقریبا اشخاص ذینفوذ جریان اصلاحات به عضویت آن درآمدند. پدرخواندههای اصلاحات، امروز در موضع پاسخگوییاند و مجبورند مسئولیت تصمیماتشان را بپذیرند.
روایت جالب اولین حضور در جلسه شعسا
تقریبا تا نیمساعت پس از اولین جلسهای که در شورای عالی، حضور پیدا کردم، در شوک بودم! درست مثل کسی که در تصادفی شوکه شده است. پیش خودم درگیر این مسئله ذهنی بودم که «من، بیش از 20 سال پوسترچسبان جریان اصلاحات بودم. چگونه است که بسیاری از افرادی که پشت این میز نشستهاند و اینجوری از موضع رهبری جهان اسلام (!) داد سخن میدهند را ندیدهام و نمیشناسم؟!».
عملا تصمیم نهایی اصلاحطلبان، در شورای عالی گرفته نمیشد. عموما گعدهها و حلقههایی بودند که مؤثرتر بودند؛ بدون اینکه در موقعیت پاسخگویی باشند. یعنی در اینجا نیز انطباقی بین ساختار حقوقی و ساختار حقیقی قدرت نبود. یکی از مهمترین دلخوریها و گلایههای دکتر عارف که حتی در استعفای او از شورای عالی نیز مؤثر بود، همین مسئله بود.
انتهای پیام/
نظر شما