به گزارش گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، محمدجواد سمیعی؛ نیاز سنجی و جذب دانشجو؛ دو روی یک سکه ای هستند که راه حل اساسی برطرف شدن نیازهای کشور است. وقتی توجهی به نیاز سنجی نباشد همین وضعیت به وجود میآید که تمرکز جذب دانشجو در رشته دامداری که باید در لرستان باشد، در کلانشهر هایی مثل تهران است و کشور پر میشود از فارغ التحصیلان بیکاری که دست بر قضا توقعات بسیار بالایی هم دارند. نیازهای منطقه ای و دانشگاههای تخصصی برای رشته هایی که مورد نیاز کشور است راه حل منطقی برای برون رفت از خلاء نیروی متخصص در بسیاری از نقاط کشور است؛ اما سوال اساسی اینجاست که آیا اصلا توجهی به نیازسنجی چه منطقه ای و چه در سطح کلان کشور میشود یا نه؟ چه موانعی بر سر راه این اتفاق مهم قرار دارد؟ در همین راستا و در ادامه پرونده آمایش آموزش عالی به سراغ دکتر حمید امیدوار استاد دانشگاه امیرکبیر رفتیم.
به نظر شما چه عواملی باید دست به دست هم بدهند تا یک نیاز سنجی برای تزریق دانشجویان به خلاءها موجود کشور صورت بگیرد؟
در بحث آمایش آموزش عالی هم در حوزه بهداشت و هم وزارت علوم، اواخر سال 94 سندی جامع مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی شد که آن را هم دوستان ستاد نقشه جامع علمی کشور آماده کرده بودند. در این مصوبه دانشگاهها را به 10 منطقه تقسیم کرده بودند و به نوعی در آن متناسب با نیازهای هر منطقه دانشگاه مورد نیاز تعریف شده بود. وزارت علوم هم یک پیش نویس اولیه طراحی کرده است که در چه مناطقی به چه علومی نیاز داریم. یک بخشی از موضوع هم به دست وزارت کشور است که باید یک آمایش سرزمینی برای شناخت خلاءها و ظرفیتهای موجود درهر منطقه را شناسایی کند که در برخی مناطق این اتفاق رخ داده است و اگر این دو بال و همچنین سازمان برنامه و بودجه که در هر استان اداره ای به همین منظور دارد، با یکدیگر هماهنگ شوند و تعامل سازنده داشته باشند بخش بزرگی از این مشکل برطرف خواهد شد. در واقع باید یک مثلث متشکل از وزارت علوم، کشور و سازمان برنامه و بودجه شکل بگیرد تا مشکلات حوزه آمایش آموزش عالی برطرف شود. هرچند مجلس نیز در این موضوع میتواند کارهای بسیار خوبی انجام دهد. مرکز پژوهشهای مجلس میتواند با تنظیم مقرراتی به پیشرفت این موضوع کمک کند و این بدترین اتفاق ممکن است که ما هنوز هیچ چیزی جدی و کارآمدی روی میز نداریم که بخواهیم به آن استناد کنیم.
به طور مثال بنده خودم در فرانسه تحصیل کرده ام که نقطه سکونت ما، مرکز تولید مواد شیمیایی بود و مناطق دیگر با توجه به ظرفیت هایشان مراکز دیگری با دانشگاه های خاص همان رشته و مورد نیاز منطقه بود.
اگر نیازهای منطقه ای شناسایی شد، آیا این فارغ التحصیلانی که از دانشگاه بیرون میآیند، توانایی پاسخگویی به نیازها را دارند یا نه؟
اگر این دانشجویان از چنین کیفیتی برخوردار نبودند، این اندازه آمار پذیرش دانشجویان در خارج از کشور بالا نبود. پس کیفیت لازم را دارا هستند؛ اما ما نمیتوانیم با برنامه ریزی درست و صحیح از ظرفیتی که آنها دارند استفاده کنیم.
یکی از راهکارهای به کارگیری و البته توانمند سازی دانشجویان دورههای کارآموزی هستند که به نظر من به شدت نا کارآمد و به اصطلاح بی فایده هستند. در خارج از کشور دوره های کارآموزی به این شکل است که دانشجو موظف است به یکی از کشورهای خارجی دیگر برای کارآموزی برود که این دو مزیت دارد؛ نخست آشنایی با زبان خارجی و بعد آشنایی با ظرفیتهای علمی و صنعتی کشورهای دیگر. ولی در ایران کارآموزان را به صورت یک مزاحمی میبینند که موجب اختلال در کار مهندسان هستند، فلذا یک اتاقی در اختیارشان قرار میدهند و میگویند که یک پژوهش انجام بده تا به این شکل سرش را گرم کنند.با این اوصاف آن اهدافی که دورههای کار آموزی به دنبالشان ایجاد شدند عملا هیچ و پوچ میشود. یک دیدگاه سنتی هم در سیستم آموزش عالی وجود دارد که تا یک نفر دورههای کارآموزی را نقد کند سریعا مقاومت میکنند که نه! این دورهها خوب هستند و نمیشود آنها را حذف کرد در حالی که نظر بنده بخش بزرگی از عدم پوشش نیازها در کشور توسط دانشجویان، نبود یک احساس تکلیف از سوی صنعت برای رشد فنی و علمی دانشجویان است.
یک نکته دیگری به نظر من بسیار میتواند به عملکرد بهتر دانشجویان در کشور کمک کند، سطح بند دانشگاههاست که وزارت علوم مقطعی به سمت آن حرکت کرد. که باید تکلیف در کشور مشخص شود که یک دانشگاه مثلا مثل امیرکبیر که قبل از انقلاب به عنوان پلی تکنیک بود، وظیفه اش این است که مهندس به جامعه تحویل دهد و اگر میخواهید اقتصاد دان تربیت کنید به دانشگاه دیگری بروید.
پیشنهاد شما برای ارتقای سطح کیفی پرورش دانشجویان چیست؟
برای ارتقای سطح کیفی دانشگاهها یک فرصت بسیار مناسبی که وجود داشت در دهه شصت و آن هم این بود که افراد موسس دانشگاه آزاد می آمدند تمرکزشان را روی پردیسهای دانشگاههای دولتی میگذاشتند. اگر این اتفاق رخ میداد، آن پولی که از این پردیسها در میآمد، بجای اینکه در دانشگاه آزاد خرج ساختمانهای بلا استفاده و پروژه های بیهوده شود، به دانشگاه دولتی تزریق میشد. این اتفاق هم موجب ارتقای امکانات و تجهیزات دانشگاه میشد و مهم ترین اتفاق این است که این دانشگاهها با این پول میتوانستند سهامدار کارخانهها و شرکتهای صنعتی بزرگ شوند. اگر دانشگاه امیرکبیر سهامدار مپنا بود، هزار دانشجو هم سالانه برای کارآموزی به آنجا میفرستاد با خللی مواجه نمیشد. همچنین سودی که از آن کارخانه حاصل میشد دوباره به دانشگاه تزریق میشد و دیگر دانشگاه سربار دولت نمیشد.
یک نمونه موفق که هم در شناخت ظرفیت ها و هم در توانمند سازی دانشجویان بسیار خوب دارد فعالیت میکند دانشگاههای علوم پزشکی هستند،چرا؟ چون هم محل تحصیل و هم محل کار که همان بیمارستان است در یک جا قرار داردپزشکی هستند، چرا؟ چون هم محل تحصیل و هم محل کار که همان بیمارستان است در یک جا قرار دارد. یعنی دانشگاه شهید بهشتی برای خودش یک بیمارستا دارد که دانشجو بعد از تحصیلات آکادمیک به صورت عملی کارورزی کند. و اینطور نیست که یک جوان 20 ساله برود جلوی یک کارخانه و با برخورد بد مواجه شود.
یک سوالی هم همواره پرسیده میشود این است که مگر در دانشگاههای خارج از کشور چنین اتفاقی رخ داده است یا نه؟ در پاسخ باید بگویم که مگر کشورهای خارجی چنین شرایط دشواری از نظر تحریمها را دارند؟ ما در یک شرایط پیچیده و خاص هستیم که باید سیستم خود را با این شرایط وفق دهیم .
به نظر شما نظام آموزش و پرورش تا چه میزانی در این موضوع نقش فعال دارد؟
به نظر بنده نظام آموزش و پرورش ما ایراد دارد و این بر کسی پوشیده نیست، فقط یک نمونه را عرض کنم که در خارج از کشور وقتی مدارس تعطیل میشود همه ناراحت میشوند؛ اما در این کشور داستان کاملا متفاوت است. این مشکلات فقط از محتوای آموزشی نیست و باید در ابعاد گوناگون مثل وضع معیشت معلمان و همچنین ارتقا سطح امکانات این مشکلات برطرف شود. اگر وضعیت مدار
غیر دولتی را که تمام سودش به سازمانهایی که به آنها وابسطه هستند و یا هیئت مدیره شان میرسد، کنترل شود و بخش مهمی از آن پول به سیستم آموزش و پرورش داده شود آن وقت است که میتوان به اصلاح ساختار امیدوار بود. راه حل اساسی برای اصلاح ساختار های آموزشی در تمامی ابعاد کم کردن بار دولت است. اگر اقتصاد درست شد ساختار هم درست میشود. به هرحال نقاط امیدوارکننده ای نیز وجود دارد. مثلا در همین سیستم آموزشی ایران یک فردی به اسم مریم میرزاخانی تحصیل کرده و به یک پدیده تبدیل شده است.
چرا اساتید باید به فعالیتهای میدانی بپردازند؛ در حالی که میتوانند با چهارتا مقاله آی اس آی ارتقاء پیدا کنند؟
یکسری وظایفی است که برای یک استاد دانشگاه تعریف شده است که در داخل باشیم و چه در خارج از کشور که باید به فعالیتهای علمی مثل مقاله دادن بپردازد. یک تصور اشباهی وجود دارد که با اصلاح آیین نامه ارتقا اساتید و همچنین نمره کم دادن به فعالیتهای علمی مثل مقالات آی اس آی، اساتید ما شروع میکنند به فعالیتهای میدانی، در صورتی که صنعت باید اقبال داشته باشد به ارتباط با اساتید. متاسفانه صنایع ما به بلوغ همکاری با دانشگاه نرسیده است به شکلی که از دانشگاه توقع تولید محصولی را دارد که مثلا شرکت زیمنس بعد از پنجاه سال آزمون و خطا به آن رسیده است. دانشگاه ما مثل یک نوزادی است که تازه در تلاش است را برود و نمیشود توقع داشت که بایک دونده ای مثل شرکت های بزرگ خارجی رقابت کند.
دانشگاه باید متوجه شود که وظیفه دانشگاه تولید نمونه تا تی آر ال4( سطح آمادگی فناوری) است که به هیچ درد صنعت نمیخورد و به اصطلاح یک نمونه آزمایشگاهی است. و برای رشد و ارتقاء باید یکسری موسسه باشند که دولت روی آن سوبسیت بدهد و یا شرکت آنقدر پول داشته باشد که هزینه اش راپرداخت کند. دولت توانش را ندارد و صنعت هم این کار را نمیکند. متاسفانه صنعت تصور میکند که استاد دانشگاه از تی آر ال 1 تا 7 را باید خودش طراحی کند که این شدنی نیست.
نظر شما