شناسهٔ خبر: 42426056 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: دیدبان ایران | لینک خبر

سعید امامی بر اثر شکنجه فوت کرد نه داروی نظافت!

امین فرج اللهی در یاداشتی نوشت: در ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای، شهبازی بر اساس نظریات خود معتقد به وجود شبکه نفوذ سازمان یافته و گسترده اسرائیل است. تیم بازجویی پرونده نیز که به همین نگاه معتقد است، برای رسیدن به این اعترافات، متوسل به شکنجه متهمان می‌شوند. روندی که نهایتا منجر به کشته شدن سعید امامی و مجروحیت شدید همسرش و سایر متهمان می‌شود. متهمان زیر شکنجه به کرده‌ها و نکرده‌های بسیاری از حمله جاسوسی برای اسرائیل و آمریکا و انواع و اقسام انحرافات اخلاقی اعتراف کرده بودند.

صاحب‌خبر -

به گزارش سایت دیده بان ایران؛امین فرج اللهی فعال سیاسی اصول گرا درباره این اتهام زنی‌ها به مرحوم حسینیان منتشر کرده است.

متن آن را در ذیل می خوانید: 

پرده‌ی اول: چندماه قبل از فوت مرحوم حسینیان، یک بنده خدایی که مدتی است درباره تاریخ انقلاب سخنرانی می‌کند، مطلبی هشت صفحه‌ای علیه او با عنوان "امنیتی‌نگاری تاریخ انقلاب" منتشر کرد.

محتوای یادداشت، مرور اختلاف‌نظر جناح‌های داخلی درباره قتل‌های زنجیره‌ای و سعید امامی و چکیده‌اش این بود که عملکرد آقای حسینیان منجر به سفید جلوه دادن نفوذی‌ها و تطهیر شبکه‌های نفوذ بوده است.

خطی که از همان سال‌های هفتاد و هفت و هفتاد و هشت وجود داشت و رگه‌هایش در برخی اظهارنظر‌ها و مواضع برخی افراد دیده می‌شد.

به عبارتی این مطلب چیزی جز رونویسی همان حرف‌ها نبود. در این مطلب هم، یک رگه پررنگ دیده می‌شد که ما را به سرچشمه اصلی رهنمون می‌کند و آن هم اشاره به ادعای بهایی بودن روح‌الله حسینیان توسط "عبدالله شهبازی" است.

پرده دوم: در ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای، تحلیل‌های عبدالله شهبازی مبنی بر نفوذی بودن عوامل قتل‌ها با محوریت سعید امامی، محل اختلاف افراد و جریان‌های مختلف کشور شد که این نوشتار قصد ورود به آن را ندارد. این تحلیل شهبازی که در بخشی از بدنه حاکمیت طرفدار داشت یک مخالف مهم داشت: روح‌الله حسینیان که بخاطر سوابق امنیتی و قضائی‌اش نمی‌شد او را نادیده گرفت. از اینجا به بعد است که قلمِ عبدالله شهبازی روی "روح‌الله حسینیان" زوم می‌شود.

فلش بک:، اما این اولین بار نیست که روح‌الله حسینیان و عبدالله شهبازی در تاریخ با هم تقاطع پیدا می‌کنند. نخستین تقاطع تاریخی آن‌ها برمی‌‎گردد به تیرماه ۶۴. عبدالله شهبازی معاون شعبه آموزش حزب توده با مسئولیت رفعت محمدزاده (مسعود اخگر) بود و در کارنامه‌اش مسئولیت انتشارات حزب و مسئولیت آموزش سازمان جوانان حزب- تحت نظر کیومرث زرشناس-نیز دیده می‌شد.

شهبازی در موج اول دستگیری‌های حزب توده در بهمن ۶۱ دستگیر شد و یکی از کسانی بود که خیلی زود اظهار ندامت و توبه کرد و تمام و کمال با بازجویان همکاری کرد. پس از تشکیل وزارت اطلاعات و انتقال کیس توده به وزارت، این همکاری‌ها ادامه یافت و شهبازی به همین خاطر خیلی زودتر از بقیه یعنی در بهار ۶۴ آزاد شد. پای برگه آزادی او امضای یک نفر دیده می‌شود: روح‌الله حسینیان، جانشین دادستانی در وزارت اطلاعات.

به این ترتیب شهبازی که پیش از انقلاب از اسلام برگشته و مارکسیست شده بود، پس از انقلاب مجددا مسلمان می‌شود و پرونده همکاری‌هایش با نهاد‌های امینتی به بیش از چندصد جلد می‌رسد. همسر او زینب رضاپور اصفهانی نیز در این چرخش مقدس، همگام با همسرش عمل می‌کند. با توجه به روحیه مطالعاتی شهبازی، پس از آزادی‌اش همکاری‌های تاریخی-پژوهشی او با نهاد‌های امنیتی ادامه یافته و در برخی زیرمجموعه‌های پژوهشی نهاد‌های امنیتی به کارگیری می‌شود و تدریجا بیش از پیش مورد اعتماد قرار می‌گیرد.

در این رهگذر، دم‌خور شدنش با پرونده حسین فردوست-رئیس دفتر ویژه اطلاعات دربار شاهنشاهی- و اعترافات او درباره شبکه‌های امنیتی سرویس‌های اطلاعاتی مختلف از جمله بریتانیا، منظومه ذهنی او را به شدت تحت تاثیر قرار می‌دهد. کتاب خاطرات فردوست که سال ۶۹ منتشر می‌شود -و در واقع تدوین‌شده‌ی اعترافات او است- از اولین و مهمترین همکاری‌های علنی پژوهشی شهبازی است. کمی بعدتر در سال‌های ابتدایی دهه هفتاد، دو کتاب خاطرات کیانوری و خاطرات ایرج اسکندری -دو دبیر اول حزب توده- نیز به کوشش او تدوین و منتشر می‌شود.

دوره پنج جلدی "زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران" در سال‌های ۷۷ تا ۸۳ و "حزب توده از شکل‌گیری تا فروپاشی" نیز در سال ۸۷ به قلم او منتشر می‌شود. در نتیجه‌ی اعتماد‌های روزافزون به شهبازی و فعالیت‌های پژوهشی‌اش، کم‌کم فراموش می‌شود که او یک "توده‌ای تواب" است و دیگر به عنوان یک مورخ برجسته و قابل اعتماد در نظام معرفی شده و پایش به محافل امنیتی مختلف و برنامه‌های تاریخی صدا و سیما هم باز می‌شود.

سعید امامی بر اثر شکنجه فوت کرد 

ادامه پرده دوم: در ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای، شهبازی بر اساس نظریات خود معتقد به وجود شبکه نفوذ سازمان یافته و گسترده اسرائیل است. تیم بازجویی پرونده نیز که به همین نگاه معتقد است، برای رسیدن به این اعترافات، متوسل به شکنجه متهمان می‌شوند. روندی که نهایتا منجر به کشته شدن سعید امامی و مجروحیت شدید همسرش و سایر متهمان می‌شود. متهمان زیر شکنجه به کرده‌ها و نکرده‌های بسیاری از حمله جاسوسی برای اسرائیل و آمریکا و انواع و اقسام انحرافات اخلاقی اعتراف کرده بودند.

پس از افشای شکنجه و پیگیری رهبری، پرونده از تیم بازجوییِ معتقد به شبکه جاسوسی گرفته شده و مسیر دیگری را طی می‌کند. روح‌الله حسینیان از ابتدا با تحلیل شبکه نفوذ اسرائیل که مهمترین محورش، نظریات عبدالله شهبازی درباره شبکه‌های نفوذی بود مخالف بود. حسینیان و شهبازی پس از حدود دوازده سال باز هم با هم تقاطع تاریخی یافته بودند، اینبار هر دو در جایگاه مدافع نظام، با این تفاوت که حالا شهبازی به عنوان مورخ تاریخی و امنیتی و نظریه‌پرداز نفوذ معتقد بود حسینیان دارد شبکه جاسوسی که اکنون بخشی از آن کشف شده را تطهیر و اصطلاحا آن‌ها را سفید می‌کند.

پرده سوم: شهبازی در اواخر سال ۸۶ کتابی به نام «زمین و انباشت ثروت: تکوین الیگارشی جدید در ایران امروز» منتشر می‌کند که نهایتا با شکایت افراد متعددی در استان فارس از جمله مرحوم حائری شیرازی امام جمعه وقت محکوم می‌شود.

او در بخشی از این کتاب جملاتی می‌نویسد که برای نخستین بار، حسینیان را منتسب به بهائیت می‌کند. او می‌نویسد: "حجت‌الاسلام والمسلمین روح‌الله حسینیان اهل روستای صُغاد آباده است. روستایی است بهائی‌نشین و در این زمینه معروف. ولی، تنها به صرف تعلق به این روستا مگر می‌توان اهانتی بزرگ کرد و شخصیتی، چون آقای حسینیان را، که سال‌ها حاکم شرع وزارت اطلاعات بوده و هم اکنون مشاور امنیتی رئیس جمهور و رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی است و به زودی رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس خواهد شد، خدای ناکرده به بهائی‌گری متهم نمود؟ آن هم شخصیتی که در دوران فعالیت پژوهشی خود یکی از معروف‌ترین کتاب‌ها را علیه بهائی‌گری، نوشته دکتر سعید زاهد زاهدانی، منتشر کرده و اولین مقاله شماره ۱۷ فصلنامه مطالعات تاریخی (تابستان ۱۳۸۶، ویژه بهائیت)، از اوست. "

پس از انتقاد‌هایی که به شهبازی می‌شود و واکنش حسینیان در رد این ادعاها، شهبازی در اردیبهشت ۸۷ چند یادداشت می‌نویسد و از ادعای خود دفاع می‌کند، این بار صریح‌تر و بی‌پرواتر. او در یادداشت هفت اردیبهشت ۸۷ خود با پیش کشیدن اختلاف نظرش با حسینیان درباره سعید امامی و اینکه "حسینیان آشفتگی عجیبی آفرید که آشفتگی‌های پدیدآمده از سوی کسانی، چون علیرضا نوری‌زاده و اکبر گنجی و عمادالدین باقی را تکمیل می‌کرد» می‌نویسد: «من با آقای حسینیان هیچگونه اختلاف شخصی نداشته و ندارم. سخن بر سر دیدگاه‌های اصولی است که بیان آن را «تکلیف» و مکتوم داشتن آن را «گناه» و حتی «خیانت» به آرمان‌ها و ارزش‌های انقلاب می‌دانم. به دلیل همین سلوک است که در دهه اخیر در تعارض با کانون‌ها و افراد معین قرار گرفتم زیرا بی‌پروا نقد‌های اصولی خود را بیان داشته و بر آن پافشاری کرده‌ام» و اینچنین ادامه می‌دهد: «با توجه به چنین تجارب تلخی، من، به عنوان کارشناس این حیطه مکلفم هشدار خود را ارائه کنم؛ نه با نیت تخریب حسینیان و امثال او بلکه با هدف پاسداری از کیان انقلاب و نظام در قبال خطرات محتمل؛ به‌رغم این‌که می‌دانم در اوضاع کنونی سکوت محافظه‌کارانه در این‌گونه موارد به سود آدمی است. معهذا، این کلام رهبر معظم انقلاب را در نظر دارم که محافظه‌کاری قتلگاه انقلاب است. این توجه به موطن و زادگاه آقای حسینیان ضرور بود زیرا ایشان، با توجه به سوابق گذشته‌اش، از سوی برخی کانون‌ها نامزد ریاست کمیسیون امنیت ملّی در مجلس هشتم است و این سیر اعتلایی احتمالاً تا تصدی دبیری شورای عالی امنیت ملّی و وزارت اطلاعات و شاید، در سال‌های بعد، نامزدی مقام ریاست‌جمهوری، مانند آقای حسن روحانی، تداوم خواهد یافت. به یقین، این تأکید «اتهام» نیست، توجهی است از سر تعلق به انقلاب و نظام که قطعاً باید بیان می‌شد حتی به بهای برخی کدورت‌ها. امید من آن است که آقای حسینیان با ارائه سوابق خانوادگی خود به مراجع ذیصلاح شایستگی کامل خویش را برای صعود در مناصب مهم سیاسی و امنیتی به اثبات رساند و این شبهه برای من نیز برطرف شود. معهذا، انتقادات من به عملکرد‌ها و مواضع و عدم صلاحیت علمی ایشان پا بر جا خواهد بود.»

 

پس از سخنان و توضیحات حسینیان در دانشگاه امیرکبیر، شهبازی مجددا یادداشتی با تیتر «شاقولی به نام حسینیان» می‌نویسد و با اشاره به اینکه "کسی که تا هم امروز از سوی دشمنان انقلاب «مورخ رسمی جمهوری اسلامی» نام گرفته و به این اتهام مورد حمله بوده، با «شاقول» آقای حسینیان و شرکا به «ضد انقلاب» بدل شده" به سوابق همکاری‌های پژوهشی‌اش با وزارت اطلاعات و نهاد‌های اینچنینی اشاره کرده و مجددا بر اینکه روستای صغاد بهایی نشین بوده‌اند تاکید و اعلام می‌کند با توضیحات حسینیان شبهه او به "فرضیه‌ای جدی" تبدیل شده است..

دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ماه، حسینیان در مراسمی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران حاضر شد تا به مناسبت دوم خرداد، درباره دوران اصلاحات صحبت کند. برق‌های تالار قطع شد و حسینیان در تالاری که با شمع روشن شده بود صحبت کرد.

او در بخشی از حرفهایش درباره ادعا‌های اخیر شهبازی گفت: «ااصل این مطلب دروغ است چرا که روستای ما روستای افراد متعصب دینی بود و تنها در سال ۱۳۳۴ دو خانواده در آن متهم به بهائی‌گری بودند، اما همین دو خانواده در مسجد اعتراف کردند که مسلمان هستند. آقای شهبازی زمین و آسمان و دروغ و راست را به هم می‌چسباند و نوشته‌هایش بر مبنای تخیلات است.»

واکنش شهبازی به حسینیان این بار شدیدتر از قبل بود. او در یادداشتی با عنوان "چراغی که به شمع بدل" شد: حملات تندی علیه حسینیان کرد و مدعی شد احتمالا نام اصلی او «روح‌الله» نیست: «برخی افراد مطلع، نام اوّلیه ایشان را «خسرو خوشخو» ذکر کرده‌اند. از این خانواده «ستار خوشخو» را می‌شناسیم که در سال ۱۳۶۰ ناپدید شد و منابع بهائی مدعی‌اند در زندان عادل‎آباد شیراز، به دلیل تعلق به فرقه بهائی، به قتل رسید. نمی‌دانم این ادعا تا چه حد صحت دارد ولی برایم روشن شده که نام اوّلیه آقای حسینیان «روح‌الله حسینیان» نبوده است.» او همچنین با اشاره به اینکه حسینیان مکرر از برادر شهیدش حرف می‌زند تلویحا آن را رد کرد و نوشت: «مفید است آقای حسینیان نیز تصویر و مشخصات کامل برادر شهید خود (از جمله نام و نام خانوادگی، تاریخ اعزام به جبهه، یگان اعزام کننده و...) در عملیات بستان را در سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی اعلام کنند. من در حیرتم که چرا ایشان هماره به اجمال از این مسئله مهم می‌گذرند.»

اشاره او به شهید محمدعلی حسینیان، برادر کوچک روح‌الله حسینیان که آذرماه ۶۰ در سن هفده سالگی در چزابه به شهادت رسیده بود. حسینیان بعد‌ها در خاطراتش که نزد مرکز اسناد انقلاب اسلامی مضبوط است درباره اینکه چرا برخی او را خسرو می‌نامند گفته بود که این لقب را شوهرخاله‌اش به او داده و ماجرایش این است که وقتی به دنیا آمده بود، شوهرخاله‌اش از پدرش می‌پرسد اسمش را چی گذاشتید؟ پاسخ شنید روح‌الله. شوهرخاله می‌گوید "من می‌گویم خسرو" و از آنجا تا سال‌های راهنمایی و دبیرستان او را هم روح‌الله و هم خسرو صدا می‌کرده‌اند.

اردیبهشت ماه ۸۷ همزمان با برگزاری مرحله دوم انتخابات مجلس هشتم بود که در آن روح‌الله حسینیان به عنوان نماینده مردم تهران رای آورد. همان روز‌ها شهبازی در مطلبی عجیب در سایتش با تیتر «هشدار به مجلس هشتم و نهاد‌های قضایی و امنیتی» نوشت: "با توجه به موارد مستندی که در مقاله «شاقولی به‌نام آقای حسینیان» درج شده، اینجانب، عبدالله شهبازی، مورخ و تحلیل‌گر سیاسی، آقای روح‌الله حسینیان را به موارد زیر متهم می‌کنم:

۱- عدم التزام عملی به ولایت فقیه و فراتر از آن مقابله صریح و جدّی با مواضع ولی فقیه و رهبری انقلاب در حساس‌ترین مسائل اطلاعاتی و امنیتی مرتبط با کیان نظام جمهوری اسلامی ایران؛

۲- تلاش بی‌وقفه برای تشدید تعارض میان جناح‌های سیاسی در سال‌های ۱۳۷۷ و ۱۳۷۸ و خونین کردن این تعارض و بدینسان مشارکت فعال در طرح براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران؛

۳- افشای بخشی از مباحث جلسه سران نظام در مسئله قتل‌های زنجیره‌ای به سود مواضع خود و مسکوت گذاردن نظرات رهبر معظم انقلاب، که باید فصل الخطاب مباحث فوق به‌شمار رود، در سخنرانی سال ۱۳۷۸ آقای حسینیان در مدرسه حقانی قم؛

۴- تلاش برای متلاشی کردن وزارت اطلاعات از طریق ایجاد تقابل میان کارکنان صدیق و خدوم آن با مواضع رهبری که نتیجه حداقل این تلاش می‌توانست کاهش اعتقاد و التزام نیرو‌های امنیتی به مقام ولایت و رهبری انقلاب باشد؛

۵- تبدیل مرکز اسناد انقلاب اسلامی به نهادی «شبه ماسونی»؛ اخذ «بیعت» از برخی کارکنان مستعد آن و سپس گماردن ایشان در مشاغل و مناصب مختلف و بعضاً حساس در سراسر کشور.

با توجه به موارد فوق، اینجانب نه تنها خواستار رد اعتبارنامه آقای حسینیان در مجلس هستم بلکه از نهاد‌های ذیربط قضایی و امنیتی مصرّانه می‌خواهم که وی را تحت پیگرد قرار دهند.»

پرده چهارم: عبدالله شهبازی یک کیسِ قابل بررسی است، نه از این جهت که ادعا کرده روح‌الله حسینیان بهائی است، یا مدعی تعاملات آیت‌الله حائری شیرازی با خاندان‌های بهایی و فراماسونر استان فارس است، نه! این‌ها مصادیقی است که اگر در آن‌ها گیر کنیم، به بیراهه رفته‌ایم. شهبازی را باید از زاویه همان بند دوم ادعانامه‌اش علیه حسینیان ببینیم: "تشدید تعارض میان جناح‌های سیاسی".

مهمترین بحثی که شهبازی در دو دهه اخیر طرح کرده و پرورشش داده بحث "یهودیان مخفی" و "بهائیان مخفی" است. اگر مواضع سیاسی شهبازی از اواسط دهه هفتاد به بعد را مرور کنیم چه چیزی می‌بینیم جز ایجاد تضاد‌ها و دعوا‌های جعلی در تاریخ و بر مبنای آن‌ها حمله کردن به افراد مختلف؟ جز فراموشی دوگانه‌های انقلابی و مکتبی مثل اسلام ناب و اسلام آمریکایی، انقلابی- محافظه‌کار، انقلابی –متحجر، مکتبی-غربزده و "محور قرار گرفتن" بحث‌هایی مثل نَسب یهودی فامیل مادری فلانی یا شهرت روستای پدری فلان فرد به یهودی بودن و ارتباط سنتی خاندان ان دیگری با بریتانیا و امثالهم؟ اینگونه است که نیرو‌های انقلابی و ارزشی سرِ قلم خود را به سمت جبهه داخل برمی‌گردانند و گاهی با توجه به اینکه دماوند یکی ازخاستگاه‌های یهودیان مخفی است دنبال اثبات مشکوک بودن "حسین شریعتمداری" و "الویری" هستند، گاهی در جستجوی بهائی مخفی بودن "حسینیان" و "احمدی‌نژاد" و "روحانی" هستند، گاهی "سعید امامی"، گاهی "حبیب‌الله عسگر اولادی" به خاطر اینکه آخر فامیلی‌اش مسلمان دارد، گاهی حسین طائب به خاطر اینکه باید دید واقعا فامیلی‌اش با "ط" است یا با "ت" و اگر با "ت" بود باید دید اجدادشان از چه چیزی تائب بوده‌اند!

آن وقت بیست و یک تیرماه ۸۸ در حالی که مملکت دارد در آتش فتنه می‌سوزد، شهبازی در مطلبی با تیتر "میرحسین موسوی را می‌ستایم؛ بیش از هر زمان دیگر" می‌نویسد: "کاربرد «انقلاب مخملی» درباره موجی که با انتخابات دهم در ایران آغاز شد همانقدر نچسب است که انقلاب اسلامی ایران را «انقلاب مخملی» بخوانیم. خمینی، مردی از تبار پیامبر اسلام (ص)، بازگشت به آرمان‌های صدر اسلام را صلا داد و با رهبری او مردم قدرتمندترین حکومت وابسته به غرب را در خاورمیانه ساقط کردند. این بازگشت به اصول و ارزش‌های اصیل بود. میرحسین موسوی نیز بازگشت به شعار‌ها و ارزش‌های دوران انقلاب اسلامی، بازگشت به آرمان‌های امام راحل، را مطرح کرد. این خواست، و پیوند آن با پیشینه نوستالژیک و شخصیت متین و فهیم میرحسین، میلیون‌ها ایرانی را بار دیگر با نظام جمهوری اسلامی آشتی داد. میرحسین شناخته‌شده‌تر از آن است که بتوان او را «چهره مطلوب» کانون‌های زرسالار غرب نامید. "

آن دیگری هم که می‌خواهد به زعم خودش رگه‌های ناگفته تاریخ را بشکافد و راز سر به مُهر چرایی انحراف موسوی را فاش کند می‌آید جزوه می‌نویسد برای اثبات فراماسونر بودن میرحسین و زهرا رهنورد و ارتباطشان با لژ قسطنطنیه! غافل از آنکه او نیز در تاریخ‌نگاری دارد به همان راهی می‌رود که شهبازی ریل‌گذاری کرده است!

همه مشغول کشف خاندان و تبار بهایی و یهودی هم و ارتباطشان با شبکه‌های مخفی و تودرتوی استعماری هستند. این مشت نمونه خروار‌ها که ذکر شد و در سال‌های اخیر شنیده‌ایم چیزی جز میوه‌های بذری است که عبدالله شهبازی در اذهان برخی کاشته است؟ و هیچ کدام از آن‌ها که این نگاه شکاکانه را از شهبازی به ارث برده‌اند هیچگاه به این فکر نمی‌کنند که یک مسلمانِ توده‌ای‌شده‌ی دوباره مسلمان شده‌ی باسواد، چه بلائی بر سر شامه تحلیلی و قطب‌نمای سیاسی ما آورده و به قول رهبری دستگاه محاسباتی ما را مختل کرده است؟

یک توده‌ای تواب! مرجع فکری و تحلیلی برخی می‌شود و رجال انقلاب را بهایی مخفی و یهودی مخفی و عامل شبکه‌ها و سرویس‌های اطلاعاتی می‌کند و خود را دیده‌بانی تکلیف‌مدار برای حفط میراث انقلاب از گزند نفوذی‌ها معرفی می‌کند! آیا هیچ کدام از آن "برادران" و نهاد‌های مختلف و افراد ذی‌نفوذی که به شهبازی دسترسی‌های بالای سندی و امنیتی دادند، دستش را گرفته و این طرف و آن طرف بردند و پرزنتش کردند و برایش پروژه جور کردند و پایش را به فلان محافل و جلسات سطح بالای مملکتی باز کردند احساس پشیمانی و ندامت نمی‌کنند؟ مثلا موسسه تاریخ معاصر که زیر بال و پر او را گرفت و پرورشش داد! یا سایت Khamenei.ir که هرچند وقت یکبار میزبان یادداشت یا گفتگویی از شهبازی است!

این‌ها به این معنا نیست که باید ساده‌لوحانه به تاریخ نگریست و دنبال ردپای نفوذی‌ها و جریان‌های پنهان نبود، به این معنا است که شبکه و نفوذ، "بخشی" از تاریخ و واقعیت است؛ نه "تمام" آن و نباید تاریخ و سیاست و فرهنگ و همه چیز را فقط با این عینک دید!

سخن آخر، پرده اول: روح‌الله حسینیان، فرزند قدرت‌الله متولد ۱۳۳۴ پس از عمری مجاهدت در راه اسلام و انقلاب در دهه اول محرم فوت کرد. رهبری هم او را با تعبیر "مقاومت و خستگی‌ناپذیری و صراحت این روحانی مجاهد در مواضع بحق انقلابی" ستود.

تسویه حسابش با شهبازی و برخی دوستانِ ناآگاه انقلابی‌اش که او را بهائی مخفی و تطهیرکننده شبکه‌های نفوذ سرویس‌های امنیتی غرب می‌دانستند ان‌شاء الله سرپل صراط. اما به ابتدای این متن برگردیم و متن چند صفحه‌ای آن بنده خدا که با نادیده گرفتن چنددهه فعالیت مرحوم حسینیان در مبارزه با ضد انقلاب- از اشرار سیستان و بلوچستان گرفته تا منافقین و جریان منتظری- نوشته بود: «یکی از اشخاصی که نکات مبهم و قابل تامل بسیاری در خصوص وی وجود داشته و بعضا متهم به تطهیر جریان نفوذ شده، جناب آقای ر. حسینیان است.»

در پاسخ به اینکه این‌ها از کجا آب می‌خورد؟ باید گفت متاسفانه چندی است رگه‌های تفکرات متاثر از عبدالله شهبازی در برخی نهاد‌های انقلابی دیده می‌شود و حمایت از آن جوانِ سخنرانِ و نویسنده آن متن نیز به آن‌ها منسوب است.

اما آیا حالا که حسینیان رخ در نقاب خاک کشید و دستِ تهمت‌زنندگان برای طلب حلالیت از او کوتاه شد، وقت تجدید نظر در راهی که آمده‌اند نرسیده است؟ وقت آن نرسیده اندیشه کنند که در تشخیص مصداق اشتباه کرده بودند یا اساسا مسیری که آن‌ها را به این نتایج رسانده بیراهه بوده است؟

وقت آن نیست که آسیب‌های این تفکر غلط شهبازی را بررسی کنند و با بازنگری در دشمن‌شناسی وارونه‌ای که چند سال است بدان دچار شده‌اند و در نتیجه‌اش نیرو‌های خدوم انقلاب را با برچسب نفوذی و وابسته به شبکه کذا و امثالهم نواخته‌اند، قطار تحلیل و اِقدامشان را از روی ریل غلط توده‌ای تواب به مسیر صحیح برگردانند؟

منبع: رجا نیوز

کانال رسمی دیدبان ایران در تلگرام