به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از همشهری، حوالی 8صبح در ایستگاه متروی آزادی جمعیت چشمگیری قصد سفر شهری دارند؛ اغلب بدون ماسک و بیدستکش. نخستین روزهای کاری سال جدید است و انگار خیلیها به سیم آخر زدهاند. مسافران این ایستگاه شلوغ، از غرب استان تهران، استان البرز، استان قزوین، جنوب شهر و جنوب استان تهران آمدهاند. محل کارشان کلانشهر تهران است و حالا بعد از چند هفته خانهنشینی مجبور شدهاند به دلایل مختلف، قرنطینه خود را بشکنند. قرنطینهشکنی در پایتخت که از شنبه 16فروردینماه کلید خورده، با اظهارنظرهای گوناگونی همراه بوده. هجوم دوباره مسافران مترو، توپ عبور از مرز قرنطینه را به صدا درآورده و حالا بحث در این باره داغ است. مسافران مترو «ناچاری» را علت بهخطرانداختن جان خود میدانند. نمونه کوچک (حدود 30نفر مصاحبهشونده) از جامعه بزرگ مسافران مترو که در 3ایستگاه میدان آزادی، شادمان و تئاتر شهر در حال تردد بودند نشان میدهد تنها 2مولفه اصلی، آنها را از خانههای امن خود بیرون کشانده است؛ اول جیبهای خالی و دوم، اجبار کارفرمایان.
ترک خانه
در ایستگاه میدان آزادی همهمه است. هنوز عقربههای ساعت به 8صبح نرسیده. با مشاهده عینی میتوان تخمین زد که تعداد مسافران مرد به تعداد مسافران زن میچربد و تقریبا بالای 80درصد مسافران، مرد هستند. چیزی که در این میان نگرانکننده بهنظر میرسد، تعداد چشمگیر میانسالان در ازدحام مسافران متروست؛ گروه سنی که گفته میشود ویروس کووید-19 برای آنها خطرناکتر عمل میکند. قطارها تقریبا هر 10 تا 15دقیقه یکبار وارد ایستگاه میدان آزادی میشوند. جمعیت به قدری نیست که مثل روزهای عادی قبل از کرونا درهای واگنها به زحمت بسته شود اما ازدحام، فاصله اجتماعی را به کمتر از 50سانتیمتر رسانده است. آقای چهلوچندسالهای بدون ماسک با دستکشهای مشمایی حاضر به مصاحبه میشود، عده زیادی تمایل به مصاحبه ندارند و معتقدند آنچه بر سرشان آمده، اظهرمنالشمس است و مثل روز روشن دلیلش آشکار. از موهای جوگندمی شانهنخورده، صورت رنگوروپریده و آفتابندیده مرد میانسال پیداست روزهای قرنطینه بر او سخت گذشته: «کارگرم. تو یکی از کارگاههای قطعهشویی ماشینآلات مرکز شهر کار میکنم. 2هفته به اصرار زن و بچههام از خونه بیرون نیومدم اما بعد از 2هفته که یخچال خالی خالی شد، خودشون به این نتیجه رسیدن که چارهای نیست و باید برم سر کار. من 3تا بچه دارم. این 2هفته همش رعایتکردن و غذایهای ساده خوردن مث تخممرغ و سیبزمینی و... با وجود این با 700هزار تومن پسانداز تونستیم 2هفته دووم بیاریم. باور کن شکم نیمهسیر بودیم و میوه هم یک دونه نخریدیم. بچهها اینجوری میخواستن زمان بیشتری باباشون تو خونه بمونه اما با این وضع چارهای جز از خونه بیرون اومدن نیست...» پسر جوانی با دستکش و ماسک خونش به جوش میآید، گفتوگو را قطع میکند و پشتسرهم جملات کوتاهش را به زبان میآورد: «من بدهکارم. پنچری دارم. نزدیک 20روزه بستنش. 9میلیون اجاره مغازه. از کجا بیارم. لاستیک فروش زنگ زده تهدیدم کرده. حق داره. چک دستشه. صاحب مغازه اجارهشو میخواد...» دست در جیبش میکند و یک عابربانک بیرون میآورد. مثل آنکه بخواهد کارت شناساییاش را نشان بدهد آن را در چشممان میکند: «یه قرون هم توش نیس. قبلا با تاکسی میرفتم سرکار. حالا با مترو میرم. ممکنه کرونا بگیرم. اما به درک! داداش با جیب خالی نمیتونی از جونت مواظبت کنی. زن و بچه آدم که با هوا زنده نیستن. زندگی خرج داره...»
قرنطینهشکنی به دستور کارفرمایان
در مرکز شهر یعنی در ایستگاه متروی تئاترشهر کارمندان و کارگران بخش خصوصی، اکثر قرنطینهشکنان را تشکیل میدهند. آنها بهشدت از کارفرمایان خود گلایه دارند و میگویند بیش از گذشته، احساس استثمار و بهرهکشی میکنند. یکی از کارمندان بخش خصوصی که حتی در روزهای میانی تعطیلات 15روزه در محل کار حاضر شده، در این باره میگوید: «با شعار که نمیشه از جون مردم محافظت کرد. کدوم کارفرما رو میشناسی که جون زیردستش براش بیشتر از سود و زیانش اهمیت داشته باشه؟ ما بخشخصوصیها از همه بیچارهتریم. قبل از اومدن این بیماری هرچی کارفرما دستور میداد بلهقربانگو بودیم. ساعتهای کاری زیاد، حقوقهای کم، کار بدون مزایا و... سهم ما کارگرا و کارمندای بخش خصوصی بوده و هس. بهخاطر چندرغاز حقوق مجبوریم با هر سازشون برقصیم. خدا شاهده از 6فروردین تا یازدهم سر کار بودیم...».
کارمندان دولتی هم از وضع موجود شکایت دارند. چند کارمند دولتی میگویند اغلب رؤسای ادارات و سازمانهای دولتی، زیردستان را بازیچه خودخواهی کرده و اجازه نمیدهند بهصورت شیفتی کار کنند. کارمند جوانی میگوید: «شیفتبندی به عهده رؤساست. همه رؤسا باید هر روز سر کار حاضر باشن و همین باعث شده خیلی از رئیسها مثل رئیس من از سر خودخواهی، لجبازی یا هر چیز دیگهای که اسمش رو میذارین زیردستاشون رو مجبور کنن که بیان سر کار. رئیس ما دیروز همه کارمنداش رو به محل کار کشوند؛ کسی هم جرأت نمیکنه بهش بگه بالای چشمت ابروئه...»
کارگران، کارمندان بخش خصوصی و دولتی از عملکرد دوگانهای که در جامعه برای مبارزه با کرونا در پیش گرفته شده شکایت دارند. یکی از کارگران بخش خصوصی از صداوسیما انتقاد میکند و میگوید: «هر روز ما مجبوریم سر کار بریم درحالیکه صداوسیما زیرنویس میکنه مشاغل شیفتی شده و... میگن در خانه بمانیم اما به چه قیمتی!؟ به قیمت ازدستدادن کارم!؟ اگه کار نداشته باشم از کجا شکم زن و بچهم رو سیر کنم؟».
شام قرنطینه
در هر سه ایستگاه متروی میدان آزادی، شادمان و تئاتر شهر، کاسبان، صندوقداران، فروشندگان و دستفروشان مشاهده میشوند که برای آغاز به کار، خانه را ترک کردهاند. کاسبان اجارهنشین اینروزها بیش از همه دغدغه بازگشایی مغازهشان را دارند. کفشفروشی میگوید اجاره مغازهاش ماهانه 15میلیون تومان است و نزدیک به 500میلیون تومان جنس روی دستش باد کرده؛ «همه زندگیمو دادهم کفش ریختهم تو مغازه. اومدن قبل از عید، پلمبش کردن. صاحب مغازه اجارهشو میخواد و 10روز دیگه باید 300میلیون چک تولیدکننده کفش رو پاس کنم. از کجا بیارم؟ امروز دارم میرم در مغازه رو باز کنم. به هر قیمتی که شده این کار رو میکنم؛ چون دو تا انتخاب بیشتر ندارم؛ یا در این مغازه لعنتی رو باز کنم یا به خاطر بدهی برم زندان.»
جوان 28سالهای با کارشناسی حسابداری هر روز از شهر کرج به تهران میآید تا در یکی از فروشگاههای مواد غذایی صندوقداری کند؛ «واقعا نمیفهمم این چه طرز فکریه! تو این کشور به جز یه اقلیتی، باقی مردم روز کار میکنن تا شب خرج کنن. یعنی خیلیها اگه یه روز سر کار نرن، فردای اون روز حتی پول نونخریدن هم ندارن. حالا تو این شرایط بیماری، این عده که دستوبالشون بستهس با چنگ و دندون، خودشون رو یه هفته، 2هفته، حالا نهایتا یهماه قرنطینه کنن؛ آخرش چی؟ وقتی هیچ حمایتی در کار نباشه و همهچیز رو بخوان به دوش مردم بذارن، تهش هیچ جوابی نمیگیرن. از یه طرف میگن تو خونههاتون بمونید، از طرف دیگه مجبوری بیای سر کار. آخه وقتی همه ادارات و سازمانها و... باز باشه معلومه مترو پر از آدم میشه. این آدما و این مسافرا کارکنان اونجاهایی هستن که دستور بازگشایی بهشون دادن.» دستفروشان هم وارد میدان شدهاند. آنها که جزو قشر آسیبپذیر جامعه هستند با پایان تعطیلات طولانیمدت، سفرههایشان خالی شده است. زن 54سالهای بین مسافران مترو به چشم میخورد که مأموران به او اجازه دستفروشی در مترو را نمیدهند و با اجبار، او را از ایستگاه شادمان بیرون میکنند. بهناچار تصمیم میگیرد در خیابان پرسهبزند تا شاید بتواند روزی کسب کند؛ «امثال من یکیدو تا نیست. ما هیچ پساندازی نداریم. اگه سرمایهای داشتیم که دستفروشی نمیکردیم. من سرپرست خانوار هستم با 2تا بچه. باور میکنی اومدم کار کنم تا امشب شام بخرم!؟»