سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین:
آشنایی شما با شهید سلگی از چه زمانی آغاز شد؟
آشنایی ما به سال ۵۹ و قبل از شروع رسمی جنگ تحمیلی برمیگردد. آن زمان عراق سعی میکرد مناطق مرزی را ناامن کند. هم خود بعثیها و هم منافقینی که از طرف او تغذیه میشدند، مرتب به پاسگاهها ضربه میزدند و سلاح به شهرها و روستاهای مرزی وارد میکردند. یک جنگ مخفی در منطقه جریان داشت و ما هم برای مقابله با دشمن مدتها پیش از شروع دفاع مقدس، در مناطق مرزی مثل قصر شیرین مستقر شده بودیم. همانجا برای اولین بار شهید میرزا محمد سلگی را دیدم. ایشان از اولین پاسدارهای استان همدان بود و در تشکیل سپاه نهاوند نقش محوری داشت. همیشه پای کار بود و در منطقه قصرشیرین هم شجاعت و اخلاصش باعث شد خیلی زود شناخته شود. اصلاً ترس در وجود این مرد نبود. شجاعت مثال زدنی در کنار خصوصیات بارز اخلاقی، سلگی را یک رزمنده منحصربهفرد میکرد که خیلی زود در دل رزمندهها جا باز کرد و هر کس او را میشناخت، شیفته اخلاق و مرامش میشد.
آشنایی ما به سال ۵۹ و قبل از شروع رسمی جنگ تحمیلی برمیگردد. آن زمان عراق سعی میکرد مناطق مرزی را ناامن کند. هم خود بعثیها و هم منافقینی که از طرف او تغذیه میشدند، مرتب به پاسگاهها ضربه میزدند و سلاح به شهرها و روستاهای مرزی وارد میکردند. یک جنگ مخفی در منطقه جریان داشت و ما هم برای مقابله با دشمن مدتها پیش از شروع دفاع مقدس، در مناطق مرزی مثل قصر شیرین مستقر شده بودیم. همانجا برای اولین بار شهید میرزا محمد سلگی را دیدم. ایشان از اولین پاسدارهای استان همدان بود و در تشکیل سپاه نهاوند نقش محوری داشت. همیشه پای کار بود و در منطقه قصرشیرین هم شجاعت و اخلاصش باعث شد خیلی زود شناخته شود. اصلاً ترس در وجود این مرد نبود. شجاعت مثال زدنی در کنار خصوصیات بارز اخلاقی، سلگی را یک رزمنده منحصربهفرد میکرد که خیلی زود در دل رزمندهها جا باز کرد و هر کس او را میشناخت، شیفته اخلاق و مرامش میشد.
پس شهید سلگی از پیشکسوتان سپاه بودند؟
نه تنها پیشکسوت سپاه که در فعالیتهای انقلابی هم ید طولایی داشت. آن زمان در نهاوند همه او را به انقلابیگری و ولایتمداری میشناختند. از ساماندهی تظاهرات گرفته تا هدایت جوانها و مردم و (بعد از پیرزوی انقلاب) تشکیل سپاه و مسائلی از این دست، اسم میرزا محمد سلگی درخشندگی خاصی داشت.
در کتاب «آب هرگز نمیمیرد» که به خاطرات شهید سلگی میپردازد، از ایشان به عنوان فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (ع) یاد میشود، ایشان چه زمانی به فرماندهی این گردان رسید؟
وقتی قرار شد تیپ انصارالحسین (ع) تشکیل شود پنج گردان برای این تیپ در نظر گرفته شد. هر گردانی را هم یک شهر یا یک منطقه از استان تأمین میکرد. شهرهای ملایر، اسدآباد، نهاوند، تویسرکان و همدان، شهرهایی بودند که باید این گردانها را تأمین میکردند. هر گردانی هم یک شماره داشت. مثلاً گردان ۱۵۵ حضرت علی اصغر (ع) مربوط به همدان میشد که بنده فرماندهیاش را برعهده گرفتم. گردان ۱۵۲ حضرت ابوالفضل (ع) هم مربوط به نهاوند میشد که شهید سلگی فرماندهیاش را برعهده گرفت. ایشان تا سال ۶۶ در همین سمت بود. البته ایرادی به کتاب «آب هرگز نمیمیرد» وارد است که در این کتاب سمت شهید سلگی منحصراً فرمانده گردان ذکر شده است، در حالی که به جهت تجربه و تواناییهایی که سلگی داشت، هر وقت عملیاتی انجام میشد، او را با حفظ سمت، مسئول محور عملیاتی میکردند. مسئول محور، گردانهای حاضر در محور را مدیریت و فرماندهی میکرد، لذا در هر منطقهای که سلگی و گردانش حضور داشتند، فرماندهان برای آن محور مسئول مجزا تعیین نمیکردند و از او میخواستند مسئول محور شود.
سال ۶۶ چه اتفاقی افتاد که شهید سلگی از فرماندهی گردان کنار رفت؟
سال ۶۶ در عملیات نصر ۴ هر دو پای میرزا محمد قطع شد. چون فرماندهی یک گردان خطشکن نیاز به تحرک زیاد داشت، دیگر امکان حضور ایشان به عنوان فرمانده گردان میسر نبود. به همین خاطر فرمانده لشکر از او خواست فرماندهی ستاد لشکر را برعهده گیرد. شاید هر کس دیگری جای سلگی بود، بعد از قطع شدن هر دو پایش و با توجه به مجروحیتهای بسیاری که از قبل داشت، جبههها را ترک میکرد، ولی او همچنان پای کار ایستاد و در مناطق عملیاتی، ستاد لشکر را مدیریت کرد.
یکی از تعاریفی که حضرت آقا در خصوص شهید سلگی داشتند این بود که نیروهای ایشان او را دوست داشتند. علت محبوبیت شهید سلگی بین نیروهایش چه بود؟
این سؤال شما پیش از آنکه شنیدنی باشد، دیدنی است. یعنی باید خودتان میدیدید تا بهتر درک میکردید. میرزا محمد اگر از نیروهایش چیزی میخواست، خودش اولین نفر همان کار را انجام میداد. نمیگفت بروید و فلان کار را بکنید، خودش پیشقدم میشد، میرفت و بعد از نیروها میخواست دنبالش بیایند. اخلاص، توجه به نیروها و به نوعی فدا کردن خودش برای نیروها، از خصوصیات بارزی بود که باعث میشد همه رزمندهها او را با دل و جان دوست داشته باشند. اصلاً به این فکر کردهاید که آدمی به تواناییهای شهید سلگی چرا چند سال تمام در حد فرمانده گردان ماند؟ پاسخ این است که هیچ وقت فرمانده لشکر نتوانست سلگی را از بچههای نهاوند جدا کند. آنقدر او را دوست داشتند که اگر میرزا محمد را از رأس گردان ۱۵۲ برمیداشتند، امکان داشت هیچ کسی را نتوانند جایگزین او کنند. شاید هم به این دلیل بود که شالوده رزمندههای این شهر از هم میپاشید. سلگی مثل یک نخ تسبیح بود که همه رزمندههای گردانش به واسطه او گردهم جمع شده بودند.
شهید سلگی خصوصیات زمان جنگش را بعد از دفاعمقدس هم حفظ کرده بود؟
میتوانم بگویم بعد از جنگ، افتادهتر هم شده بود. شهید سلگی آنقدر مردمدار بود که وقتی به نهاوند میرفت، پیر و جوان برای دیدنش میآمدند. هر چقدر احترامش بیشتر میشد، تواضعش هم بیشتر میشد و بیشتر احساس مسئولیت میکرد. خصوصاً وقتی حضرت آقا آن عنایت ویژه را به شهید سلگی داشتند. من شاهد بودم که اغلب مواقع سر نماز گریه میکرد. میپرسیدم چرا اینطور گریه میکنی؟ میگفت من خود را بدهکار انقلاب و جبهه و جنگ میدانم. آن وقت چرا باید آقا چنین عنایتی به من داشته باشند؟ یا چرا باید مردم اینطور به من توجه داشته باشند، در حالی که من بدهکار این مردم هستم.
گویا شهید سلگی توجه زیادی هم به مردم و قشر مستضعف داشتند؟
زندگیاش را وقف مردم و بچههای ارزشی کرده بود. در این سن و سال و با آن همه سابقه و کسوت، وقتی به شهادت رسید حتی یک خانه از خودش نداشت. تا آخرین روزهای حیاتش در خانه سازمانی زندگی میکرد. نزدیکانش میدانند که سلگی بیشتر حقوقش را صرف افراد نیازمند میکرد. حساسیت فوقالعادهای هم به بیتالمال داشت و اگر میخواست چیزی به کسی بدهد، از خودش مایه میگذاشت. کار همه را راه میانداخت جز خانواده خودش! برای هر کسی که گرفتاری داشت، نامه میزد و پیگیر میشد جز بچههای خودش! حتی برای بچههای من هم پیشقدم شد، اما هیچ وقت برای بچههای خودش کاری نکرد. اینطور بود که مردم هم از ته دل دوستش داشتند خصوصاً وقتی به نهاوند میرفت، همه به استقبالش میآمدند.
از دوران جنگ ایشان چه خاطراتی دارید؟
بسیاری از فعالیتهای شهید سلگی در زمان دفاع مقدس مغفول مانده است. یک موردش در عملیات والفجر ۵ است. این عملیات قرار بود قبل از عملیات خیبر انجام شود تا دشمن نتواند روی جبهه جنوب و منطقه عملیاتی خیبر تمرکز کند. غیر از تیپ انصارالحسین، تیپهای نبی اکرم و علیبن ابیطالب هم در منطقه عملیاتی بودند. از تیپ ما قرار شد شهید سلگی و گردانش خطشکن باشند. در این عملیات میرزا محمد همراه نیروهای اطلاعات عملیات تیپ و افرادی مثل شهید چیتسازیان که مسئول اطلاعات عملیات بود، راه نفوذی را شناسایی کرده بودند که به عمق مواضع دشمن میرفت. شب عملیات سلگی و گردانش از همین راهکار تا عمق مواضع دشمن نفوذ میکنند. آنها به حدی پیش میروند که به جاده اصلی پشت خطوط دشمن میرسند، اما در همین لحظه یک ماشین عراقی به آنها نزدیک میشود و سلگی از نیروهایش میخواهد کنار جاده دراز بکشند. اتومبیل که نیروهای عراقی درونش بودند میآید و آنها را میبیند و عبور میکند. سلگی با شهید همدانی تماس میگیرد و ماجرا را تعریف میکند. در آن لحظه یک ساعت و نیم به شروع عملیات مانده بود و اگر گردان حضرت ابوالفضل (ع) بیشتر صبر میکرد، امکان داشت همه آنها قتل عام شوند. شهید همدانی با تدبیر خودش میگوید همین الان عملیات را شروع کنید. در این حین که سلگی و گردانش عملیات را شروع میکنند، از قرارگاه با شهید همدانی تماس میگیرند که چرا این کار را کردید؟ او هم شرایط را توضیح میدهد. خلاصه سلگی و گردانش از پشت سر به دشمن حمله میکنند و با ابتکاری که در نفوذ به عقبه دشمن داشتند، عراقیها را غافلگیر میکنند و در مرحله اول بدون اینکه یک نفر از نیروهای ما به شهادت برسد، مواضع دشمن فتح میشود.
روایتی از ایستادگی بچههای همدان در عملیات والفجر ۸ شنیدهام که گویا شهید سلگی هم در این ماجرا نقش داشتند.
این ماجرا مربوط به حفظ جاده فاو- ام القصر میشود. شهید سلگی همیشه سعی میکرد سختترین کارها را برعهده بگیرد. در والفجر ۸ هم او و گردانش روی جاده فاو- امالقصر مستقر شدند و در برابر پاتکهای شدید دشمن ایستادگی کردند. آنها در این ماجرا حدود ۲۰۰ تانک دشمن را منهدم کرده بودند. کاری کردند کارستان که اگر دشمن میتوانست این جاده را پس بگیرد، چه بسا همه دستاوردهای عملیات از بین میرفت. به همین دلیل است که سردار محسن رضایی بعدها از این ماجرا به عنوان حفظ تنگه احد یاد کرد.
بیشتر دوست داریم از دیدههای خودتان بگویید، خود شما چه خاطره بکری از شهید سلگی در دوران دفاعمقدس دارید؟
در عملیات مرصاد، سلگی مسئول ستاد لشکر شده بود. آن زمان مقر لشکر به تازگی از جنوب به غرب منتقل شده بود و در سه کیلومتری شرق چهار زبر، مقری احداث کرده بودیم. مردادماه ۱۳۶۷ از سوی فرمانده لشکر مأموریتی به شهید سلگی دادند تا گردانهای حاضر در مقر را به جنوب اعزام کند. ایشان دو گردان را اعزام میکند و، چون اتوبوس کافی وجود نداشت، قرار میشود سه گردان دیگر در حالت آماده باشند تا با تأمین وسیله نقلیه، آنها هم به جنوب اعزام شوند. روز اول مردادماه سلگی دو گردان اول را اعزام میکند، اما به خواست خدا، اعزام سه گردان دیگر تا روز سوم مردادماه طول میکشد. در همین لحظه منافقین به داخل خاک ما نفوذ میکنند و به سرعت خودشان را به اسلامآباد میرسانند و از آنجا به طرف کرمانشاه سرازیر میشوند. حجتالاسلام ناطقی نماینده ولی فقیه در قرارگاه وقتی متوجه موضوع میشود، پیش سلگی میآید و میگوید عراقیها تا این حوالی پیش آمدهاند. سلگی اول باور نمیکند، چراکه از مرز تا آنجا ۱۵۰ کیلومتر راه بود. خلاصه ایشان وقتی متوجه صحت ماجرا میشود، سریع سه گردان را برمیدارد و خودش را به چهار زبر میرساند. یک لودر شخصی در محل بود که صاحبش را پیدا نمیکنند و، چون وضعیت وخیم بود، خودشان لودر را برمیدارند و با تدبیر سلگی، جاده را با همین لودر قطع و خاکریز ایجاد میکنند. بعد هم که ماجرای رسیدن منافقین و گیر افتادنشان در چهار زبر پیش میآید. به جرئت میتوانم بگویم اگر سلگی و تدبیرش در آوردن آن سه گردان نبود، منافقین میتوانستند از چهار زبر عبور کنند و با رسیدنشان به کرمانشاه، یک فاجعه رخ میداد. شهید همدانی هم در همین خصوص گفته بود نقش سلگی در عملیات مرصاد مغفول مانده است. من در عملیات مرصاد از نزدیک شاهد بودم که شهید سلگی به خاطر فعالیت جسمی و ایستادن زیاد روی دو پای مصنوعی، از هر دو پایش خون و چرک آمده بود با این وجود همچنان تقلا میکرد. حتی یک جایی آنقدر پاهایش درد گرفته بودند که از نیروهایش خواسته بود او را روی برانکارد بگذارند و خوابیده او را جابهجا کنند تا بتواند به جاهای مختلف برود و بچهها را فرماندهی کند.
در خبرها آمده بود که سردار سلگی به خاطر مصدومیت شیمیایی به شهادت رسیدند. ایشان چه مجروحیتهایی در دفاع مقدس داشتند؟
سلگی مجموعهای از انواع و اقسام مجروحیتهای مختلف داشت. در عملیات عاشورا ترکشهای بسیاری به بدنش اصابت کرده بود. در عملیات خیبر و سپس غرب کشور هم شیمیایی شده بود. کل بدنش ترکش داشت. ترکشها تا کنار قلبش پیش آمده بودند. از سوی دیگر جانباز اعصاب و روان هم بود و با وجود این مشکل، همیشه سعی میکرد با روی باز با دیگران برخورد کند و هیچ وقت ما عصبانیتش را ندیدیم. همیشه وقتی مشکلی پیش میآمد و بچهها چهره در هم میکردند، من سلگی را مثال میزدم و میگفتم او را ببینید؛ هر دو پایش قطع است، یک دستش از کار افتاده و هرچند ظاهرش نشان نمیدهد، ولی دستش کارایی ندارد. بدنش پر ترکش است و با مشکل شیمیایی و اعصاب و روان، قاعدتاً این آدم اصلاً نباید از جایش تکان بخورد. ولی نه تنها خم به ابرو نمیآورد که این همه کار میکند. سلگی بعد از دفاع مقدس تا همین اواخر، یکی از فعالترین افراد ارزشی در کل استان همدان بود. از سرکشی به خانواده شهدا، جانبازان و رزمندهها گرفته تا کمک به عموم مردم، مستضعفان و... هر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد.
آخرین بار چه زمانی ایشان را دیدید؟
قبل از شرایط پیش آمده و مسائل قرنطینه و این صحبتها ایشان را دیدم. بعد هم که امکان دیدار حضوری وجود نداشت، در ایام عید با هم تلفنی صحبت میکردیم. میگفت ترکشها و مجروحیت شیمیایی اذیتش میکنند، اما، چون امکان حضور در بیمارستان نبود، در خانه استراحت میکرد. چند روز قبل از شهادت هم مجروحیتها کار خودشان را کردند و شهید سلگی حالش وخیم شد و نهایتاً به شهادت رسید. به جرئت میتوانم بگویم نبود او به لحاظ رسیدگیهایی که به بچههای ارزشی و عموم مردم داشت، یک فقدان جبرانناپذیر برای استان همدان بود. او خودش را وقف مردم کرده بود و بحق حضرت آقا خوب ایشان را شناخته بود که چنین حرفهایی را در وصف او فرمود.
نظر شما