ایمان عبدلی
اصولا وقتی در روزهای پیش از جشنواره به سینما میرویم، بنا به قاعدهی نانونشته در سینمای ایران، توقع اثر آن چنانی نداریم و اینکه مثلا فیلمی چون «جهان با من برقص» در چنین بازهی زمانی اکران شده، محل تعجب است! حتی یک گام جلوتر میشود درباره «امیر» هم همین نگرش را داشت. گرچه فیلم اثر اول کارگردانش است، اما نیما اقلیما اثر قابلتوجهی ساخته است. حداقل از لحاظ بصری این فیلم میتواند جزو چند فیلم به غایت «سینمایی» سال باشد. گرچه که فیلم از لحاظ فیلمنامه جزو معمولیترینهاست. در این یادداشت سعی میکنم نشان دهم که فیلم در دو ساحت جدا، دو حالِ متفاوت دارد.
فیلم به مثابه یک محصول بصری
این جا همان جایی است که نیما اقلیما موفق شده یک اثر متفاوت در قالب سینمای ایران عرضه کند. برای درک بهتر ماجرا چند نمونه از قابها و ترکیببندیِ «امیر» را اینجا میآورم. اتاق «ریما» به عنوان یک فضای نمونهای و یک مدل از فضاسازی موفق، جزئیات قابلتحسین زیادی دارد. پوشش دیوار که به گمانم کاغذ دیواری باشد، طرحی از مکعبهای متعدد و متصلی دارد که نشانی از ذهن درهم «ریما» دارد. انگار که فیلمساز، ذهن «ریما» را روی دیوار انداخته. دیوار اینجا کارکرد یک پردهی نمایش را دارد. در همان اتاق، پرترهای نقاشی شده از یک زن روی دیوار میبینیم که نیمی از موهایش تراشیده شده، اشارهای تلویحی به وجودی ناقص که استعاره از روح نابالغ «ریما» دارد. کنایهای از نوعی عدم تعادل. در واقع وقتی از طراحی صحنه حرف میزنیم از چیزی شبیه به همین حرف میزنیم. درباره ظرافتهای قاببندی در فیلم «امیر»، اما نمونهها بسیار است. اصلا عمدهی قابها کاراکترها را در گوشه و کنج میگذارد و آنها انگار در آستانه خروج از قاب هستند. ترکیببندی به گونهای است که انسانها در نقطه مرکزی و کانونی قرار ندارند و این خلاف قاببندیهای سهل و ساده و تلویزیونی است. البته که شکل قاببندی در ذات خود ارزش نمیآورد، اما در «امیر» این تاکید بر بیرون راندن کاراکترها از قابها با حال و هوای اثر سازگار است.
نگاه کنید به 15 دقیقه ابتدایی که پر از قابهایی است که نیمه بالایی تصویر در یک خط تقارن فرضی، سهم بیشتری از کلیت قاب دارد و انگار فیلسماز علاوه بر سکوتی که در شخصیت امیر تعریف کرده، با این مدل قاببندی نامتعارف میخواهد بگوید که نیمه بالایی به تمثیل از فضای ذهنی کاراکتر سهم بیشتری از نیمه پایینی یا کالبدِ کاراکتر دارد.
بازی با قابها در اتومبیل امیر اما وجهی دیگر دارد، اغلب نماها در اتومبیل متقارن است. نیمی از آن با تمرکز روی کاراکتر و نیمی دیگر خالی، مبهم یا چیزی شبیه این که به شکل استعارهای میتواند، تمثیلی از درونگرایی غلیظ امیر و یا وجه نادیده دیگر کاراکترهای داستان باشد. قابها اما در جای جای داستان نقش خودشان را ایفا میکنند. جایی از داستان و در شرکتی که مامن امیر و علی شده، قاب به شکلی اپیزودیک و سه تکه به نمایش درمیآید و ما از دریچه پنجره سه وضعیت ذهنی را میبینیم، وضعیت امیر، وضعیت علی، وضعیتی میان این دو.
بازی با قابها در خانه پدری امیر هم جریان دارد. تاکید چند باره بر ترکیببندیهایی که یکی از کاراکترها را محصور در چارچوب در نشان میدهد. به نوعی باز هم با زبانی نمادین و تمثیلی تاکید بر سردرگمی و فلاکتزدگی آدمهای داستان دارد.
اینها همه البته کارکرد دراماتیک دارد و بعضا حتی کمپوزیسیون و قاببندی به سمت نوعی اثر هنری مستقل یا چیزی شبیه یک گالری عکس میرود. جایی از داستان که علی را در حال مکالمه تلفنی با امیر میبینیم و او کنار خیابان ایستاده و دیوار پشتش در چنبرهی گیاهی رونده است، از همین نمونههایی است که قاببندی حتی فراتر از فیلم به عنوان اثر مستقل رخ نشان میدهد.
نیما اقلیما میتواند یک موجودیت اصیل برای خودش در سینمای ایران بسازد، اگر که مفتون هنرنمایی خودش نشود و اگر به الزامات سینمای قصهگو وفادار باشد و در لوای بازیهای بصری، کیمیای داستانگویی را از یاد نبرد، اتفاقی که در «امیر» میافتد و فیلم را در حد یک اثر متوسط تنزل میدهد
وضعیت «امیر» از لحاظ قصهگویی
«امیر» به عنوان یک محصول بصری ممتاز یک اثر امیدوارکننده است و نشان میدهد که نیما اقلیما میتواند یک موجودیت اصیل برای خودش در سینمای ایران بسازد، اگر که مفتون هنرنمایی خودش نشود و اگر دوم اما مهمتر است؛ اگر به الزامات سینمای قصهگو وفادار باشد و در لوای بازیهای بصری، کیمیای داستانگویی را از یاد نبرد، اتفاقی که به شکل تاسفبرانگیزی در «امیر» میافتد و فیلم را در حد یک اثر متوسط تنزل میدهد.
امیر قرار است یک درونگرای همدل با نکبت اطرافش باشد، پس به زبان درام، نویسنده و کارگردان باید بیشترین همدلی را در او بکارد و تمهیداتی داشته باشد که مخاطب بیشتر از هر کس او را دوست داشته باشد، مرز ظریف دوست داشتن او در جایی تعریف میشود که ما به تناسب رازهایی از او بدانیم و چیزهایی را هم برای کشف و شهود داشته باشیم. یعنی اگر او طوری تعریف شده باشد که تمام وجوه شخصیتیاش رو باشد اساسا جایی برای کشف ندارد و اگر تماما مبهم تعریف شود هم تبدیل به یک مانکن بیروح میشود که همدلی برنمیانگیزد. امیرِ امیر درگیر آفت دوم است و از فرط ابهام گاهی تبدیل به آکسسوار صحنه میشود.
ابهام غلیظ شخصیت اصلی فیلم را از نفس میاندازد و مخاطب گاهی با خودش فکر میکند آخرش که چی؟ و ای کاش که ضعف فیلمنامه فقط در ابهام شخصیت اصلی بود و بدتر این که خردهروایتها هم تمام و کمال پرداخت نشده. مثلا روایت خانم سمسار در بافت فیلمنامه قرار است چه کاری را پیش ببرد؟ مواجهه چند باره امیر و خانم سمسار در آسانسور و آن تاکید غلیظ و گُلدرشت فیلمساز بر بغض سرکوب شدهی سمسار دلالت بر چه چیزی دارد؟ آیا میخواهد بگوید که امیر خویشتندار و پرهیزگار است؟ آیا فیلمساز با یک یا دو بار مواجهه با خانم سمسار به این نیت نمیرسید.
همین وضعیت درباره نگهبان ساختمان هم وجود دارد، با این تفاوت که ماهیت کمدی کاراکتر او اصلا به بافت فیلم هم ضربه زده، منظورم این نیست که او نباید در داستان حضور میداشت، بلکه این میزان از حضور او گاهی فراتر از یک پاساژ برای مخاطب است و اساسا برخی مواقع به خط سیر روایت انحراف میدهد، بماند که تمهید لهجه آذری و بلاهت افراطی هم کمی نخنما شده و مستعمل به نظر میرسد.
«امیر» گرچه اثر اول کارگردانش است، اما نیما اقلیما اثر قابلتوجهی ساخته است. حداقل از لحاظ بصری این فیلم میتواند جزو چند فیلم به غایت «سینمایی» سال باشد؛ گرچه از لحاظ فیلمنامه جزو معمولیترینهاست
اشکالات فیلمنامه البته که فقط همینها نیست و مثلا پنهان کردن اردلان تا انتهای فیلم ظاهرا هیچ ایدهای در پشتش ندارد و صرفا یک بازیگوشی بوده که فیلمنامهنویس حیفش آمده قید آن را بزند، یا راز اتاق امیر که میتوانست یک عامل پیشبرنده در روایت باشد، صرفا طرح و بعد از چند دقیقه رها میشود و انگار برای عاقبت به خیریاش چارهای پیدا نشده! شکل دیالوگنویسی هم در برخی موارد بسیار کلیشهای و دفرمه است، آن دیالوگ امیر و اردلان در ماشین که تاکید بر پلیدی دنیای آدم بزرگها دارد یا آن دیالوگ چوبشور و سیگار در سکانس امیر و اردلان در پشت بام دو نمونه از ضعیفترین دیالوگهای فیلم است.
با همه اینها «امیر» یک اثر متوسط و در دقایقی بالای متوسط در مقیاس سینمای ایران است که لطف تماشای آن در سینما چیز دیگری است.
نظر شما