شناسهٔ خبر: 37020756 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرنامه دانشجویان ایران | لینک خبر

روایت خواندنی یک دانشجو از زیست اجتماعی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران؛

پلنگ‌ها در دانشکده علوم اجتماعی چه می‌کنند؟!

خب آقای بقال هم قدرتی نداشت اما همینکه ماجرای بنا را فهمید، پیگیر کارهایش شد. توی دلم میگویم اینها که دانشجو هستد، اساتید را میخوای کجای دلت قرار بدی؟ توی راهرو آن همه اناق وجود دارد اما اگر از ابتدا تا انتهای راهرو را قدم بزنی شاید روزانه دو سه نفر از اساتید را داخل اتاقهایشان ببینی!

صاحب‌خبر -

به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ این روایت نمی خواهد حرف از مدل لباس و پوشش دانشجویان بزند و دنبال این هم نیست که حرفی را دیکته کند! این متن یک روایت میدانی دانشجوی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران از زیست اجتماعی فعلی «برخی» از دانشجویان و اساتید این دانشکده است: ۱-از پل عابر پیاده پایین می آیم و آرام آرام به سمت در دانشکده علوم اجتماعی میروم. ازگوشه باریکی که قد و بالای بلند گیت، نرسیده اشغالش کند وارد دانشکده میشوم. دیدن بعضی دانشجوها با پوتین و اورکت نظامی، برایم عجیب است. خدایی نکرده جنگی شده است و دانشکده سربازگیری میکند؟ به خودم میگویم برو که از قافله عقب مانده ای! این دخترخانم را ببین و خجالت بکش! بعد از درگیری های ذهنی زیاد و پس زدن همه مشغله ها و توجیه کردنشان، عزم جزم میکنم و میگویم تو هم باید بروی!

بیشتر بخوانید// رمزگشایی از ماجرای رانت پژوهشی در دانشگاه‌ها

یک لحظه خودم را میبینم که وسط حیات دانشکده ایستاده ام. آنقدری توی فک جنگ و منافع ملی و کشور و دانشجوهای وطن دوست بودم که متوجه نشدم کی رسیده ام و چند وقت است اینجا ایستاده ام. دو دانشجوی نظامی پوش خندان و با سیگارهای روشنشان از کنارم رد میشوند. خدای من! شور و شعفشان حسودی ام را تحریک میکند. یکی را میبینم که اورکت نظامی دارد و پوتینش را نه! شاید هول هولکی آماده شده و پوتینش را فراموش کرده. یکهو یادم می آید که یک جفت پوتین توی خوابگاه دارم.

پلنگ‌ها در دانشکده علوم اجتماعی چه می‌کنند؟!

بدو بدو خودم را به او میرسانم. پشت شانه اش میزنم و میگویم: "سلام داداش. خوش به حالتون. من یک جفت پوتین دارم اگه بخواید الساعه خدمتتون میارم.جنگیدن با پوتین راحت تره". یک پوزخند میزند و میگوید " خماری یا چیزی زدی رفتی فضا؟ جنگ کجا بوده؟" و یک سیگار تعارفم میکند. ضایع میشوم حسابی! اما خب اگر جنگ نیست چرا ظاهر نظامی دارند؟ آهان! خب شاید برای این است که جامعه شناسی میخوانند و این ظاهرشان نماد این است که میخواهند با علمشان به مبارزه با کژی و کاستی های جامعه بروند. احسنت دارد کارشان. مرحبا.

۲- چند ماهی میگذرد از ورودم به دانشکده و نظامی پوش ها هم هنوز هستند. حضورشان هم پررنگ است و روزشان را در دانشکده شب میکنند. حالا به آن برداشتهای اولیه‌ام میخندم. شاید شما هم خندیده باشید. چقدر مضحک فکر کرده بودم. طی این مدت فهمیدم که پوتین و اورکت نظامی یک نوع تیپ باکلاس محسوب میشود و هرکسی که نظامی تر باشد هم یعنی سوادش بالاتر است. اما هنوز ربط تبپ به سواد برایم روشن نشده است. اصلا میدانید چیست؟ اینجا، یعنی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، خیلی فضای رمانتیکی دارد.

یک مغازه دار سر کوچه مان بود که میگفت شنیده که غلام بنا از داربست افتاده و  دوتاپایش توی گچ است و توی خرج مخارج بیمارستان هم مانده است و از نداری زن بچه اش مدت هاست یک غذلی درست و حسابی نخورده اند. آقای بقال  میگفت از وقتی ماجرای غلام را شنیده، حالش خراب است. اقای بقال چون آدم خوش صحبتی است، تقریبا خیلی چیزها از زندگی شخصی اش میدانم و این را هم میدانم که کم گرفتاری ندارد. اما خب حالا در تب و تاب بود کاری کند و خودش هم مقداری لوازم اماده کرده بود که برای خانواده غلام بنا ببرد. الغرض، خواستم این را بگویم که متوجه نمیشوم کسانی که مثلا جامعه شناسی میخوانند و یحتمل هم کلی آمار و ارقام فقر و بیکاری و غیره را از کلان گرفته تا خرد بررسی میکنند و مطلع هستند چطور میتوانند اینجوری راحت توی حیاط دانشکده روزشان را دود کنند و بیخیال باشند.

خب آقای بقال هم قدرتی نداشت اما همینکه ماجرای بنا را فهمید، پیگیر کارهایش شد.  توی دلم میگویم اینها که دانشجو هستد، اساتید را میخوای کجای دلت قرار بدی؟ توی راهرو آن همه اناق وجود دارد اما اگر از ابتدا تا انتهای راهرو را قدم بزنی شاید روزانه دو سه نفر از اساتید را داخل اتاقهایشان ببینی! شاید به خاطر مسئولیت های بیرونی است اما خب آنهایی هم که به مقاماتی دست پیدا کرده اند و وزیر و معاون و مدیر شده اند، هیچ از علم اجتماعیشان استفاده نکرده اند.

یکی درگیر سیاست بازی شده دیگری توی فلان نهاد پروژه میگیرد و پول پارو میکند و خلاصه مطلب اینکه هرکس به طریقی دل این دانشکده را میشکند. حالا اگر زد و بندهای بچه گانه اساتید را هم اضافه کنیم که دیگر آدم دیوانه میشود! فکرکن استاد علوم اجتماعی باشی و این همه از اخلاقیات و لزوم نقادی و جامعه خوب و فلان و بهمان بگویی اما خلافشان عمل کنی! مثلا نمیدانم کدام نظریه اجتماعی یا کدام عالم اجتماعی تهمت بستن و تخریب یک فرد منتقد را خوب میداند که یک استاد به خاطر نقدهایش، توسط دیگر اساتید ناجوانمردانه تار و مار میشود!

فکر میکنم دوران دبستان بود که یادمان دادند عالم بی عمل مثل زنبور بی عسل است و  از قدیم هم گفته اند حرمت امامزاده را متولی اش نگاه میدارد. اساتید که اینجور باشند خب از دانشجویی که زیر دست آنها تربیت میشود چه انتظاری میرود؟ همه چیز توی این دانشکده پیدا میشود جز دغدغه جامعه! یک فکر بکر دارم اما لطفا فعلا پیش خودمان بماند: میخواهم به شورای عالی انقلاب فرهنگی پیشنهاد دهم که در دانشگاه تهران،  یک دانشکده ی علوم دانشکده ای راه بیندازند و در رشته ی "دانشکده علوم اجتماعی شناسی"  هم جذب دانشجو کنند.

نظر شما