از «عصمت»، «ایاس» و «رامرودیها» و... در دهه ۵۰؛ «خانات» و «مظلوم پنجم» و... در دهه ۶۰؛ «شنا در آتش» و «دانگ هفتم» و... در دهه ۷۰؛ «بازینامه باستان» و «همه اهل یک محلهایم» در دهه ۸۰ تا امروز (در دهه ۹۰ مروری بر آثار گذشتهاش داشت و روایت تازه از آن آثار ارائه کرد) که با نمایش تازه «دریاچه قو» همچنان خستگیناپذیر کار میکند. در تمامی این سالها که رضا صابری کار بر صحنه آورد، بسیاری از همقطاران، شاگردان و همراهانش یا از این حرفه بریدند یا خسته شده و ناامید شدند، بعضی به سینما پناه برده و از مواهب آن برخوردار شدند، عدهای سر در لاک زندگی کردند (البته بودند کسانی نیز که به اجبار از این هنر کناره گرفتند.) و... اما او با نسلهای مختلف تئاتر به صحنه آورد و به جوانان تئاتر را آموزش داد. رضا صابری ایثارگرانه در هر شرایط در کنار و حاشیه هر رویداد تلخ و شیرین ملت از روح زندگی زمانه تأثیر گرفت و به زبان نمایشی خودش آن را به صحنه آورد و آن موقعیت تاریخی را روایت کرد.
اگرچه میشود هر اثر را در ظرف و بضاعت خودش نگاه و تحلیل کرد؛ اما برای آثار کسانی چون رضا صابری میتوان در دالان تاریخ معاصر قدم زد و از زاویه نگاه او که «ایاس»، «رامرودیها» (مشترک با رضا دانشور) «یخبندان» و... نوشته انسان معاصر ایرانی را ورق زده و لایههای پنهان ذهن و ضمیر او را واکاوی کرد. حالا «دریاچه قو» را هم میشود از این «نقطه دید» تحلیل کرد.
«دریاچه قو» رضا صابری که در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه است، اگرچه بر اساس باله چایکوفسکی نوشتهشده است اما ساختار و حکایت دیگری دارد. این اثر بهانهای است برای صابری تا روایتی از قدرت، عشق، جانشینی و جادو و خرافه ارائه کند. او قصه را کاملاً پیچیده کرده است، از سویی به منویات و درون آدمها از منظر عشق، نفرت، کینه و شوق نگریسته و از سویی دیگر به روابط قدرت، خرافه و جادو نگاه کرده است.
در روایت صابری دو عنصر قدرت و جادو اگرچه بهظاهر از هم دورافتاده و در فاصله هستند، یا به عبارت بهتر قدرت جادو را از ساختار اخراج کرده است تا عقل حکمفرما شود؛ اما در لایههای پنهان عاشق یکدیگرند و با هم پیوند داشته و فرزند یکسانی دارند. بنابر روایت این «دریاچه قو» محصول نزدیکی جادو و قدرت، فرزندی کریه و زشت است. صابری بدنه اصلی اثر را حفظ کرده است، آدمهای باله چایکوفسکی یعنی پادشاه، زیگفرید پسر پادشاه، همسر، خواهر همسرش، جادوگر روثبارت (Rothbart) دخترش اودیل و اشرافزاده اودت هستند و عشق بین زیگفرید و اودت شکل میگیرد، اما صابری با روابط دربار به معنای قدرت و جادوگر روثبارت پدیده تازهای را در جان این اثر دمیده و آن را موردبررسی قرار میدهد. اینکه پادشاه، جادوگران را از دربار اخراج کرده است تا عقل حاکم شود اما همچنان روثبارت صاحب قدرتی است که آدمها برای حل مناقشات خود به او رجوع میکنند و او میتواند از ضریب نفوذ خود استفاده کرده و آدمها را در میدان و بازیهایی که چیده است هدایت کرده و بازی دهد، نشانهای از قدرت و حضور جادو در ساختار این قدرت است.
پادشاه نتوانسته حتی به نزدیکان خود حکومت عاقلانه و عقل را اثبات کند چه آنکه وقتی زیگفرید برای حل مسئله ای که گرفتار آن است به روثبارت و نقشههای او متوسل میشود و کمک از او میگیرد و حاضر است آنچه دارد در این راه از دست بدهد. جالب اینجاست که سر آخر پادشاه نیز برای حل مشکل خود بهدروغ و ترفند غیرعقلانی متوسل شده و دختر روثبارت که درواقع دختر خود او نیز هست را به کشتن داده و اگرچه تصور میکند پیروز ماجرا است اما آنچه بر دستانش میماند خون است و مرگ و تراژدی کامل میشود.
در کارگردانی صابری بازتاب اکسپرسیون موجود در گفتار و رفتار آدمها را به میزانسنها کشیده و بازیگران را نیز به اینسو هدایت میکند. در کارگردانی بین بازی، صحنه و نور در راستای بروز عواطف آدمها و انتقال احساسات آنها به مخاطبان تناسب و همسنگی برقرار است. با تمام این اوصاف نکتهای مهم در اثر به چشم میآید و آن نبود تجربه و یک سنت نمایشی همچون باله در این سرزمین است. این مسئله که گروه همسرایان چند حرکت محدود را اجرا میکنند به چشم مخاطب میآید و ضعف نمایش در اینجاست که «دریاچه قو» بدون بالرینهای توانمند، روایت میشود. بازیگران نقشهای خانم روثبارت (ستایش رجایینیا) و زیگفرید (مجتبی شفیعی) بازی قابلتوجهی را اجرا میکنند و پادشاه نیز از قدرت کافی درصحنه برخوردار است.
۵۷۵۷
نظر شما