به گزارش ایلنا، اگر روزی پایتان به موزه دانشکده پزشکی لیسبون پرتغال افتاد، شاید سر قطع شده یک انسان درون یک محلول شفاف داخل یک ظرف شیشهای در بالای یکی از رفها توجه شما را به خود جلب کند و شما را به ایستادن وادار کند تا به آن نزدیک شوید و با دقت به آن نگاه کنید.
این سر به دو قرن پیش بازمیگردد و به یک اعدامی تعلق دارد. پوست و موی قاتل طبیعی و تازه به نظر میرسد. چهرهای آرام و خونسرد دارد. این قاتل همیشه خونسرد بوده است حتی وقتی در سکوی اعدام و در میان جمعیت پر هیاهو ایستاد خونسردی و بی مبالاتی بی حد و مرزش را به نمایش گذاشت.دیهگو آلوز در سال ۱۸۱۰ میلادی در شهر کوچکی در شمال اسپانیا به دنیا آمد، پدرش کشاورز فقیری بود. دیه گو وقتی نوجوان بود به خواست پدرش به لیسبون پایتخت پرتغال فرستاده شد تا در خانه ثروتمندان کار کند، تا برای آنها پول بفرستد، اما دیه گو پس از دیدن زندگی در شهر خانواده اش را فراموش کرد و مقدار اندک درآمدش برای همچون اویی کافی بود تا در لذت جویی فرو برود و اوقات خود را با شراب، زن و قمار پر کند.
طولی نکشید او به دزدی از خانه ثروتمندان روی آورد و تنها کاری که باید انجام میداد این بود که یک نسخه از روی کلید اصلی خانه ثروتمندان درست کند و پس از اتمام کارش به سراغ خانهها برود. او و همدستانش کالاهای مسروقه را در بیرون شهر و در خانه ماریا گرترودز معشوقه دیه گو پنهان میکردند. دزدیهای پنهانی دیه گو کم کم داشت او را به دردسر میانداخت، به همین دلیل او به روش جدیدی برای مال اندوزی روی آورد.
در لیسبون یک پل معروف وجود دارد که روی آب بنا شده است. این پل چند کیلومتر طول دارد و آب را از سرچشمههای اطراف پایتخت به مرکز آن منتقل میکند. پل در سال ۱۷۳۳ میلادی ساخته شده و بالاترین نقطه آن به ۶۵ متر ارتفاع میرسد. مسافران و کشاورزان برای کوتاه کردن راه به شهر و رهایی از ازدحام از این پل استفاده میکردند. دیه گو از این نقطه با ذکاوت سوءاستفاده کرد.
او در کمین رهگذران وسط پل میایستاد و از آنان اخاذی میکرد و سپس آنها را به درون رودخانه میانداخت. تعداد قربانیان به هفتاد نفر رسید. پلیس به تعداد مفقودین شک نکرد، زیرا پرتغال در آن زمان از مشکلات اقتصادی و سیاسی، گرانی و فقر، رنج میبرد؛ پلیس فکر میکرد آنها برای رهایی از فشار زندگی از بالای پل خود را پایین میاندازند و خودکشی میکنند. اما با این وجود روند رو به افزایش قربانیان، آن هم در یک منطقه مشخص، صدای شهروندان آنجا را درآورد.
پلیس مجبور شد نگهبانانی را بگمارد. اما دیه گو پس از اینکه متوجه شد پلیس در جستجوی قاتل است به کار قبلی خود و سرقت خانهها برگشت و این بار با قساوت بیشتر و تجارب بسیاری که کسب کرده بود صاحب خانهها را به قتل میرساند. ماجرای قتلهای او در سراسر لیسبون پیچید و با کشته شدن یک پزشک مشهور، همسر و دو فرزندش به اوج خود رسید.
بالأخره دیه گو به دام افتاد، دختر معشوقه اش او را لو داد. دیه گو در میدان مشهور لیسبون اعدام شد. او بسیار خونسرد بود. پس از اعدامش، پژوهشگران و پزشکان لیسبون برای تحقیق درباره سلوک مجرمانه دیه گو سرش را به دانشکده طب بردند تا بین شکل جمجمه و مغز او و رفتارهای جنایت کارانه و جامعه ستیز او ارتباطی حاصل کنند. حالا سر او در لیسبون است، چه کسی دوست دارد در سفر احتمالی اش به لیسبون سر او را ببیند؟!
منبع: تابناک با تو
نظر شما