شناسهٔ خبر: 35453678 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

حرفهای پسر22ساله ای که بخاطر یک دختر،جوانی را روانه گورستان کرد

خراسان نوشت: عصر شنبه ۱۶ شهریور امسال پسر جوانی به نام کامران برای رفتن به محل قرار ملاقات نامزدش در پارک تنیس کرج از خانه خارج شد و در چند قدمی محل قرار ملاقات بود که چهار جوان جلوی راهش سبز شدند.

صاحب‌خبر -

پسر جوان که امید نام دارد با کامران شروع به صحبت کرد و بین آن‌ها درگیری رخ داد و در ادامه کامران که به دنبال راه فرار بود از جیبش چاقویی بیرون کشید و یک ضربه به شکم پسر جوان زد.

امید روی زمین افتاد و کامران با دیدن این صحنه پا به فرار گذاشت و دوستان پسر جوان دست به چاقو شدند تا مانع فرار جوان چاقوکش شوند، اما کامران توانست از محل فرار کند.

مرگ امید
امید که غرق خون روی زمین افتاده بود به بیمارستان شهید مدنی منتقل شد، اما به دلیل خون ریزی زیاد به کام مرگ فرو رفت و همین کافی بود تا تیمی از ماموران دایره جنایی پلیس آگاهی کرج برای دستگیری عامل این جنایت خیابانی وارد عمل شوند.

کارآگاهان در گام نخست به سراغ دوستان امید رفتند و در تحقیق از آن‌ها پی بردند که قاتل ۲۲ ساله از دوستان خودشان بوده که به خاطر یک اختلاف شخصی با امید درگیر شده.

ردیابی‌ها ادامه داشت تا این که ماموران با اقدامات فنی و پلیسی پی بردند که پسر جوان پس از قتل به سمت شمال کشور فرار کرده و در یکی از روستاهای جاده چالوس پنهان شده است.

تیم پلیسی در این مرحله عملیات دستگیری را آغاز کردند و پس از گذشت ۱۰ ساعت از زمان قتل امید کارآگاهان موفق شدند کامران را در مخفیگاهش دستگیر کنند.

کامران سعی داشت ابتدا خود را بی گناه معرفی کند، اما وقتی خود را در برابر مدارک و شواهد پلیسی دید به ناچار لب به سخن باز کرد و پرده از جنایت خیابانی برداشت.

قاتل خونسرد
کامران ۲۲ ساله که سابقه درگیری در پرونده‌اش دیده می‌شود، جوانی آرام و خونسرد است که از کودکی پس از جدایی پدر و مادرش در کنار مادربزرگش زندگی می‌کند و تاکید می‌کند که عذاب وجدان را باید کسانی داشته باشند که من و امید را به جان هم انداختند.

سابقه داری؟
بله، دو بار به خاطر درگیری زندان رفتم.

آخرین بار کی زندان بودی؟
۱۱ اسفند سال ۹۶.

شغل؟
آشپز فست فود بودم.

الان به چه جرمی دستگیر شدی؟
قتل.

چرا؟
ریختند سرم و کتکم زدند من هم دست به چاقو شدم، مقصر خودشون بودند.

اختلاف داشتی؟
بله، یک ماه قبل داخل پارک فاتح نشسته بودم دو دختر که مرا می‌شناختند از جلوی من رد شدند و سلام کردند. چند قدم جلوتر چند پسر جوان که آن‌ها را قبلا در پارک دیده بودم به سراغ دخترها رفتند و من دیگر کاری به آن‌ها نداشتم تا این که یکی از دوستانم که با یکی از دو دختر جوان دوست بود به سراغم آمد و گفت که چرا دوستانت به دنبال دوست من راه افتاده اند که آن جا گفتم دوستان من نبودند و فلانی و دوستانش بودند که بعد از آن شنیدم پسر جوان به سراغ امید که برای دختران ایجاد مزاحمت کرده بود رفته و درگیر شدند و دو سیلی به صورت امید زدند.

نقش تو این وسط چه بود؟
آن‌ها گفته بودند که چرا من گفتم امید بوده است، در صورتی که خود دخترها امید را می‌شناختند و گفته بودند او برای آن‌ها مزاحمت ایجاد کرده است.

روز جنایت چه اتفاقی افتاد؟
من صبح به پارک رفتم که فهمیدم امید چند نفر را به سراغم فرستاده است که با من درگیر شوند از پارک خارج شدم، دوباره عصر به پارک رفتم و فهمیدم که چند نفر به دنبالم هستند که با هم درگیر شویم باز از پارک خارج شدم تا این که غروب با نامزدم قرار داشتم و قصد عبور از پارک را داشتم که امید و سه تن از دوستانش به سراغم آمدند و بدون هیچ حرفی مرا به باد کتک گرفتند و من هم دست به چاقو شدم.

چند ضربه زدی؟
یک ضربه به شکم امید زدم.

آن‌ها هم چاقو داشتند؟
وقتی داشتم فرار می‌کردم دست به چاقو شدند.

چقدر درگیری تان طول کشید؟
شاید ۳۰ ثانیه، من وقتی امید را با چاقو زدم با دوستانش درگیر بودم که امید روی زمین افتاد و من فرار کردم.

همیشه چاقو همراهت است؟
چهار سال بود که دست به چاقو نشده بودم، ولی هربار که پیش نامزدم می‌رفتم چاقو همراهم بود.

چرا؟
چون نامزدم خوش تیپ است و اگر کسی نگاه چپ به او می‌کرد و مزاحمش می‌شد درگیر می‌شدم.

سابقه درگیری به خاطر نامزدت داری؟
نه، چون چندبار پیش آمد که نگاه‌های چپ به نامزدم کردند، ولی او مانع درگیری من شد.

چاقو باعث شجاعت تو می‌شود؟
نه، اگر همراهم نباشد هم دعوا می‌کنم، ولی اگر روز درگیری چاقو همراهم نبود من امروز این جا نبودم.

کی متوجه شدی امید کشته شده است؟
سه ساعت بعد از درگیری، بچه محل‌های امید به من زنگ زدند و گفتند که امید فوت کرده و فرار کن. دوستانش اگر امید را به بیمارستان می‌رساندند او زنده بود، چون ۴۰ دقیقه طول کشیده تا امید به بیمارستان منتقل شود و به خاطر خون ریزی فوت کرده است.

تو بعد از درگیری کجا رفتی؟
رفتم خانه و بعد از خانه خارج شدم و به سمت جاده چالوس رفتم.

قصد فرار داشتی؟‌
نمی‌دانستم کجا می‌روم، با آژانس به یک مقصد می‌رفتم و بعد دوباره با یک ماشین دیگر به جای دیگر می‌رفتم به هر جا که فکر کنید رفتم تا این که صبح ساعت ۵ بود به خانه بازگشتم.

چرا فرار نکردی؟
من حتی پاسپورتم همراهم بود و پولش را هم داشتم که همان شب از ایران خارج شوم، اما پشیمان شدم و قصد داشتم خودم را به پلیس معرفی کنم، ولی قبل از آن می‌خواستم برای خودم لباس بخرم، اما ساعت ۱۱ صبح بود که پلیس مرا دستگیر کرد.

چرا لباس بخری؟
چون خانواده‌ای نداشتم می‌خواستم برای خودم لباس بخرم که داخل زندان لباس داشته باشم.

عذاب وجدان داشتی که از ایران خارج نشدی؟
عذاب وجدان داشتم، ولی به این فکر کردم که فرار کنم که چه اتفاقی بیفتد؟! نه می‌توانستم به کسی زنگ بزنم، نه می‌توانستم به کسی بگویم چه کاره ام و این را می‌دانستم که بالاخره یک روز دستگیر می‌شوم و گفتم چه بهتر که زودتر خودم را تسلیم کنم.

چرا خانواده نداری؟
پدر و مادرم همان زمانی که کودک بودم از هم طلاق گرفتند و من در خانه مادربزرگم بزرگ شدم، از پدرم که اصلا خبری ندارم، چون پیگیر من نیست و مادرم هم ازدواج کرده و خیلی کم از هم خبر داریم.

درگیری که به خاطرش زندان رفتی برای چه بود؟
مادربزرگم جگرفروشی داشت و یک شب سه پسر مست به مغازه مادربزرگم رفته بودند و بعد از این که غذا خوردند ادعا کرده بودند که گردنمان کلفت است و پولش را نمی‌دهیم که در همان لحظه من به آن جا رسیدم و از آن‌ها خواستم پول غذایی را که خوردند پرداخت کنند که با آن‌ها درگیر شدم، یکی از آن‌ها را با چاقو زدم و دو جوان دیگر فرار کردند.

چقدر پول غذا بود؟
مثلا ۵۰ هزار تومان، ولی بعد از درگیری مجبور شدم ۲۳ میلیون تومان پول دیه بدهم.

عذاب وجدان داری؟
بله، او هم یک جوان بود و خانواده اش داغ دار شدند و من اصلا قصد کشتن نداشتم.

از زندان ترسی نداری؟
نه.

چون تنها هستی و چیزی برای از دست دادن نداری، زندان برایت مهم نیست؟
شاید. ولی ناراحت باشم چه اتفاقی می‌افتد.

فکر می‌کنی بخشیده شوی؟
امیدوارم، چون من قصد کشتن نداشتم.

ارزشش را داشت؟
برای دختری که به خاطرش دو نفر دیگر اختلاف داشتند و به من یک سر سوزن هم ربط نداشت ارزش نداشت این اتفاقات بیفتد.

از خانواده مقتول درخواستی داری؟
پشیمانم و می‌خواهم که مرا ببخشند.

در این پرونده خانواده ات را مقصر می‌دانی؟
آن‌ها هم کمی مقصر هستند، چون اگر بالای سرم بودند و شب ساعت ۱۰ می‌گفتند باید خانه باشی و از من مراقبت می‌کردند الان جای من این جا نبود.

احساس تنهایی می‌کنی؟
من همیشه تنها بودم و آن را لمس کردم.

تنهایی ات را با چه چیزی می‌گذراندی؟
گوشی موبایل و موتور سواری.

اهل مواد مخدر نیستی؟
نه، فقط سیگار می‌کشم.

آزاد شوی دوباره دست به چاقو می‌شوی؟
نه، از این شهر می‌روم، چون منطقه جغرافیایی باعث شد تا نادرست تربیت شوم و اگر بمانم باز تحت تاثیر افراد درگیری به وجود می‌آید.

برنامه‌ای برای زندگی ات داشتی؟
نه، من یک ماه سرکار می‌رفتم و چهار میلیون تومان حقوق می‌گرفتم بعد دیگر کار نمی‌کردم و تا وقتی که پول داشتم بیکار می‌چرخیدم.

به اعدام فکر می‌کنی؟
بله.‌

می‌ترسی؟
نه، مهم نیست، ناراحت باشم و بترسم تا روز اعدام آرامش ندارم.

17302

نظر شما