نویسندهای که رمانهای فال خون، شب ایوب، سایهها و شب دراز، راز قتل میرآقا و... را نیز در کارنامه خود دارد. رمان «فال خون» او با موضوع دفاع مقدس از سوی پروفسور قانونپرور ترجمه و در دانشگاه تگزاس منتشر شده است. این نویسنده جوایزی مانند جایزه 20 سال ادبیات داستانی و نشان طلایی جشنواره ادبیات کودک و نوجوان را نیز از آن خود کرده است. با غفارزادگان درباره موضوعات متنوعی میتوان همصحبت شد اما در این گفتوگو این نویسنده درباره ادبیات کودک و نوجوان و چگونگی کتابخوان کردن نوجوانان برایمان گفت.
ادبیات نوجوان چه ویژگیهایی باید داشته باشد تا در قدم اول نوجوان را جذب کرده و او را ترغیب کند که داستان را بخواند؟
بیشتر کتابهای داستان که برای نوجوانان منتشر میشود، حال و هوای کودکانه دارد. واقعیت این است من با این شکل داستان نوجوان زیاد موافق نیستم. نوجوانی دوره خاصی از عمر است که فرد احساس استقلال میکند و روی این ویژگی اصرار دارد و دوست ندارد به چشم کودک نگاهش کنند و دستکماش بگیرند. یا به اصطلاح به بهانه داستان برایش منبر بروند و پند و اندرزش دهند. دوره نوجوانی دوره گُذر است. دوره عبور از دنیای فانتزی و خیالی به دوره بزرگسالی که پر از واقعیتهای تلخ است. ادبیات برای هر گروه سنی، در قدم اول تکیهگاه برای انسان است نه وسیلهای صرفا برای سرگرمی و وقت پر کنی. حکایتها و افسانهها که در طول سالها با خرد جمعی ساخته و پرداخته شده هم عنصر لذت و سرگرمی را به حد اعلا در خود دارد و هم جوابگوی نیازهای روحی کودک و نوجوان برای رشد و تعالی است. با این شرایط داستان و کتابی که برای طیف سنی نوجوان منتشر میشود ویژگیهای خاص خود را باید دارا باشد. واقعیت این است هر داستان خوبی شکل عام پیدا میکند که فاصله میان دوره نوجوانی و بزرگسالی را با هوشمندی پر میکند و نوجوان را آماده ورود به دنیای واقعیتها میکند. در نظر بگیرید هاکلبریفین و شازده کوچولو و پینوکیو و صدها داستان شاهکار دیگر را....
به نظرتان بچههای امروزی کشور ما با داستانهایی مانند هاکلبریفین ارتباط برقرار میکنند؟
چرا نتوانند ارتباط برقرار کنند؛ دلیلی ندارد! مولفههای داستانی عوض نشده و هنوز انسان تشنه قصه و داستان و حکایت است. مساله این است که فقط شرایط عوض میشود و فناوری شکلهای متفاوت و تازه پیش روی انسان قصهگو و قصه شنو قرار میدهد. مثل همین دنیای مجازی که همه چیز را تغییر داده و البته معلوم هم نیست این تغییر و تحول نهایتش به کجا میانجامد. مهم این است که برنامهریزان و ادارهکنندگان جامعه ما چه برخوردی با این قضیه دارند و خاصه آموزش و پرورش چه کاری در این زمینه میخواهد انجام دهد. واقعیت تلخی است؛ اما ادارهکنندگان جامعه ما شناخت درستی از ادبیات و قلمرو و حیطه تاثیرگذاری و تاثیرپذیری آن خبر ندارند. تا این مشکل در خانواده و مدرسه حل نشود، نمیتوان امیدوار بود که جامعه کتابخوان شود. دلیلی ندارد بچهای که پدر و مادر و معلمش کتاب نمیخواند او کتاب بخواند یا نظر خوشی به مطالعه پیدا کند.
یعنی ساختار و رویکرد آموزش و پرورش یکی از دلایل تمایل نداشتن نوجوانان به کتاب است؟
بله... به گمان من خانواده و آموزش و پرورش در این بیعلاقگی سهم عمده را دارند.
در یک نگاه کلی میتوان حتی به این نتیجه رسید که افسانه از حافظه کودکان و نوجوانان ما حذف شده است.
بله... جایگاه افسانهها و حکایتها در مجلات آموزشی و کتابهای درسی کجاست؟ با یک مرور ساده همه چیز به صورت آماری در دسترس است. کجایند آن پدر و مادران قصه گوی، قصهدان؟ نمیشود به بهانه تلویزیون و کارتون از قصهگویی چشمپوشی کرد. هنوز بخش مهمی از وظیفه والدین در کشورهای کتابخوان، خواندن قصه و داستان برای بچهها در رختخواب است. بچهای که با ذهنی پر از خیال و زیبایی به خواب میرود با بچهای که فقط شاهد روزمرگی تلخ و تکراری در خانه است، زمین تا آسمان تفاوت دارد. بخشی از رشد و تعالی کودکان به افسانه و اسطوره بستگی دارد. چه قصه کتابهای مقدس و آسمانی و چه حکایتهای برساخته خرد جمعی.
و این روزها گوشیهای هوشمند بیشتر از کتاب در دست والدین و به تبع آن در دست بچهها دیده میشود.
هر مشکل و رفتار اشتباهی که در بچهها شکل میگیرد، در وهله اول پای والدین در میان است. بچهها ابتدا فقط از پدر و مادر الگو میگیرند. حالا همه مردم از گوشیهای هوشمند استفاده میکنند، جلوی پیشرفت فناوری را نمیتوان گرفت، این فناوریها همه دنیا را تحتالشعاع قرار داده است. اما استفاده از هر فناوری راهی دارد و نمیتوان آن را به حال خود رها کرد. باید موضوع را آسیبشناسی و نقاط قوت و ضعف آنها را پیدا کرد. جنگ دنکیشوتوار با فناوری، مضحکترین کاری است که میشود انجام داد.
چنین به نظر میرسد که آموزش و پرورش باید در انتخاب معلمان دقت بیشتری کند.
نه! ربطی به انتخاب ندارد. کسانی که میخواهند وارد شغل معلمی شوند، باید آموزشهای لازم را ببینند. هیچکس بدون آموزش نمیتواند وارد مدرسه شده و معلم شود. معلمی کاری تخصصی و دلی است؛ هم علاقه باید در آن سهیم باشد و هم استعداد و آموزش. نباید آموزش و پرورش به اداره ـ دیگه چارهای ندارم ـ تبدیل شود. معلمی هم علاقه و استعداد است هم آموزش مداوم و هم کار تخصصی. معلم نباید درگیر مسائل معیشتی بشود. معلم نباید تحقیر بشود. آدم تحقیر شده به درد هیچکاری نمیخورد، چه رسد به کار معلمی. اینها پیش پا افتادهترین صحبتها در کار آموزشی است. اما کو گوش شنوا.
طاهره آشیانی