مردمانی که خستگی را خسته کردند
صاحبخبر - دمدمای صبح روز چهارشنبه هشتم آذرماه بود که به سمت پادگان ابوذر حرکت کردیم و قرار بود به محل اسکان اهالی روستای عثمان برویم. زمانی که به آنجا رسیدیم، میهمان خانواده جعفری شدیم؛ خانوادهای که زلزله آنها را بینصیب نگذاشته بود و حال سهمشان چادری بود که برای چند ساعتی محل اقامتمان شد. قرار بود در این سفر اقلامی را میان زلزلهزدگان تقسیم کنیم. بعد از جابهجایی اقلام و صرف صبحانه، چند ساعتی را به استراحت پرداختیم تا اینکه بعد از صرف ناهار، آماده حرکت برای بازدید از روستاها شدیم. وقتی به اولین روستا رسیدیم، با طویلههای ویرانشده روبهرو شدیم که لاشه حیوانات را محکم در آغوش گرفته بودند و به جای بوی نان محلی، بوی تعفن لاشهها فضا را پر کرده بود، هرچند خانه روستاییان به ظاهر سالم بود، ولی وقتی به داخل منازل میرفتید، با شکافهای عمیقی مواجه میشدید که عمق فاجعه را نشان میداد؛ فاجعهای که با پارس مداوم سگها، تمام نشدنش را آن هم در قالب پسلرزههای مداوم به ذهن متبادر میکرد. از این روستا گذشتیم و مسیرمان را به سمت روستای قلعه بهادری ادامه دادیم و زمانی که به آنجا رسیدیم، حیدری، بزرگ این روستا برایمان از محمولههای ارسالی مردم که بیمنت ارسال شده و در مقابل قولهای مسئولان دولتی که به مرحله عمل نرسیده بود، گفت. کمکم دست به کار شدیم و اقلام موجود را که در تهران بستهبندی کرده بودیم، تفکیک کردیم. کابلهاى برق را به تناسب مسافت کنتور برق تا چادر هر خانواده بریده و برق را تا داخل چادرها رساندیم و روی چادرها را با نایلون پوشاندیم. پتوها و بخاریهاى دومنظوره خوراکپز و گرمایشی نفتی را هم بین چادرهایی که نیاز داشتند، تقسیم کردیم. تقسیم لوازم موردنیاز برای نوزادان و بستههای خوراکی و بهداشتی بین 100 خانوار هم از دیگر کارهایی بود که در مدت حضورمان در روستاهای دشت ذهاب انجام دادیم. البته ما تنها تیم حاضر در منطقه نبودیم، چراکه به جز ما افراد بسیار دیگری هم در جادههای دشت ذهاب حضور داشتند که هر کدام هر چه را که در توان داشتند، برای کمک به مردم زلزلهزده با خود آورده بودند. دشت ذهاب جایی است که با وجود سختیها و مشکلات ناشی از زلزله که مهمترین آن سرما است، مردمشان هنوز به زندگی امید دارند و این امید را میتوان در چهره تکتکشان دید و واژههایی مانند صبر، غرور، استقامت و شجاعت در مقابل مردمان این خطه کم میآورد؛ مردمانی که خستگی را خسته کردند و زمانی که بعد از دو روز کاری میخواستیم این منطقه را ترک کنیم، این ما بودیم که بغضی عمیق از روی دلتنگی و شرمندگی داشتیم؛ شرمندگی برای این همه مهربانی و میهماننوازی مردم دشت ذهاب.∎