شاعر، مثل همه مردم،دو چشم برای دیدن دارد. هر روز در اطراف خود چیزهایی را می بیند که دیگران بی تفاوت از کنار آنها رد شده اند؛ یا آنها را ندیده اند، یا آنها را مهم تشخیص ندادهاند. اگر شاعر تمام دیدههایش را رونویسی کند و کتاب به کتاب چاپ نماید، شاید فرقی با دوربین پولاروید نداشته باشد.
شاعر، چشم بیدار جامعه است. چشمی که لایه دوم حوادث و اشیا و پدیدهها را می بیند. آن را از صفحه حساس اندیشه عبور می دهد، تجزیه و تحلیل می کند، از زاویه ای بکر با زبانی متفاوت با کلماتی که هرگز پیر نمی شوند، به سراغش میرود و دریافتهای خود را به زبان شعر ترجمه میکند. این روزها وانت بارها سرشار از سیب سرخ و سفیدند. انبوه خریداران آن را سیب می بینند؛ جز شاعر که در انبوه تداعیها گیر می کند، یاد نیوتن
می افتد و جاذبه زمین. یاد ویلهم تل می افتد و سیب بالای سرش به عنوان هدف تیرانداز٫ یاد ضرب المثلهای
معروف می افتد و تا افتادن سیب هزار چرخ
میخورد از کرم داخل سیب گرفته تا شباهت دو نیمه سیب و میوه بهشتی و…
شاعر غرق در اوهام و کنایات و استعارات می شود و بدون آنکه سیبی خریده باشد، در طعم و زیبایی آن گم می شود. شاعران موجودات شگفتانگیزی هستند. آنها قادرند از جهنم بهشت بسازند تا جهان را قابل تحمل کنند. شاعران را باید دوست بداریم که راویان صادق زندگی اند. در هفتههای اخیر، چندین کتاب شعر به دستم رسید که اکثر آنها به شاعران میانسال تعلق داشت. دو کتاب از این کتابها از شاعر نکته پرداز و ریزبین،جناب سیدرضا دمانکش بود، به نامهای:«تنها در عکسهایت پیر نمی شوی» و «این طناب برای تاب خوردن تو نیست عزیزکم».
دمانکش شعرهای یکدست خود را در دو مجموعه به چاپ رسانده که خدمت شریفشان باید عرض کنم با این کار، یکی از کتابها را قربانی کرده است. کاش از شعرهای موجود، یک کتاب انتخاب و چاپ می نمود.چرا که لحن شعرها یکسان است و هیچ تفاوتی باهم ندارند. از شاعرانی که چندین کتاب را هم زمان چاپ کرده اند، لطفاً بپرسید تا واقعیت امر بر شما آشکار شود و اما تنها در عکسهایت پیر نمی شوی، در این مجموعه سید رضا از هر لحظه ای سوژه ای آفریده است. نگاه احساسی-انسانی سیدرضا آنقدر زیبا و مهربان است که هر شعر او را می توان در قالب رمانی پرآب چشم بررسی کرد.از نگاه حساس شاعر، هیچ موردی دور نمانده است: فقر، بیماری، گرسنگی، بیکاری، اعدام، خودکشی، طلاق، جنگ، آوارگی، بی پناهی، ظلم، وحشت، تنهایی … سوژههای معروف شعرهای دمانکش می باشد.در هنگام خواندن شعرهای او یاد رمان بینوایان می افتیم و ژان والژان و کوزت.
چند نمونه از نظرتان می گذرد تا مهربانی بیحد و سوپر نازک دلی فوق العاده شاعر را احساس نمائید:
*از شاخه ای شکسته و مورچه ای کهر زیر پایم لگد شده است شرمنده امر من انسان خوبی نبوده ام.
* در حیاط ساختمانی نیمه کارهر میان هیاهوی کارگرانر پر کاهی بر منقار گنجشکیر چه ساده و آرامر آشیانه می سازد.
* حتی در آفتاب داغر کلاه از سر مترسک برنمی داردر مرد شالیکار.
بارها از تو شنیده ام که گفته ای: کودکان عقب ماندهر چیزی نمی فهمند… ر اما دوست من پدر و مادرشان چه؟
* در باران صبحگاهیر همه شادمانندر جز کارگران سرگذر…
* تنها سگ ارباب استر که از طوفان و برف نمی ترسدر گرنه کپرنشینانر از باران اندک در اضطراب اند.
* کاش می توانستمر برای لحظه ای کوتاهر حواس مرگ را پرت کنمر تا در بحبوحه جنگر از کنار کودکان ر به آرامی بگذرد.
سیدرضا دمانکش، اندوهی انسانی را در شعرهای پر احساس خود یدک می کشد. او معتقد است که شعر یعنی آنکه یک نفر بیدار استر درست آن زمانی کهر همه در خوابند. لحن رمانتیک سیدرضا در تمام شعرها جاری است و من نگرانم نکند سیدرضا در ایستگاه ترحم و احساس عاطفی گیر کند و شعرهایش تکراری شود. سیدجان، یادمان باشد که هرچند از دوره شعر و رمان عاطفی، چند مکتب و چند قرن گذشته، اما از انسانیت انسان هنوز قرنها باقی است. نگاه تازه و زبان متفاوت یادت نرود! به قول استاد طبایی: روح زمان را دریاب!
code