صاحبخبر - علم و ادب می فروشند به نان
فاطمه رنجاندیش
«من از مردم همین شهرم، آدمهای این شهرم دوست دارم. چون تقریبا هیچکدومشون و نمیشناسم. از آدمهای بزرگ مجسمه ساختیم و دورش نرده کشیدیم. اگر کسی حرفای این مجسمهها را باور کنه، باید بین خودش و مردم نرده بکشه. من این حرفارو باور کردم، اصلا باور کردنی هستی؟ توانا بود هر که دانا بود، واقعا؟ من با اینا غریبه ام با مجسمه آدمها. با آدمهای مجسمه. این جا نمیشه به کسی نزدیک شد، آدما از دور دوستداشتنیترن...»
بخشی از مونولوگ فیلم «شبهای روشن» به کارگردانی فرزاد موتمن، برگرفته از رمانی به همین نام اثر فئودور داستایفسکی را خواندید. این فیلم که در سال 1381 ساخته شد و در دوره اخیر تقریبا جز آخرین نمونههایی است که در آن ادبیات و موسیقی اینچنین با سینما درآمیختهاند. هر چه از دهه 80 به امروز نزدیکتر میشویم، سینما از ادبیات و موسیقی فاصله میگیرد و فیلمهایی نظیر «طوقی»، «سوته دلان»، «مادر»، «کمالالملک»، «داش آکل»، «مسافران»، «پرده آخر»، «تردید»، «هامون»، «لیلا»
و ... به خاطرههای از زمانهای دور سینمای ایران بدل میشوند. با نگاهی به تولیدات یک تا دو دهه اخیر متوجه فیلمنامههای سطحی و عامیانه میشویم که به سختی میتوان چند خط دیالوگ برتر از میانشان انتخاب کرد. این روند به مثابه هشداری برای سینمای ایران است. از آنجایی که فیلمنامه بن مایه اصلی یک فیلم است، مادامی که غنی از شعر و ادبیات نوشته نشود، توقع خلق آثار تاثیرگذار در میان مخاطبان سینما محلی از اعراب ندارد. سوال اینجاست که با پشت سر گذاشتن نسلی از فیلمسازان نظیر علی حاتمی، مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی، بهرام بیضایی، واروژ کریممسیحی و ... که اشراف کاملی به ادبیات داشتند، باید دوران اوج سینما را به عنوان بخش فراموش شدهای از تاریخ سینمای ایران دانست؟ در این میان نقش هنرمندان به عنوان شخصیتهای کنشمند و تاثیرگذار بر بدنه جامعه چگونه ارزیابی میشود؟ چراکه همانطور که میبینیم فیلمسازان نسل جدید ترجیح میدهند ماحصل کارشان به مذاق مخاطب خوش بیاید و الویت اصلی اکرانهای طلایی و گیشههای
پر فروش است. در این ورطه نسل جدید روز به روز با ادبیات و شعرهای فارسی بیگانهتر میشود. در جریان این گزارش با فیلمنامهنویسان سینما گفتوگو کردیم.
سلیقه مجوز دهندگان به نسبت مردم اهمیت بیشتری دارد
سعید عقیقی فیلمنامه نویس فیلمهایی نظیر «شبهای روشن» و «هفتپرده» دلیل اصلی ضعف فیلمهای جدید به نسبت دهههای اخیر را آمار پایین سرانه کتابخوانی میداند و توضیح میدهد: «همانطور که آمار سرانه مطالعه و کتابخوانی کم شده است میتوانیم توقع داشته باشیم که نقش ادبیات و موسیقی نیز در سینما هم کمرنگ شود. ضمن اینکه تعداد کسانی که کارهایی متاثر از ادبیات را تولید میکردند خیلی زیاد نبود. به تدریج با کم کار شدن این افراد آثار متاثر از ادبیات رو به افول رفت. وقتی توجه به ادبیات، داستان و کتابخوانی در یک جامعه کاهش پیدا کند. آثارش را در اقتباس ادبی نیز خواهیم دید، همانطور امروز نتیجه این روند را شاهد هستیم.»
عقیقی تاثیر سلیقه قالب جامعه در کمتوجهی به ادبیات و موسیقی فاخر را اینگونه تحلیل میکند: «باید دید ابتدا به ساکن مردم تا چه اندازه نسبت به ادبیات و موسیقی اشراف دارند، بعد از آن بحث سلیقه مطرح میشود. اصولا وقتی یک نظام فکری در جامعه شکل میگیرد و به افراد آن جامعه مسیر میدهد، نقش تاثیرگذاری در تعریف ایدهآلها دارد. نظام فکری رایج در جامعه ما کمک میکند که موسیقی و ادبیات سطحی و عوام پسند رشدکند. میتوان تصور کرد در دهه 60 و 70 علاقه به موسیقی و ادبیات به نوعی کنترل میشد. به گونهای که به هر اثری مجوز نمیدادند. بر همین اساس همواره سلیقه مجوز دهندگان نسبت به مردم اهمیت بیشتری دارد.»
سعید عقیقی خط قرمزهایی که برای مجوز وجود دارد به نسبت سطح دانش فیلمنامهنویسان را در الویت میداند و توضیح میدهد: «معتقدم درام نویسان با ادبیات آشنا هستند بنابراین کسانی که در این سطح کار میکنند نیازی به عوامل خارجی نظیر شاعر و نویسندههای آشنا به ادبیات ندارند. وقتی هدف مشخص باشد به دنبال برآورده کردن هدفهای دیگر نخواهند رفت. اگر هدف اصلی ارتقا کیفیت اثر فرقی هم نمیکند که در چه زمینهای باشد، از امکانهای مختلف استفاده میشود تا کیفیت مطلوبی را ارائه دهند اما وقتی کیفیت را در نظر نگیرید، مدام آن را پایینتر میآورند. در حال حاضر انگار کیفیت پایین آثار بهتر هم هست. چراکه در این شرایط زحمت تولید کنندگان و بهتر بگویم سرهمکنندگان کمتر است و دستاورد مادی و معنوی بیشتری دارد. به عنوان نمونه وقتی بگوییم مردم ما خودرو پراید را بیشتر دوست دارند به دلیل اینکه بیشتر پراید سوار میشوند، باید ببینیم گزینههای دیگری هم برای انتخاب مردم وجود دارد. پراید در رقابت با چه خودوریی در الویت است؟ به همان اندازه که زمانی پیکان در این رقابت پیروز بود تا تصمیم گرفتند خودروی دیگری جایگزین شود. حالا اگر تا چند سال دیگر پراید هم از رده خارج شود با جایگزین شدن خودروی بهتر، مردم همچنان پراید را ترجیح میدهند؟»
عقیقی علت پایین آوردن سطح سلیقه مردم را اینگونه عنوان کرد: «در گذشته نزدیک 30 سال پیش، گروهی تصمیم گرفت که کیفیت سینما را ارتقا دهد و امکانات کافی و لازم را در اختیار داشت. نشانههای این روند را در طراحی صحنه و استفاده از صدابرداری سر صحنه در 60 میبنید. جالب است که این اتفاقات در جریان جنگ رخ داد. به نظر میآید در این شرایط کیفیت فیلمها نباید ارتقا پیدا میکرد و اتفاقا باید پایینتر هم میآمد. اما با وجود امکانات محدود هدفگذاریهای دقیق برای ارتقا کیفی سینما انجام شد. در حالی که در سالهای بعد عملا این اتفاق نیفتاد و بحثهای تئوریک مبنی بر اینکه فیلم یعنی فروش بیشتر و باید مطابق سطح سلیقه عموم پیش رفت، مطرح شد. مثالی که در مورد خودروی پراید آوردم در حوزه سینما هم اتفاق افتاد. در واقع بخش صنعتی سینما تنزل پیدا کرد و به مونتاژ فیلمهای خارجی رسیدیم. به گونهای که بخشی از یک فیلم را انتخاب و به فیلم ایرانی تبدیل میکنیم. این روند در سینمای پیش از انقلاب هم وجود داشت که تولیدات داخلی سینما تحت تاثیر فیلمهای هندی، ترکی و عربی بودند. در واقع صنعت مونتاژ در تمام بخشهای صنعت قابل مشاهده است. همانطور که واردات کفش در سطح گسترده مورد علاقه مردم است اما تولید کننده داخلی را با مشکلات زیادی همراه میکند.»
کارگردانها خودشان را از وامداری ادبیات بری دانستند
شادمهر راستین فیلمنامه نویس فیلمهایی نظیر «این زن حرف نمیزند» و «آفساید» درباره متوقف شدن تولید فیلمهایی که ادبیات و موسیقی فاخر را الویت آثارشان داشتند، توضیح میدهد: «اگرچه ادبیات پشتوانه محکمی برای فیلمنامه است و به منزله ثروت و دارایی هر کشور است اما اقتباس به زمینههای تولید نیاز دارد. پیش از انقلاب و در دهه 50 نویسندگان در زمینههای سیاسی و اجتماعی از جایگاه ویژهای برخوردار بودند و به نوعی اعتباری برای فیلمهایی سینمایی بودند. تا جایی که کارگردانان جوان برای اینکه خودشان را مطرح کنند، به نفعشان بود که با یک اثر اقتباسی از غلامحسین ساعدی، محمود دولتآبادی شروع به کار کنند. بعد از انقلاب نویسندگان جایگاه سیاسی، اجتماعی و فرهنگیشان را از دست دادند و گارگردانها جایگزین نویسندگان شدند. در واقع سینما به ادبیات ارجحیت پیدا کرد. به این ترتیب کارگردانها خودشان را از وامداری ادبیات بری دانستند.»
راستین ادامه میدهد: «فیلمنامه نویسان در سینمای ایران تاثیر چندانی ندارند. بیشترین تاثیر متوجه کارگردانان و نویسندگان سینما است. اتفاقا فیلمنامهنویسان همچنان وامدار ادبیات هستند. همانطور که اشاره کردم از بعد از انقلاب سینما از ادبیات پیشی گرفت. این را میتوان از میزان خرید کتاب به نسبت تماشای فیلم فهمید. همچنین تعداد کارگردانهایی که به تلویزیون میآیند از نویسندگان بیشتر است. سینمای ایران خیلی به روز تصمیمگیری میکند و عاقبت اندیشی نمیکند، در نتیجه به مرور ادبیات از سینما حذف شود.»
راستین نقش سینما و مشخصا فیلمنامه نویسان در ارتقا سطح سلیقه مردم را اینگونه تحلیل میکند: «مبلغان در رسانهها و مشخصا تلویزیون نخبهگرایی را مذموم دانستند و جا انداختند که هنر عوام هنر بدی نیست. تلویزیون برای 30 سال خون دل خورده است که بگوید برنامههای هر چقدر عوامانه باشد، بهتر است. از متولدین دهه 60 که از معلمانشان شنیدهاند، روشنفکری بد است و همقیاس بیناموسی است، توقع نداشته باشید که در 30 سالگی متحول شوند. در این سالها هزینههای زیادی صرف شد که بگوییم هنر عوام هنر خوبی است.»∎