![](http://www.javanonline.ir/files/fa/news/1396/9/26/386554_828.jpg)
انتشار تصوير همسر شهيد سيدرضا حسيني و تنها فرزندش در كنار پيكر شهيدشان، بازتاب زيادي در فضاي مجازي داشت. تصويري كه نشان از گمنامي، غربت و تنهايي خانواده شهداي فاطميون داشت، اما در پيگيري كه از مسئولان معراج شهدا داشتيم، حقايق ديگري در خصوص اين تصوير به دست آورديم. سرهنگ رنگين مسئول معراج شهداي تهران در گفتوگو با «جوان» با ابراز نگراني از اين دست سوء استفادههاي ابزاري از تصاوير شهداي فاطميون گفت كه اين ديدار خصوصي همسر و فرزند شهيد با پيكر شهيدشان بعد از دو سال و نيم بود. ديداري كه به درخواست همسر شهيد اتفاق افتاد و تنهايي اين مادر و فرزند نيز به همين دليل است. به هر روي گفتوگوي ما با معصومه موسوي همسر شهيد سيدرضا حسيني را به جهت شناخت بيشتر اين شهيد پيشرو داريد.
گويا شما به تازگي از افغانستان به ايران آمدهايد؟ همسرتان در افغانستان بود كه داوطلب اعزام براي دفاع از حرم شد؟
خير، من و فرزندمان در افغانستان بوديم و ايشان موقتي در ايران ساكن بود. من و همسرم هر دو متولد و تحصيلكرده ايران هستيم. سه سال بعد از ازدواجمان به افغانستان برگشتيم. چون اوضاع زندگي و كار در افغانستان رو به راه شده بود هفت سالي در افغانستان زندگي كرديم كه با به هم ريختن اوضاع افغانستان و كار و زندگي مان، سيدرضا مجدداً راهي ايران شد تا مقدمات آمدن ما را هم فراهم كند. رضا قبل از اينكه به افغانستان برويم در ريختهگري تبحر پيدا كرده بود. بعد از بازگشت مجدد به ايران همين كار را ادامه داد و برايمان پول فرستاد تا ما هم براي تهيه پاسپورت اقدام كنيم كه به يكباره همسرم ناپديد شد.
لابد ناپديد شدنشان با اعزام به سوريه مرتبط بود؟
بله همين طور است. البته من اصلاً خبر نداشتم كجاست. سه ماه از اين بيخبري گذشت تا اينكه يك روز با من تماس گرفت. باورم نميشد. خيلي خوشحال شدم كه بعد از ماهها بيخبري صدايش را ميشنوم. وقتي علت يكباره ناپديدشدنش را پرسيدم گفت به سوريه رفتم!
چرا بيخبر رفته بود؟
اين سؤال من هم بود كه از سيدرضا پرسيدم. پرسيدم سوريه براي چه؟ مگر در ايران كار گيرت نيامد؟ آن زمان من اصلاً از اوضاع و احوال عراق و سوريه اطلاعي نداشتم. با خودم فكر كردم حتماً براي پيدا كردن كار بهتر به سوريه رفته است. سيدرضا گفت من براي دفاع از حرم عمه جان زينب(س) آمدهام. متعجب شده بودم. سيدرضا گفت من براي كار نيامدم. عدهاي كافر به نام داعش ميخواهند حرم عمه سادات و حرم ائمه را تخريب كنند، من وقتي شنيدم تاب نياوردم. طاقت نميآورم كه حضرت زينب(س) براي بار دوم اسير شود. تا خون در بدن دارم نميگذارم به يك خشت حرم بيبي آسيبي برسد.
ايشان آمده بود ايران كه كار كند و شما را هم به ايران بياورد تا زندگي آرامي را دركنار هم آغاز كنيد. آن وقت از سوريه سردرميآورد؟ مخالفت نكرديد چرا بايد سوريه باشد؟
خيلي نگران شدم. من را در جريان رفتنش قرار نداده بود كه نكند مانع تصميمش شوم. براي همين در جوابش گفتم پس ما چه؟ همسرم تنها يك جمله گفت من شما را ابتدا به خدا بعد به بيبي زينب(س) سپردم.
ماجراي رفتنشان به سوريه مربوط به چه سالي ميشود؟
اولين اعزامش سال 1393 بود. همسرم پنج،شش بار اعزام شد. هر بار هم كه ميآمد با من تماس ميگرفت و تلفني با هم صحبت ميكرديم. آخرين اعزامش هم 25 فروردين ماه سال 1394 بود.
در تصوير معروفي كه از شما در كنار پيكر همسرتان منتشر شده، پسر خردسالي ديده ميشود. پسرتان هستند؟
بله، ابوالفضل در حال حاضر هشت سال دارد. پدرش او را خيلي دوست داشت. وقتي با منزل تماس ميگرفت با ابوالفضل صحبت ميكرد و ميگفت انشاءالله من شما را به ايران ميآورم و دوباره پيش خودم ميمانيد. ابوالفضل هم به پدرش ميگفت بابا اگر در جنگ اتفاقي برايت بيفتد من چه كنم؟ پدرش ميگفت بعد از من تو مرد خانه هستي. حواست به مادرت باشد. اجازه نده مادرت تنها بماند و دلش غصهدار باشد. وقتي هم كه برگردم هر دوي ما مرد خانه ميشويم.
قبل از اعزام آخر با هم تماس داشتيد؟
بله، قرار شد وقتي از اين اعزام برگشت دنبال ما بيايد و ما را به ايران بياورد، اما با توجه به شرايط جنگ و منطقه نتوانست زود به مرخصي بيايد. با من تماس گرفت و گفت شما بمانيد من در اولين فرصت دنبال شما خواهم آمد. دو روز بعد از اعزامش به من زنگ زد و گفت اين شماره من است اگر مشغول بود يا خاموش نگران نشو من خودم با شما تماس ميگيرم. منتظر مانديم تا اينكه انتظار ما باز هم به مفقودالاثر شدن سيدرضا ختم شد.
چه سفارش يا وصيتي داشت؟
همسرم به من سفارش كرد اگر زماني شهيد شدم، پسرم دست تو امانت است. ميخواهم مثل يك مرد بار بيايد و در آينده سرش بالا باشد. من گفتم تا آنجا كه بتوانم تلاش خودم را ميكنم. بعد به من گفت يك خواهش ديگر هم از تو دارم و البته ميدانم كه خودت رعايت ميكني اما خواهش ميكنم ابتدا خودت با حفظ حجابت مدافع حرم باشي و بعد به خواهرانت، مادرت و فاميل و هر كسي كه ميبيني بگويي چادرشان را حفظ كنند، چادرها كه كنار برود يعني آنها به سمت سلطه دشمنان رفتهاند و وقتي حجابشان به سبك و سياق آنها باشد، اين بدان معناست كه خون ما بيهدف به هدر رفته است. شما با حفظ حجابتان مشتي بر دهان دشمنان بزنيد و بگوييد ما شوهرانمان را به ميدان جنگ ميفرستيم و خودمان با حجابمان با دشمنانمان مبارزه ميكنيم.
شنيدهايم شهيد حسيني مدتي مفقود بود و پيكرش بعد از مدتها برگشته است.
از آخرين تماسي كه با شهيد داشتم هشت ماه گذشته بود كه همراه پسرم به ايران آمديم. كمي بعد يكي از فرماندهان سيدرضا به خانه ما آمد و گفت كه سيدرضا نيروي ايشان بوده و مدت هشت ماهي است كه به شهادت رسيده است. وقتي از اين بيخبري گله كردم گفت متأسفانه هيچ مدركي دال بر قطعيت و تأييد شهادت ايشان وجود نداشت. نه پيكري و نه پلاكي. ما تنها يك روايت از شهادت ايشان داشتيم و اين براي مسئولان سندكافي و لازم نبود. چون احتمال اسارت ايشان هم داده ميشد. تقريباً بعد از دو سال و چهارماه پيكر همسرم را تفحص كردند و از طريق آزمايش دياناي كه از پسرمان و پدر و مادرش گرفتند هويتش مشخص شد.
نحوه شهادت ايشان چطور رقم خورد؟
همسرم از شهداي عمليات بصرالحرير بود كه در تاريخ 31فروردين ماه سال 1394 آسماني شد. اطلاع زيادي از نحوه شهادت و شرايط ايشان ندارم.
از لحظه ديدارتان در معراج شهدا بگوييد. عكسي كه از اين ديدار منتشر شد حرفهاي زيادي براي گفتن دارد.
بعد از گذشت ماهها از شهادت ايشان و مفقودالاثرياش، من به خاطر دلتنگي خودم از مسئولان معراج شهدا تقاضا كردم اگر اجازه بدهند پيكر ايشان را زيارت كنم كه موافقت كردند و من آنچه از پيكر همسرم مانده بود را ديدم. چهارسالي ميشد كه ايشان را نديده بودم. ميخواستم حداقل اين آخرين فرصت براي ديدار را از دست ندهم. ما براي ديدار با پيكر شهيد به معراج شهدا رفتيم. مسئولان محترم معراج مراسم روضهاي برگزار كردند و بعد از آن لحظاتي در كنار پيكر شهيد بوديم اما متأسفانه عدهاي از آن تصوير سوءاستفاده كردند. مراسم تشييع شهيد من با شكوه هر چه تمامتر برگزار شد. مردم برايش يعني براي مدافع حرمشان سنگ تمام گذاشتند. ايشان دو بار تشييع شد يك بار در ورامين و بار دوم در منطقهاي كه سكونت داريم. پيكر مطهرش هم در امامزاده طاهر(ع) خيرآباد ورامين به خاك سپرده شد.
اما اينكه ميگويند فاطميون غريب هستند درست است، اما اين غريبي به معناي واماندگي و درماندگي نيست. دراين ميان كمكاريهايي هست و آنطور كه بايد خانوادهها به رسانهها معرفي نميشوند. گمنامي و غربت آنها در هجرت دوباره است. با همه سختيهايي كه سر راه آنهاست، از افغانستان به ايران مهاجرت ميكنند و بعد با همه سختي راهي ميدان جهاد ميشوند. در خاك وطن دفن نميشوند، اما همه اينها نبايد بهانهاي به دست دشمنانمان بدهد. نهادهايي هم كه براي فاطميون كار ميكنند با جان و دل در تلاشند تا مشكل و مسئلهاي براي خانواده شهدا پيش نيايد و هر چه در توان دارند هزينه ميكنند و ما از آنها سپاسگزاريم.
در اين ميان اما هستند افرادي كه كم كاري ميكنند و گاهي به خانوادهها طعنه ميزنند. بسياري به خود من گفتند كه چرا شوهرت را فرستادي، يعني 2ميليون تومان آنقدر زياد بود كه همسرت را راهي كردي؟ الان كه شوهرت بالا سرت نيست اين پولها به چه درد تو ميخورد؟ من در پاسخ همه آنها گفتم آيا شما اجازه ميدهيد كه انگشت دستتان را قطع كنند و بعد به شما مبلغي پول بدهند؟گفتند نه هرگز. گفتم پس اين حرفها را نزنيد و دل ما را خون نكنيد. همسرم براي پول نرفت.
ايشان صنعتكار بود و ريختهگري ميكرد. درآمد بالايي هم داشت بيشتر از آنچه امروز به ما به عنوان حقوق شهيد داده ميشود درآمد داشت، آن هم در شرايط راحت و در امنيت كامل.
يكبار به همسرم گفتم رضا ميگويند شما براي پول و اقامت، مدافع حرم شدهايد. رضا گفت هيچ وقت اين حرف را نزن، تو كه من را خوب ميشناسي. من به عشق خانم زينب ميروم. شما پايت به زينبيه برسد منظور من را ميفهمي. من براي خانم زينب( س) جانم را به خطر مياندازم. راست ميگفت سيدرضا به پول، مال و منال دنيا اهميت نميداد. ايشان نمونه يك مرد كامل بود.
در پايان اگر صحبتي داريد بفرماييد.
من دوست دارم درباره همسرم مصاحبه كنم و از او براي مخاطبان حرف بزنم. نميخواهم ايشان گمنام بماند. من نياز دارم تا براي اينكه راه ايشان را ادامه بدهم راهش را خوب بشناسم و به جوانان و نوجوانان بشناسانم و معرفياش كنم تا همگان بدانند آنها چه كردند كه دراين دوره به فيض عظيم شهادت نائل آمدند. به عنوان يك همسر شهيد مدافع حرم از خواهران تقاضا دارم كه نگذارند خون شهدا به هدر برود، نياز نيست آنها به ميدان جنگ بروند، فقط با حفظ حجابشان با حفظ چادرشان يك مشت محكم به دهان دشمنان اسلام بزنند.