باشگاه خبرنگاران پویا، عادل طالبی:
چه شد که دزد شدم؟
چه اتفاقی افتاد که کپی کردن غیرقانونی محصولات فرهنگی، نه تنها زشت و ناپسند به نظر نمیرسد، که در مواردی، با افتخار انجام میشود و با سوءاستفاده از عبارات زیبا و موجه مانند «جریان آزاد اطلاعات» و بعضاً، با سوء استفاده از شرایط اقتصادی، به عنوان راهکاری برای توزیع محصولات فرهنگی در شرایط بد اقتصادی معرفی میشود؟
من، عادل طالبی اعتراف میکنم که سالیان سال، دزدی کردهام.
پذیرفتن این موضوع که من، در حال دزدی هستم، برای خودم خیلی سخت بود. چون همیشه برایش یک توجیه میآوردم، اما الان هر جور نگاه میکنم میبینم همه، توجیه بوده و به هر حال من در حال دزدی بودهام. اجازه بدهید یک مقدمه بگویم تا این جملات سنگین، قابل هضم شود.
دسامبر 2016، 12 روز بعد از چاپ یک کتاب در آمریکا، نسخه فیزیکی آن را که یکی از دوستان به عنوان هدیه برایم آورده بود، دریافت کردم. در اینستاگرام عکس آن را گذاشتم، آن را معرفی و سریع، ترجمهاش را آغاز کردم. همزمان با فرآیند ترجمه، درخواست کپیرایت آن را هم ارسال کردم. تصورم این بود که تا ترجمه و صفحهآرایی و مقدمات چاپ انجام شود، کپیرایت هم میآید و منتشرش میکنم. اما متاسفانه، به هر دلیل، خواه، مشکل از ناشر یا مولف آمریکایی بود یا عدم درخواست مناسب من، اجازه نشر آن به من داده نشد. طبق قوانین ایران میتوانستم بدون توجه به این موضوع، کتاب را در بهمن 95 منتشر کنم و نام «عادل طالبی» را به عنوان مترجم یک اثر با کیفیت و روز ثبت کنم و آن را در رزومهام و به عنوان بخشی از برندشخصی یا Personal Branding ام استفادهکنم. اما، از آنجا که اعتقاد دارم اگر من یک کتاب را بدون اجازه مولف ترجمه کنم، دزدی کردهام، آن را منتشر نکردم. البته تاکید میکنم که ادعا نمیکنم هر کسی بدون اجازه مولف یا ناشر اصلی، کتابی را ترجمه و منتشر میکند دزد است. من، درباره خودم حرف میزنم و میتوانم و این اجازه را به خودم میدهم که درباره خودم، هر جور دوست دارم، فکر کنم و میدانم که این قابل تعمیم به دیگران نیست.
اما یک موضوع موازی هست که وقتی به گذشته و رفتار خودم رجوع میکنم، برایم اهمیت دارد و آن هم این است که یک سری از رفتارهایی که من انجام میدادم و آنها را دزدی میدانم، درباره دیگران هم مصداق دارد و برای آنها هم دزدی است و توجیهپذیر نیست.
درباره موضوع ترجمه نمیتوانم بگویم اگر کسی کتابی را ترجمه کرد و از مولف اجازه نگرفت، دزد است چون اصولا خیلی از کتابها را نمیتوانیم به صورت قانونی کپیرایتشان را دریافت کنیم. من درباره خودم، خودم را توجیه نمیکنم که چون آمریکا ما را تحریم کرده و بعضی از ناشران و مولفانش ممکن است به دلیل همین تحریمها یا مسائلی از این دست، همراهی نمیکنند، پس من هم اجازه دارم ترجمه کنم اما اگر عزیزان دیگر ترجمه کنند، می توانند این را به عنوان دلیل مطرح کنند و با توجه به عدم پیوستن ما به کنوانسیون برن، لااقل در حوزه قوانین بینالمللی به نظر میرسد مشکلی برای این عزیزان وجود نداشته باشد. اما جدای از این موضوع خاص، نکته مهم این است که یک زمانی، نسخه دیجیتال یا PDF کتابها را هم دانلود میکردم. در همین وبلاگها و وبسایتها. قبل از اینکه تلگرام و سایر ابزارهای ارتباطی بیاید، فایل کتابها (و حتی فیلمهای سینمایی) در سایتهای مختلف بود و دانلود میکردم.
به این فکر کردم که این رفتار، واقعاً دزدی است. مثلاً اخیراً کتاب آقای شفیعی کدکنی را دیدم که در یکی از کانالها، با افتخار منتشر میکنند. در حالی که کتاب روی پیشخوان مغازهها هست. یا بسیاری کتابهای دیگر. من نمیدانم دانلود این کتابها را بجز دزدی، چه نام دیگری می توانیم بگذارم؟
نمیتوانم خودم را توجیه کنم که چون کتاب گران است، پس من هم دانلود میکنم. کتاب گران است؟ میروم کتابخانه. به نظر من هم، کتاب تا حدی گران است و حتی برای فردی که بیش از 10 کتاب در سال میخواند، خرید همه کتابهایی که دوست دارد بخواند، وجود ندارد یا دشوار است. چه کار میکند؟ میرود کتابخانه! عضویت در برخی کتابخانهها رایگان و بقیه نیز اغلب سالیانه بین 10 تا 50 هزار تومان است؛ چرا و چگونه خودش را قانع میکند و توجیه میکند که کتابها را به صورت غیر قانونی دانلود کند و احساس بدی هم نداشته باشد؟
این رفتار فقط به کتاب محدود نمیشود. اینکه هر آهنگی که دوست داریم، هر کتابی که دوست داریم، هر فیلمی که دوست داریم، با اینکه در فروشگاههای محصولات فرهنگی یا در سینماها یا در کتاب فروشیها در دسترس ما است، کپی میکنیم و دانلود میکنیم به نظر من، قطعاً دزدی است. اینکه این فایل ها را علاوه بر دانلود، با دیگران به اشتراک میگذاریم، «محبت نیست»، دزدی است.
برایم بسیار جالب بود که به این فکر کنم که چه شد که من «دزد شدم»؟ تقریباً خیلی از ما دزدی کردهایم. چه شد که ما دزد شدیم؟ دلیل اصلی دزد شدن ما چه بود؟ ما که دزد زاییده نشدهایم. یک اتفاقی افتاده است که ما دزد شدهایم و بدتر از آن، دزدی را حتی «ناپسند» هم نمیدانیم. در کشورهای خارجی هم افراد به صورت غیر قانونی دانلود میکنند. چه کتاب، چه فیلم، چه موسیقی. اما آن را در اختیار دیگران قرار نمیدهند و با افتخار، آن را برای این و آن نمیفرستند. خودشان میدانند که کار نپسندی انجام دادهاند. خودشان اندکی شرمسار هستند. اما ما در ایران آن را ناپسند نمیدانیم. چرا؟
من، در تحلیل دلیل این موضوع، به رفتارمان در 30-40 سال اخیر توجهم جلب شد. به دوره نوجوانی و جوانی و کودکیمان فکر کردم. به این فکر کردم در این 30-40 سال، یک سری کتابها، یک سری آهنگها و موسیقیها، یک سری فیلمها، بنا به دلایل مختلف ممنوع شد. این ممنوعیت، در نگاه مردم، یا مشروعیت نداشت یا قابل پذیرش نبود. بنابراین، کتابهای آفست شده و کپی شده (آن زمان، زیراکس شده) در بازار غیر رسمی رواج پیدا کرد و ما از اینکه میتوانیم کتابی که «خواندنش را حق خودمان می دانستیم» و معتقد بودیم «با تنگ نظری برخی، حق مطالعهاش از ما گرفته شده» را میخریدیم خوشحال بودیم. با اعتقاد راسخ! به اینکه «حال کسانی که ما را از حق مسلممان محرومکردهاند، میگیریم» این کتابها را میخریدیم و با افتخار در جمعهای خصوصی، کتاب نایابی که «گیر آورده بودیم» را نشان میدادیم و با محبت، به دوستانمان قرض می دادیم و آنها را مرهون لطف خود میکردیم! یا فیلمهایی را که دوست داشتیم، در مشمای سیاه (یادتان هست؟)، زیر پیراهنمان، جابجا می کردیم و با لذت بردن از این تصور که «تصمیم گیرندگان نادانی که ما را از خوراک فرهنگی مطلوبمان دور کردهاند» را دور زدهایم، با لذت نگاه میکردیم.
ضبطهای دو کاسته، در هر خانهای جا باز کردند تا آنجا که اگر نان در سفره با قاتق مناسب همراه نبود، ضبط دو کاسته «آیوا»ی با کیفیت بود. و آهنگهایی را که از خریدنشان در بازار رسمی محروممان کرده بودند را برای همدیگر کپی میکردیم. اصلا انتخابی می زدیم! تدوین میکردیم! Selection درست میکردیم و بعد هم که کامپیوترها آمدند و MP3 آمد. ما، بسیار قبلتر از اینکه اینترنت بیاید، با ابزارهای ذخیره سازی دیجیتال، با امکان کپی کردن ساده (همان CD های قدیم که بعدا با هارددیسکهای External و Flash ها تقویت شدند) هر گونه ممیزی و کنترلی را بیاثر کردیم. اینترنت هم که آمد، شد آنچه که آنها نمیخواستند.
اما یک اتفاق عجیب هم افتاده بود: «قبح کپی کردن» ریخته شده بود. فضا بازتر شده بود. سانسورچی مهربانتر شده بود. خوراک فکری و ذهنی و احساسی به میزان کافی در بازار بود. فیلمهای مختلف و متناسب با ذائقههای مختلف، سریالها، شبکههای تلویزیونی، کنسرتها... بله، کنسرت ها، حتی موسیقی جاز و بلوز هم به صورت قانونی قابل خریدن بود. اما، چیزی در ذهن ما جا افتاده بود که ضربه خودش را حالا به «اقتصاد فرهنگ» میزد: «کپی کردن، قبح ندارد»
به نظر شما، چه شد که ما دزد شدیم؟
آیا اشتباه سیاستگذاران و سیاستمدارن و هادیان فرهنگی نبود که موجب شد، امروز، رفتار سارقانه خود را به سادگی توجیه کنیم؟ آیا عدم وجود تفکر سیستمی نبود که موجب شد دزدی را «زرنگی» بنامیم و بدانیم؟ آیا میتوانیم به سادگی، نسلی را که به «کپی کردن»، به «دزدی فرهنگی» عادت کرده، تغییر دهیم؟ چند سال و با چه برنامهای باید پیش برویم تا شاهد این باشیم که این فرهنگِ جا افتاده را تکانی بدهیم، تغییر بدهیم؟
آیا همین امروز هم از این دست اشتباهات در حوزه تصمیمگیری نداریم؟ آیا ده سال بعد، بیست سال بعد، افسوس عدم تصمیمگیری صحیح در این روزها را نخواهیم داشت؟ میتوانیم هزار توجیه و هزار دلیل برای اشتباهات سیاستگذاران و تصمیمگیرندگان سه چهار دههی اخیر مطرح کنیم. ولی فراموش نکنیم که به گفته شهید بهشتی، بهشت را به بها دهند، نه به بهانه. با بهانه آوردن و توجیه کردن، «بهشت اخلاق» در جامعه ایجاد نمیشود. به زور هم نشد. با گرفتن و بستن هم نشد. به این فکر کنیم که با چه، می شود؟ و درباره «چرا شد»ها هم، بدون پیشداوری و بدون توجیه، فکر کنیم.
چرا، دزد شدیم؟
انتهای پیام/
∎