یکی از نیروهای امدادی هلالاحمر مشهد که سالها در کوه و برف و سرما به مردم حادثهدیده کمک کرده بود، حالا بهمن جنون او را با خودش برد. حادثهای شوکآور که هنوز هم دوستان و همکاران او باور ندارند. علی تنها کسی است که پیکرش تا آخرین لحظه عملیات دیروز هلالاحمر یافت نشد.
زندگی شخصی علی
علی فرزند آخر از یک خانواده مذهبی بود. بیشتر اوقات در برنامههای هیأت مذهبیشان شرکت میکرد و جزو فعالان آنجا بود. علی را نخستینبار در باشگاه ورزشی مهر دیدم؛ بیش از ١٠سال پیش. بچهمحل بودیم، شهرک قاسمآباد مشهد. هر روز بعدازظهرها با هم به باشگاه میرفتیم. علی آنجا کُشتی میگرفت. بهواسطه فعالیتها و برنامههای هلالاحمر و برخورد خوب مسئول آنجا آقای زرگر عزیز، بعد از مدتی با هم صمیمیتر شدیم، دورهمیهای نوجوانی، گردش و تفریح، کمکم همهچیزمان با هم شد. جوری شده بود میگفتند این دو نفر همهجا با هم هستند. راستش من به علی پیشنهاد دادم تا وارد هلالاحمر شویم. باشگاهی که ما میرفتیم، برای هلالاحمر بود. آقای زرگر، مسئول آنجا، بچهها را تشویق میکرد تا وارد هلالاحمر شوند. عکسها و لباسهای نیروهای هلالاحمر را میدیدیم، از عملیاتها و اقدامات آنها برای ما تعریف میکرد، در آن سن هیجان و انرژی بالاست. وقتی تلاش نیروهای هلالاحمر را میدیدیم، علاقهمان به این کار زیاد شد. درنهایت هم چند هفته مانده بود به نوروز ٨٦ که وارد هلالاحمر شدیم.
آن زمان علی چند سال داشت؟
من و علی همسن بودیم. هر دو متولد ٧٠. حدود ١٦سالمان بود که به عضویت سازمان جوانان هلالاحمر درآمدیم. نخستین عملیاتمان هم حضور در طرح نوروزی سال ٨٦ در مشهد بود. من و علی بهعنوان نیروی داوطلب در این طرح شرکت کردیم. اول دوره نوجوانی وقتی میدیدیم که با لباسی منقوش به هلال سرخ کاری انجام میدهیم که مردم برایمان دعای خیر میکردند، احساس شور و شعف داشتیم. لذت میبردیم از این فعالیتهای داوطلبانه.
بعدش چه شد؟
علی مدام درحال تمرین و حفظ آمادگی جسمانی خودش بود. از ورزش جدا نمیشد. به خانواده خودش کمک میکرد و فعالیتهای اجتماعی در شهر داشت. البته چند سال طول کشید تا وارد سازمان امدادونجات شود. او در سازمان جوانان که بود، بعد از آن وارد دانشگاه شدیم. هر دو و در آنجا هم کانون هلالاحمر را رونق بخشیدیم، البته من و علی در یک دانشگاه نبودیم ولی هر دو آن زمان دبیر کانون دانشجویی هلالاحمر مشهد بودیم. باور کنید هرکدام از بچههای هلالاحمر مشهد آن زمان اگر کاری را قبول میکردند یکی از سوالات اساسی این بود: علی هم در این برنامه همراه ما هست؟ خلاصه تقدیر الهی این بود که من در آزمون استخدامی شرکت کردم. جذب هلالاحمر و در شهرستان تربتجام مشغول خدمت شدم و علی هم همچنان با قدرت، داوطلبانه در جمعیت فعالیت داشت. جالب است بدانید هیچوقت ارتباط ما کمرنگ نشد. تا مدتها من هروقت آخر هفته مشهد بودم بدون استراحت با هم قرار میگذاشتیم و میرفتیم در یک جای دنج، گرم صحبت و رفاقت میشدیم. بچهها اسممان را گذاشته بودند گروه پنجشنبهایها... حتی باید اینجا این موضوع را بگویم هیچکس بهجز اعضای خانوادهام از موضوع ازدواج من خبر نداشت و تنها فردی که در حرم امام مهربانیها در آن لحظات ناب همراهمان بود، سید علی عزیز بود و با همان لبخند گرم مرا در آغوش گرفت.... اولین فردی که حتی جلوتر از خانواده خودم در زمانی که در تربتجام مستقر شدم و زندگی مشترک را آغاز کردم، میهمان شد علی جان بود... اولین روزهای ماه رمضان افطار آمد تربتجام و صبح برگشت تا روزهاش به مشکل برنخورد. گفت دوست داشتم ببینم داداشم زندگیش چطوره.... (دوساعت از مشهد تا تربتجام زمان میبرد). خاطرات من و علی تمامی ندارد. از لحظهای که شنیدم دچار حادثه شده، تازه فهمیدم چقدر از علی دور هستم. علی جان کجایی که دلمان برایت تنگ است. علی یکی از پایه ثابتهای عملیاتهای مشهد بود. این را بچههای مشهد تأیید میکنند. هرجا کار داوطلبانه بود، علی هم آنجا بود. تشنه خدمت بود؛ از خدمت به زائران پیاده علی بنموسیالرضا در آخر ماه صفر تا امدادونجات در کوهستان؛ از کارهای بشردوستانه و نوعدوستانه گرفته تا برگزاری کلاسهای آموزشی. علی آچار فرانسه جمعیت بود.
داستان کوه و طبیعتگردی
علی کمکم بهواسطه علاقهاش به طبیعت وارد باشگاه کوهنوردی آزادگان مشهد شد. این باشگاه جزو قدیمیترین و ریشهدارترین باشگاههای استان است و حتی ورود به این باشگاه باید از طریق معرف صورت بگیرد. جالب است بدانید معرف علی عزیز در این باشگاه استاد مذهبی بودند؛ یکی از نامهای آشنای کوه خراسان؛ کسی که در کنار تیم اورستنورد خراسان بود. علی بارها برایم تعریف میکرد که چقدر احساس خوشحالی دارد از اینکه چنین مرد بزرگی او را به باشگاه معرفی کرده است. احساسش را دوست داشتم. کاش جای او بودم. اینقدر فعالیت او در باشگاه حرفهای بود که یکی از ارکان اصلی باشگاه شده بود و خودش را ثابت کرده بود. در کنار این برنامهها در کلاسهای تخصصی هلالاحمر و فدراسیون شرکت و تلاش میکرد اصولی و حرفهای رشد کند. برای تکتک لحظههایش برنامه داشت. آخرین کلاس او مربیگری پایه کوهنوردی بود که قرار بود فتح فنیترین قله ایران مُهر تأیید این مرحله باشد و او مدرک مربی کوه را کسب کند. حیف... هفته قبل از این برنامه، من و همسرم مشهد بودیم. قرار بود یک تیم از خراسان رضوی به مناطق زلزلهزده غرب اعزام شود (البته به علت زلزلههای کرمان و دیگر مناطق کنسل شد). قرار بود با علی در این تیم باشیم که علی اعلام کرد برنامه صعود دارد و قول داد تا بیستم خودش را در منطقه به ما برساند و ملحق شود. بعد از جلسه با جمع دوستان صمیمی خود به یکی از رستورانهای مشهد رفتیم و فرصت شد ساعاتی را راجع به مسائل سفرش صحبت کنیم. جوری سخن میگفت که انگار همان لحظه روی قله بود. برای هر قدم خودش برنامه داشت. لیست وسایلش را نشان داد. از مسیر گفت. از نحوه صعود و فرود و برنامههایش. علی به هدفش رسید. برای رسیدن به هدفش تلاش کرد و چیزی کم نگذاشت. آخرین تصویر او در فنیترین قله ایران گواه این ماجراست. این ماجرای هر کدام از ما هلالاحمریهاست. همه مردم ایران در این زمان کنار علی بودند. کنار خانواده هلالاحمر بودند. هلالاحمر بچهها را پرورش میدهد. روحیه خدمت را در آنها میکارد. به آنها محبت و صداقت را آموزش میدهد و روحیه شهادت و از جانگذشتگی را یاد میدهد. سید علی حسینی نماینده جمعیت میلیونی داوطلبان جمعیت هلالاحمر بود که در جایجای ایران عزیز با لباسی منقوش به هلال سرخ آمادهاند تا به هموطنان خود تا پای جان
خدمت برسانند.
روایتی از زندگی یک کوهنورد هلالی
بازگشت از کوهستان؛ تراژدی آخر
صاحبخبر -