شناسهٔ خبر: 22916809 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه شهروند | لینک خبر

بابا صیغه کرده!

صاحب‌خبر -

یاسر نوروزی طنزنویس

یک غلطی کردم از شوهر سمیرا حمایت کردم مبنی بر این‌که صیغه کرده و بدبخت شدم، چون همسرم چند ماه است مرا به شکل یک مرد بالقوه صیغه‌دوست نگاه می‌کند. سر کار که هستم، رابه‌را تماس می‌گیرد ببیند کی بغل‌دستم است و از ساعت 9 شب دیرتر بیایم، جزء به جزء مشاهداتم را طی روز باید برایش توضیح بدهم. هنوز هم البته قانع نشده، چون شنیده بودم کار طلاق آنها طول کشیده بود. از طرفی سمیرا هم از همان اول زن لوس و ننر و نسازی بود و به نظرم اصلا حقش بود که شوهرش دنبال طلاق باشد. وقتی هم حرف طلاق به میان می‌آید و زوجین خانه‌سوا می‌شوند، دیگر کی به کی است و دعوا سر چی است؟ هرچند همسرم منطق مرا قبول نداشت و درنهایت زندگی را چنان به کامم تلخ کرد که کم‌کم مجبور شدم بگویم: «آره مرتیکه نره‌خر آشغال عوضی!» البته هنوز هم باور ندارد از ته دل به یارو فحش داده باشم و هر از چندگاهی دوباره گاهی موضوع را پیش می‌کشد ببیند واکنشم چیست. مثل دیشب که نمی‌دانم داشت راجع به چه چیز صحبت می‌کرد که ناگهان گفت: «مثل اون مرتیکه! شوهر سمیرا! آخرش هم رفته صیغه کرده!» داشتم خودم را آماده می‌کردم برای فحاشی به شوهر سمیرا که ناگهان دیدم بچه‌مان ظاهر شد و پرسید: «بابا، «صیغه کرده» یعنی چی؟» کودکان در این سنین هر چیزی بشنوند می‌پرسند یعنی چی و تا خشتک‌تان را پرچم نکنند، کنجکاوی‌شان برطرف نمی‌شود. همسرم رو به بچه گفت: «مامان، این حرفو دیگه نزن، عیبه. این حرف مال بزرگترهاست!» اما بچه‌ام را دیدم که جلو می‌آید و می‌گوید: «یعنی «صیغه کرده» مال بزرگترهاست؟» رو به همسرم سر تکان دادم و گفتم: «خودت جمعش کن، من نمی‌دونم چی بگم!» همسرم گاهی دوز روشنفکری برش می‌دارد و می‌رود در مود این‌که از همین آغاز باید بچه را با واقعیت‌های جامعه روبه‌رو کرد. انگار که بعدا «واقعیت‌های جامعه» فرار می‌کنند و فرصت از دست می‌رود! تکیه دادم به دیوار و شنیدم که رو به بچه گفت: ‌«ببین پسرم، آقا و خانم‌ها وقتی بزرگ می‌شن، با هم ازدواج می‌کنن.» پسرم ایستاده و سربالا گوش می‌داد. همسرم ادامه داد: «حالا بعضی وقت‌ها آقاها، می‌رن یه جور دیگه هم ازدواج می‌کنن که خب باید حتما خانم‌ها خبر داشته باشن. این‌که دروغ بگن به خانم‌ها خوب نیست.» همزمان گوشه چشمی هم به من داشت و درحال خط و نشان‌کشیدن برای آینده احتمالی‌ام بود. بعد رو به بچه‌ گفت: «پس چی؟ آقاها هیچ‌وقت نباید چیزی رو از خانم‌ها قایم کنن! فهمیدی؟» بچه‌ام همچنان زل زده بود و نگاهش می‌کرد. بعد از چند دقیقه گفت: «تو هم با بابا ازدواج کردی؟»‌ همسرم با لبخندی ملیح گفت: «بله که ازدواج کردیم.» بچه‌ام پرسید: «یعنی بابا از تو قایم نکرد؟» همسرم چشم‌غره‌ای به من رفت و در پاسخ به بچه‌ام گفت: «نه... هنوز که نه...» سر چرخانده بودم و لب می‌گزیدم. بچه‌ام گفت: «پس یعنی شما یه جور دیگه ازدواج نکردید؟» همسرم کم‌کم داشت کلافه می‌شد. چندباری پلک زد و گفت: «نه دیگه. گفتم بهت که. ما ازدواج کردیم. تموم شد سوالت؟» بعد رفت سراغ ظرف‌ها و به کنایه رو به من ادامه داد: «اما خب هیچی معلوم نیست. هیچی از این مردها بعید نیست...» ماجرا البته به همین‌جا ختم نشد. فردای آن شب، بچه‌ام در میهمانی دسته‌جمعی، رو به مادر خانمم گفت: «بابا مامان با هم ازدواج کردن» مادر خانمم به خاطر خوش‌زبانی او را بوسید. بعد اضافه کرد: «یه جور دیگه ازدواج کرده» مادرزنم دوباره او را بوسید اما شنید که بچه‌ام سرآخر گفت: «چون بابا قایم کرده، صیغه کرده!»