صاحبخبر - علیرضا صدقی
زهرا داستانی
دستیابی به تحلیلی جامع و قرین به واقعیت از رخدادها و پدیدههای تاریخی و اجتماعی، نیازمند صورتبندی دقیق از کنشهای صورت گرفته در این رویدادهاست. به بیان دیگر نمیتوان و نباید هیچ رویداد تاریخی را بدون فهم صحیح صورت مسئله و یافتن روایتی صحیح از ماجرا به بحث نشست. موضوعی که در مسائل تاریخی ایران، بخصوص در حوزه تاریخ معاصر تبدیل به یک بیماری تحلیلی شده و بسیاری از کنشگران اجتماعی نمیتوانند یا نمیخواهند روایتی غیرمخدوش از ماجراهای تاریخی به دست مخاطبان احتمالی برسد.
رخداد 16 آذر 1332 نیز یکی از همین رویدادهای تاریخی است که مناقشات بسیاری بر سر چگونگی وقوع وجود دارد. فراوانند تحلیلگران و پژوهندگانی که نه بر اساس مطالعه اسناد دقیق تاریخی، بلکه بیشتر مبتنی بر شنیدهها و روایتهای گاهی مجعول، به تحلیل این ماجرا پرداختهاند. نباید فراموش کرد که بخش قابل توجهی از هویت جنبش دانشجویی ایران هم بر اساس همین رخداد تاریخی شکل گرفته است. لذا رفع ابهام از تصویر واقعی ماجرا ضرورتی اجتنابناپذیر برای تاریخپژوهان به شمار میآید. از این رو، روزنامه «ابتکار» یکبار دیگر و در شصت و چهارمین سالگرد شهادت «مهدی شریعترضوی»، «احمد قندچی» و «مصطفی بزرگنیا» موضوع چگونگی وقوع فاجعه 16 آذر 1332 را با مرتضی رسولیپور، محقق و پژوهشگر تاریخ به گفتوگو نشسته است. آنچه در پی میآید حاصل این مصاحبه است:
یکی از مواردی که میتوان درباره جنبش دانشجویی به آن توجه کرد، روایتهای تاریخی از واقعه 16 آذر است. جریانهای مختلف روایتهای متفاوتی از این واقعه به نمایش گذاشتهاند. فضای مطالبی که تاکنون از این جنبش به دست ما رسیده چه بوده است؟
تاکنون حرفهای بسیاری درباره واقعه 16 آذر گفته شده است. از زاویهای این نکته را به شما میگویم که اصلا به آن توجه نشده است. در فهم این روایت متاسفانه تمام مسائل از زاویه دید منتقدان اعم از جریانات چپ دانشجویی، ملی ـ مذهبیها و اسلامگرایان به آن نگاه شده است. اما اصلا کسی به این توجه نکرده است که آیا حاکمیت در آن زمان یکدست و موافق این کشتار بوده است یا خیر؟ اصل این جریان چه بوده است؟ در تمام آثار که نگاه میکنید میبینید که اصل روایت گم شده است و داستان مشخص نیست. کسانی که درباره 16 آذر سخن میگویند به نتایج آن میپردازند در حالی که روایت 16 آذر را فراموش کردهاند و نمیگویند که عملا 16 آذر چه اتفاقی افتاده است و حکومت پهلوی در این قضیه چه کرد و چه اختلافات داخلی در آن زمان وجود داشت؟ عدهای این موضوعات را نمیدانند.
متاسفانه دولت آقای زاهدی بود که مرتکب این خبط شد و رژیم گذشته مرتکب خطای بزرگتری شد. ولی در همان نظام افرادی بودند که با این اقدام مخالف بودند اما ما از آنها اسمی نمیآوریم. در آن زمان بازرسی تعیین شد و به دانشگاه تهران رفت و بازرسی کرد و گزارشی به شاه داد و شاه آن را بررسی کرد. ولی متاسفانه فضلالله زاهدی اجازه نداد. یکی از چهرههایی که گزارش اعتراضات دانشجویی در دانشگاه تهران را نوشته میگوید: «از این پس رژیم به گونهای عمل کرد که دانشگاه همواره به عنوان یکی از مخالفان این رژیم تبدیل شد.» آن زمان میتوانستند جلوی پیشرفت این اتفاق را بگیرند ولی از این جهت که دولت وقت دولت بسیار ضعیفی بود، دانشگاه به یکی از مخالفان رژیم بدل شد.
زاهدی به چه دلیل با رفع این مشکل توسط حکومت مخالفت کرد؟
فضلالله زاهدی انسان ناسالمی بود، یعنی شریف هم نبود. بعضی از نخستوزیران در رژیم گذشته آلودگی مالی نداشتند؛ ولی او انسان پست و ضعیفی بود، حتی زمانی که در بازرسی ارتش در سال 29-28 کار میکرد، حلب روغن کرمانشاه را با پی گوسفند پر میکرد و به عنوان روغن کرمانشاهی به ارتش میفروخت تا پول کلان دریافت کنند. پس از جریان 16 آذر شاه به سفارش سرلشکر مزین تقریبا داشت میپذیرفت که درباره اتفاقی که افتاده از دانشجویان دلجویی کند اما زاهدی بدون مطالعه نظر شاه را برگرداند.
اصل ماجرا این است که اینها ـ کشتهشدگان ـ سه دانشجوی دانشگاه تهران بودند و افسری هم که به سوی آنها تیراندازی کرده بود یک جوان بود. 16 آذر 1332 جنبه سیاسی نداشت و حرفهایی که همه درباره این اتفاق میزنند نادرست است. این دانشجویان در دانشگاه مسائل صنفی خود را مطرح میکردند.
عدهای میگویند که این سه نفر هنگام اعتراض به دیدار رسمی ریچارد نیکسون معاون رئیسجمهور وقت ایالات متحده آمریکا شهید شدند، در حالی که نیکسون 2 روز قبل از واقعه 16 آذر به ایران آمده بود. آقای ترکمان در این باره توضیح دادهاند. اینها خطاهای تاریخی است که متاسفانه صورت گرفته است. این کشتار به ماجرای حضور نیکسون ارتباطی نداشته و این اتفاقی است که بعد از انقلاب آن را باب کردهاند. حتی مرحوم علی شریعتی که قبل از انقلاب تحت عنوان سه قطره خون مطالب شاعرانهای گفته است هیچ اشارهای به نیکسون ندارد.
پس چطور میشود که این اتفاق رخ میدهد؟
در اثر بیتجربگی یک افسر و تعدادی سرباز این اتفاق میافتد. دانشجویان به کلاس میروند و افسر و سربازان به سر کلاس میروند تا این دانشجویان معترض را دستگیر کنند. استادی که سر کلاس بود به قدری رشادت داشت که در آن زمان خطاب به افسر و سربازان گفت که مگر دانشگاه پادگان نظامی است و مگر شما میتوانید به سر کلاس بیایید و دانشجوی مرا دستگیر کنید و ببرید؟
علت حضور این افسر و سربازان در دانشگاه چه بود؟
باید این روایت از نو بازبینی شود. اول از همه این بود که دفتر مرحوم علیاکبر سیاسی رئیس دانشگاه، در دانشگاه نبود و او دفتری در امیرآباد داشت و در آنجا به رتقوفتق امور دانشجویان میپرداخت و این یکی از بزرگترین اشتباهات بود. چرا که در زمان وقوع اتفاقات اینچنینی باید در دانشگاه حضور پیدا میکرد اما او در آن زمان اصلا حضور نداشت. متاسفانه بعد از جریان سقوط دولت دکتر مصدق به این خاطر که تودهایها سازمان دانشجویان دانشگاه را در دانشگاه تاسیس کرده بودند و رخداد ترور شاه در 15 بهمن سال 28 در دانشگاه اتفاق افتاده بود، به اندازهای رژیم اطمینان خود را به دانشگاه از دست داده بود. در دوران دکتر مصدق نیز در دانشگاه چندین رخداد از جمله کشتار در 14 آذر سال 30 اتفاق میافتد و نیروهای نظامی وارد دانشگاه میشوند. از آن زمان پای نیروی نظامی به دانشگاه باز شد. جریان این بود که به خاطر اینکه اتفاقات ناگوار در دانشگاه پیش نیاید تعدادی افسر و سرباز را برای روز مبادا در دانشگاه مستقر کردند. اصل این کار، اقدام ناگواری بود که نباید این کار را میکردند. این افسران و سربازان نیز برای آنکه بیلان کار دهند و بگویند که در دانشگاه بیکار نیستند هر روز مسئلهای را میآفریدند. از سوی دیگر دانشجویان که عنصری آرمانخواه بودند و بعد از 28 مرداد به آتشی زیر خاکستر تبدیل شده بودند، روی مسائل صنفی و مشکلات خود در محوطه دانشکده فنی شروع به اعتراض میکنند.
این مشکلات صنفی چه بودند؟ مشکلات خوابگاهی داشتند یا مشکل دیگری در کار بود؟
مشکل خوابگاهی و شهریه داشتند و با برخی از استادانشان درگیر میشدند. مثلا مرحوم مهرداد بهار، پسر ملکالشعاری بهار در کتاب خاطرات خود مینویسد: «یکی از کارهای احمقانه من این بود که به همراه دیگر دانشجویان استادی را در دانشگاه حبس کرده بودم و اجازه خروج او را نمیدادم.»
به ماجرای اصلی بازگردیم. واقعه 16 آذر چگونه رخ داد؟
در هر حال در روز واقعه 16 آذر دانشجویان شروع به تظاهرات و شعار درباره مسائل صنفی خود میکنند و افسر جوانی به سربازان دستور میدهد که دانشجویان را تا سر کلاس تعقیب کند. این سربازارن برای آنکه بیشتر مورد توجه قرار گیرند، اقدام به شلیک هوایی میکنند که این کار بیتجربگی محض بود. این کار دانشجو را وحشتزده و تحریک میکند تا شعارها را رادیکالتر کنند. گرچه مشخص نشد که چه کسی به دانشجویان شلیک کرده ولی ظاهرا چند سرباز تحت فرمان یک افسر سه دانشجو را زخمی میکند و این دانشجویان با بدن زخمی به اتاقی در ساختمان دانشگاه میروند و این سربازان و افسر در اتاق را بر روی آنان قفل میکنند، دانشجویان هر چه اعتراض میکنند و میگویند که داریم میمیریم، افسر و سربازان فکر میکنند که دانشجویان دروغ میگویند. سربازان نزدیک به نیم تا یک ساعت این چند دانشجو در اتاق حبس میکنند تا اینکه جماعت دانشجو و تعدادی از استادان حملهور میشوند و سربازان را کنار میزنند، در را باز میکنند و میبینند که این سه دانشجو بیحال افتادهاند. قبل از رسیدن به بیمارستان این دانشجویان جان میدهند و شهید میشوند. اما این رخداد اتفاقی نبود که در آن زمان سابقه داشته باشد. وقتی گزارش این اتفاق را به شاه میدهند، او دستور میدهد این جریان مورد بازرسی قرار گیرد. سرلشکر منصور مزین را برای بازرسی معین میکنند. او به دانشگاه میآید و با استادان دانشگاه و سربازان و افسر صحبت میکند و متوجه ایراداتی میشود. ایراداتی از جمله اینکه چرا آقای سیاسی به عنوان شیخ و بزرگ دانشگاه در دانشگاه حضور نداشته است. او گزارش جامعی مینویسد و استادان و دانشجویان از این گزارش تمجید میکنند و میگویند که اگر این گزارش عملی شوند مطمئن میشویم که به این ماجرا رسیدگی شده است. سرلشکر مزین در پاسخ آنها میگوید که مطمئن باشید که رسیدگی میشود. او با شاه دیدار میکند و گزارش را به شاه ارائه میدهد. او میگوید: «شاه مجاب شد و من گفتم که شما باید دلجویی کنید، حضور نظامی در دانشگاه معنی ندارد و کسانی که مرتکب این اتفاق شدهاند باید تحت پیگرد قرار گیرند.» شاه نیز کموبیش این موضوع را میپذیرد. حتی او میگوید: «شما به عنوان شاه باید برای دلجویی پدر و مادر این دانشجویان شهید را بخواهید، حقوق تحصیلی و دیه آنها را بپردازید و حتی اگر فرزند دانشجوی دیگری دارند باید هزینه تحصیل آن را پرداخت کنید یا آنها را برای تحصیل به خارج بفرستید تا این درد التیام پیدا کند» ظاهرا شاه بعد از شنیدن این گزارش، این سخنان را تایید میکند ولی از آنجایی که سپهبد زاهدی با رخداد 28 مرداد زمینهای فراهم کرد تا شاه مجددا به قدرت برسد، زیر بلیط او میرود. زاهدی به شاه میگوید: «این دانشجویان تودهای بودند و اگر ما بخواهیم در این رابطه کوتاه بیاییم سنگ روی سنگ بند نمیشود» بنابراین او نظر شاه را بر میگرداند.
تا اینجا ما با روایت تازهای از این رخداد روبرو هستیم. بعد از این گزارش چرا شرایط تغییر میکند و اعتراضها ریشهدارتر میشود؟
ما باید صورت مسئله را درست بفهمیم و بعد اظهار نظر کنیم. اجمال صورت مسئله این بود که یک ماه میگذرد و دانشجویان و استادان با سرلشکر مزین تماس میگیرند و پیگر رسیدگی به موضوع مرگ سه دانشجو میشوند و او قول مساعد برای رسیدگی را به آنها میدهد. او بعدها در خاطراتش میگوید: «متاسفانه اشتباه بزرگی مرتکب شدند و شاه را گول زدند و این لکه ننگ بر دامان حکومت ماند. من در سال 32 متوجه شدم که یکی از جریانات و کانونهای مبارزه به خاطر این اشتباه رژیم همین دانشگاه خواهد بود.»
این هم روایتی است که یکی از صاحب منصبان رژیم گذشته مطرح میکند، خودش بازرس و شاهد عینی بوده است. صحت گفتار او به مراتب بیش از اظهار نظرهایی است که بعدها گفته شده است.
پس با توجه به صحبتهای شما واقعه 16 آذر یک واقعه غیرسیاسی بود و در اثر یک اشتباه رخ داد و اصلا مخالفتهای دانشجویان به ورود نیکسون به ایران مربوط نبود.
بله درست است. اگر سندی وجود دارد به من نشان دهید. روزی که نیکسون به ایران آمد با تظاهرات دانشجویی 2 روز اختلاف زمانی دارد. آقای محمد ترکمان این قضیه را مکتوب کرده است و نوشته: «روز 16 آذر روز ورود نیکسون به ایران نبود»
آیا در راستای همین اتفاقات بود که تعدادی از روسای دانشکدهها استعفا میدهند؟
ماجرای استعفای روسای دانشگاهها چیز دیگری است. 12 نفر هستند که به خاطر مخالفت با کنسرسیوم از سمت خود استعفا میدهند. مرحوم مهندس بازرگان، سحابی، ملک عابدی از جمله این افراد بودند که دکتر سیاسی در برابر این استعفا مقاومت میکند و میگوید منافی استقلال دانشگاه است. از آن زمان دکتر سیاسی را نیز تغییر میدهند و دکتر منوچهر اقبال را به ریاست دانشگاه منصوب میکنند. از آن پس دانشگاه، دانشگاه دیگری است و اتفاقات دیگری میافتد. دکتر سیاسی در این جریان فرد بیتقصیری نبود ولی چون بعدا متوجه میشود که رژیم مرتکب خطاهای بیشتری میشود موضع دیگری میگیرد.
این دو واقعا به لحاظ زمانی به هم نزدیک است؟
بله
این ذهنیت به وجود آمده که این استعفاها در اعتراض به حضور نظامی در دانشگاه و این واقعه بوده است؟
اعتراض دکتر سیاسی به خاطر بازنشسته کردن 12 تن از استادان در دانشگاه بود. او از بازنشسته کردن استادان امتناع کرد و آنها نیز او را عزل کردند.
دلیل سیاسیسازی و جعل سیاسی این اتفاق چه بوده و چه عواملی باعث شد تا جنبشهای دانشجویی با تکیه بر این رخداد و آن هم با جعل تاریخ به سمت سیاسی شدن بروند؟
نمیتوان گفت که در سیاسیسازی 16 آذر قصدی وجود داشته ولی به طور کلی بعضی از افراد ارزش اعمال را به نتایجشان میسنجند و این شاید پسندیده نباشد. یعنی زمانی به جای آنکه رخداد را بهتر بشناسیم، میبینیم که چه نتایجی را در پیش داشته و همان نتیجه را علت اصلی یک رخداد یا دلایل آن رخداد قلمداد میکنیم. به عنوان مثال جادهای در ابتدا با هدف رفت و آمد خودروها میسازیم ولی در سالهای بعد شورشی رخ میدهد و تعدادی کامیون به وسیله این جاده حرکت میکنند و آن قیام را سرکوب میکنند. محققان سالهای بعد هدف از ساخت این جاده را سرکوب مردم به وسیله نیروهای نظامی بیان میکنند. مثلا در مورد راهآهن ایران بحثهای زیادی شده که مرحوم مصدق با شمالی و جنوبی کردن راهآهن مخالف بوده و معتقد بوده: «راهآهنی که جنبه ترانزیت نداشته باشد و نتوان به واسطه آن مالیات دریافت کرد به کار نمیآید. بنابراین راهآهن ایران باید شرقی و غربی شود و بنادر جنوب را به هم وصل کند.» این یک سیاست انگلیسی بود که آن زمان پاکستان جزو هندوستان بود و همسایه شرقی ما هندوستان بود و همسایه غربی ایران ، بصره زیر سلطه انگلیسیها بود و انگلیسیها نظرشان این بود که یک راهآهن این دو را از مسیر ایران به هم وصل کند. اما آنچه که عملی شد راهآهنی بود که دو دریا را به هم وصل کرد. دو دریایی که یکی از آنها آبراهی بود که کالاها از اروپا به آنجا میآمد و دیگری دریایی بود که با سایر دریاها در اتباط بود و حمل و نقل با کشتی از ارزانترین وسایل حمل و نقل. بعد از سقوط رضا شاه اعلام کردند که این راهآهن برای این ساخته شد تا قیمت املاک شاهنشاهی بالا رود. مرحوم مصدق نیز میگفت که این راهآهن برای این ساخته شد تا متفقین از آن عبور کنند. کسی از این مورخان و محققان ایرانی سوال نمیپرسد که آیا مگر میشود حوادث 15 سال پیش را دقیق پیشبینی کنید؟
بنابراین حالا بعد از سقوط رژیم و بعد از دهه 40 که دانشگاه سیاسی میشود، با توجه به نتایجی که سالها بعد بدست آمده ما نباید رخدادی را تحلیل کنیم. رخداد را باید در همان زمان و با توجه به مسائل پیرامونی آن تحلیل کرد. البته تمام رژیمها، مخالفین و اپوزیسیون این کار را میکنند. یعنی لنین همین تحلیل رخداد سالها بعد از حادثه را درباره خاندان رومانوفها انجام داده است. هر انقلابی این کار را میکند. یعنی به محض اینکه چرخشی در سیاست ایجاد میشود، صورت مسئله هر اتفاقی که در گذشته رخ داده است تغییر داده میشود تا با فضای امروزی تطبیق پیدا کند. اما به عنوان یک محقق باید اصل قضیه را جور دیگری دید.
در باب جنگهای ایران و روس گفته میشود که 16 شهر ایران از بین رفته است. شما اگر به منابع آن دوره که این اقدام قاجار را منفی قلمداد کردهاند ببینید تا قبل از 1305 خورشیدی اعتراضی به قراردادهای ترکمانچای شده است؟ امروز اگر خلیج فارس به خلیج عرب نامیده میشود سریعا خیل عظیم مردم به آن اعتراض میکنند چرا که زمینه اجتماعی در رابطه با آن وجود دارد. چطور میشود که 150 سال پیش وقتی این شهرها از بین رفت چرا یک مورد اعتراض ثبت نشده است؟ این نشان میدهد که شهرها دست به دست میچرخید. یعنی زمانی که آقا محمدخان قاجار که به گرجستان حمله میکرد 5 روز در اختیار او (ایران) و 5 روز در اختیار روسها قرار داشت.
16 آذر هم همین بود و شروع سیاسی شدن و تبدیل دانشگاه تهران به یک اپوزیسیون برای سالهای دهه 40 به بعد است. دلایل آن نیز روشن است. برای تغییر یک رژیم، هم برای گرفتن مشروعیت از رژیم گذشته و مشروعیت بخشیدن به رژیم جدید این کارها صورت میگیرد. افرادی که این بیدقتیها را کردهاند اهل تحقیق نیستند و میل به تحقیق ندارند که یک رخداد تاریخی را کالبد شکافی کنند و ابعاد پیرامونی یک مسئله را بررسی کنند. چون چنین افرادی را نداریم چنین جعل تاریخی نیز صورت میگیرد.
یعنی شما معتقد هستید که سیاسیسازی فضای دانشگاه و روایتهای سیاسی 16 آذر مربوط به بعد از دهه 40 است؟
بله همین طور است. البته پیشتر مقاومت ملی بود ولی ضعیفتر بود. اما از زمان دولت امینی یعنی واقعه اول بهمن 1340 که به دانشگاه حمله میشود و دکتر فرهاد به آن اعتراض میکند، کلا از دانشگاه یک عنصر ضد رژیم ساخته میشود و رژیم نیز به دانشگاه بد بین میشود. ساواک در همین سالها به وجود میآید تا دانشجویان را کنترل کند. رخداد 16آذر 1332 یک اتفاق اجتناب ناپذیر نبود یعنی میشد با این رخداد به گونهای برخورد شود تا دانشگاه تهران که در زمان رضا شاه ساخته شد و میتوانست منشاء تحولاتی باشد، به یکی از مخالف رژیم تبدیل نشود.
یعنی 16 آذر پیامد سیاسی داشت تا اینکه یک رویداد سیاسی باشد؟
دقیقا همین طور است. محمدرضا پهلوی قدرت مواجه شدن با بحران را نداشت. ضعف محمدرضا پهلوی موجب میشد تا او از منویات نظامیانی مثل سرلشکر زاهدی تمکین کند. بهبودی جملهای دارد: «یک روز محمدرضا شاه پهلوی از من پرسید که تفاوت من با پدرم چه بود؟ گفتم علیحضرت مرا از پاسخ معاف کنید.» او در ادامه توضیح میدهد که نمیشد به علیحضرت دروغ گفت اما به علیحضرت نمیشود راست گفت. شاه میرنجد و عذر بهبودی را از دربار میخواهد ولی واقعیتی را گفت. محمدرضا شاه از راست گفتن زیاد خوشش نمیآمد ولی رضا شاه مردم شناسی بهتری در مقابل پسرش داشت.∎