به گزارش شفا آنلاین، این روزها و بعد از زلزله ازگله در سرپلذهاب در شبکههای اجتماعی مطالبی مبنی بر فواید اقتصادی و اجتماعی و زیست محیطی زلزله مطرح شده است. در این رابطه دکتر مهدی زارع عضو هیات پژوهشگاه بینالمللی زلزله و مهندسی زلزله در پاسخ به این سوال که "آیا زلزله فایده دارد یا خیر"چنین توضیح میدهد:
"تصویر اول: به یاد دارم در ظهر روز 31 خرداد 1369 که حدود 11 ساعت از رخداد زمینلرزه 31 خرداد 1360 منجیل گذشته بود و اخبار رادیو در بخشهای مختلف خبری به تدریج خبر میداد که ابعاد سانحه واقعا چقدر گسترده بوده است و شهرهای مختلف (ابتدا گفته شد رشت، بعد نام رودبار، منجیل ، لوشان و ... به میان آمد) آسیب دیده کدامها بودهاند، در محل کافه دانشکده علوم دانشگاه تهران مشغول گفتوگو با دوستان و نوشیدن چای بودیم. روز قبلش کلاسهای دوره لیسانس ما تازه به پایان رسیده بود و بر حسب اتفاق ما در آخرین روز کلاسهای دوره لیسانس با یک سانحه طبیعی مواجه شده بودیم که مستقیما به رشته ما مربوط بود.
در همان ظهر 31 خرداد که اشاره رفت، من به همراه همکلاسان (که رشتهمان زمینشناسی هم بود و طبیعتا از سایر رشتههای آن دانشکده مرتبط تر به پدیدهای طبیعی مانند زلزله بودیم) از زمینلرزه و ابعاد و مشخصات آن میگفتیم.
در آن جمع، بیشتر رشته کلام را من در دست گرفته بودم و با اشتیاق بیشتری (در حدی که آن هنگام میدانستم) از اینکه بزرگای زلزله، شدت و گسل زمینلرزهای چیست، سخن میگفتم و نا خودآگاه از اینکه این عبارتها و گزارههای علمی را از زلزله میدانستم و (به قول امروزیها، با دوستان به اشتراک میگذاشتم) احساس خوبی داشتم. واقعیت آن بود ما که رشتهمان زمین شناسی بود فرصتی یافته بودیم تا از یافتهها و آموختهها رشته خود سخن بگوییم.
در این هنگام یکی از دانشجویان از گروههای دیگر دانشکده (که سه چهار سالی از من بزرگتر بود و ظاهرا از دانشجویان رشته شیمی یا ریاضی به خوبی به یادم نمانده) به من نزدیک شد و با خشم به من اعتراض کرد.
من هم با تعجب از سخن گفتم باز ماندم. آن دانشجو به من گفت: زلزله اینها که تو میگویی نیست! من گفتم: یعنی چی؟ پس زلزله چیست؟ گفت: موقع زمینلرزه دشت بیاض 9 شهریور 1347من سه ساله بودم. در روستایمان وقتی در آن بعد از ظهر آن زلزله وحشتناک آمد، من خواب بودم. هنوز تصویر آن لحظات را فراموش نمیکنم که در آن لحظات تکانهای شدید، خشت و چوب و قطعات بزرگ از سقف خانه روستاییمان جدا میشد و به زمین (به سمت من) در حال سقوط بود. من در آن اتفاق مادرم، خواهر و دو برادرم را از دست دادم. خانواده ما از هم متلاشی شد و مسیر زندگی من در آن زلزله کاملا تغییر کرد." بعد با عصبانیت گفت: زلزله یعنی بلا، یعنی فاجعه، یعنی همینها که من دیدم. ..میفهمی؟! نه آنها که تو میگویی!"
شاید این اولین برخورد حرفهای من با مساله زلزله باشد. چرا که هنوز در همان دانشکده بودم که درس زمین شناسی را در آن خوانده بودم. اینکه "گسل چیست؟"،" اندازه کمی زمینلرزهها با مقیاس بزرگا بیان میشود"، "کدام مناطق در مقابل خطر زلزله خطرناکترند؟" و اینکه "امواج فشاری و برشی زمینلرزه چه فرقی دارند؟" و..
اینها درسهایی بود که من در کلاسهای همان دانشکده آموخته بودم. ولی درس مهم که من هنوز نیاموخته بودم آن بود که این مشخصات و پارامترها که همگی با ارزشند و دانشمندان پس از سالها تلاش آنها را یافتهاند و به جامعه عرضه کردهاند، همگی به پدیدهای مربوطند که در "زندگی" و در "جامعه انسانی" اثری به جامیگذارد به نام "فاجعه".
به همین دلیل زلزله همچنان برای مردم بلا است؛ چرا که زندگیها را از هم میپاشد و موجب مرگ دست جمعی مردمان میشود (در مورد زلزله منجیل، تخریب سه شهر بزرگ را موجب شد، و در مورد زلزله بم، یک شهر مهم در جنوب شرق کشور ما را با بیشتر مردم نازنینش از بین برد).
و اینها همگی در همان دانشکده به صورت تلنگری از سوی آن جوان دانشجوی هم دانشکدهای خراسانی بود که من را بسیار به فکر فرو برد.
خوشبختانه این پیام را در همان ساعتهای اول، پس از اولین زلزله مهم در پس از پایان دوره لیسانس و قبل از خروج از درهای دانشکده علوم دانشگاه تهران دریافت کردم.
بله! حقیقت همین است: زلزله بر اساس علم بشر تا به امروز به همان پارامترهایی که ما معمولا برایش بر میشماریم مربوط است و با روش علمی، باز بر اساس حد دانستههای بشری تاکنون قابل توضیح و مطالعه هم هست. ولی بخش مهم از واقعیت را هیچگاه نباید فراموش کنیم: زلزله، یعنی فاجعه، یعنی بلا، یعنی مرگ و از دست رفتن عزیزان و بستگان، یعتی متلاشی شدن روند زندگیهایی که بود، نابودی آروزهایی که آن مردم در دل داشتند، پرپر شدن جانهایی که مهمترین سرمایههای انسانی آن خانواده و همان محل بودند و البته معلولیت، آسیبهای جسمی و روانی، گرفتاریها، دعواها، اختلافها و پیچیدگیهای اجتماعی که در منطقه زلزلهزده سالهای سال (گاه تا روزی که نسل زلزله دیده زنده است) باقی میماند.
بله برای مردم زلزلهزده، اینها چیزهایی است که در زلزله ها میبینند و نه عمدتا آنچه دانشمندان میگویند و گاه میگذرند. چون دانشمندان رخداد زلزله را ممکن است مطالعه کنند، برایش تفسیر بر پایه روش علمی با واقعیتهای پارامتری شده بیان میکنند، ولی عملا بیشتر آنها نمیمانند و بسیاری هم نمیتوانند بمانند! تا ببینیند این "پدیده کاملا طبیعی که اگر ایمنی را بر اساس روش علمی رعایت کنیم، صرفا یک پدیده طبیعی است و نه بلا..."
در عمل و واقعیت برای آن مردم زلزلهزده چیزی جز مصیبت و فاجعه نبوده است... این درس مهمی بود که آن هم دانشکدهای عزیز با عصبانیت در آن ساعتهای اول پس از رخداد زلزله 31 خرداد 69 منجیل در نیم روز همان روز به من یادآوری کرد.
بر اساس آنچه خود بعدا در زلزله بم و دیگر رخداد زمینلرزهها در ایران و کشورهای دیگر (ترکیه، پاکستان، الجزایر و اندونزی) و مرداد ماه همین امسال در روستای "باجه باج" در نزدیکی ورزقان دیدم، واقعیت را بیشتر لمس کردم و هرگاه که وضع مردم پس از زمینلرزهها را میدیدم، همزمان با جستجو و تفکر در دلیل رخداد و مشخصات زمینلرزهها (که پایههای اولیهاش را در همان دانشکده علوم آموخته بودم) وجه دیگر واقعیت همواره برایم مهم بوده است.
وقتی در سوماترا در آبانماه 1388 پس از زمینلرزه مهر 88 پادانگ اندونزی در محل چهار روستایی که در زیر حجم زیادی از گل و واریزه مدفون شده بودند، بوی تعفن جنازههای حدود 400 نفری که عملا در روانه گل و واریزهها آمیخته شده و رها شده بودند، آزار دهنده بود، وقتی در آبان ماه 90 در شهر ارجیش ترکیه در کنار آپارتمانهایی 4 تا 6 طبقه ارزان قیمتی که دچار فروریزی کلی شده بود، حدود 25 روز بعد از رخداد زلزله آبان 90 وان، باز همان بوی جنازهها حضور در محل را مشکل میکرد، مجددا به یاد همان هم دانشکده عزیز میافتم...
تصویر دوم: مربوط به صبح روز 6 دیماه 1382، و حدود 26 ساعت بعد از رخداد زلزله بم است. حدود 7:30 صبح روز شنبه 6 دی 82 با همکارم دکتر ساسان عشقی در حال بازدید اولیه شناسایی از محدوده و میزان خسارتهای زلزله بم بودیم. ولی صحنه با بسیاری از اتفاقاتی که قبلا دیده بودیم، متفاوت بود.
خانمی از تشنگی در جلوی مسجد جامع بم بیتاب بود و در همان کنار خیابان جنازههایی که لای پتوها پیچیده شده و.. پس زمینههای این تصویر است ولی تصویر اصلی به انتهای کوچهای مربوط است. آنجا که از میان آوارهای ریخته شده در کوچه عبور کردیم و رسیدیم به حسینیهای که حالت یک سالن سوله را داشت و پیرمردی در جلوی در ایستاده بود و اجازه ورود به داخل حسینیه را نمیداد.
جلو رفتیم، آقای دکتر عشقی گفت که ما از پژوهشگاه بینالمللی زلزله هستیم و در تیممان متخصصان حاضر هستند و در حال بازدید تخصصی، اگر اجازه دهید ما به داخل بیاییم و از نظر فنی بازدیدی از حسینیه داشته باشیم.
پیرمرد با این سخنان نرم شد و در را گشود و فقط به تیم ما اجازه ورود داد و بلافاصله پس از ورود ما با خونسردی (ظاهری) و تسلط شروع به تعریف کرد که "بله! من خودم بازنشسته وزارت کشور هستم و در زلزلههای خرداد و مرداد 1360 (گلباف و سیرچ) من از بچههای استانداری کرمان بودم که به مهندس مرعشی استاندار وقت کرمان در بازدید و رسیدگی به وضع مناطق زلزلهزده گلباف و سیرچ کمک میکردیم و کاملا با کارهای شما که چنبه فنی و تخصصی دارد و در حال مطالعه منطقه هستید آشنایی دارم ...و البته... اینجا هم حسینیهای است که من متولی آن هستم و (ناگهان، بدون اینکه توالی جملاتش قطع شود و همانطور پی در پی که توضیح میداد به سمت چپ خودش و به سوی کارگری که مشغول کندن زمین کف حسینیه در حدود 4 -5 متری او بود اشاره کرد) و گفت،: .."بله! و ... این هم جنازههای دخترم و دامادم هست که تا صبح زنده بودند و ناگهان بشدت زد زیر گریه و همانطور که میگریست ادامه داد: تا صبح با بچهام صحبت میکردم ولی صبح هر دو که مجروح بودند کشته شدند حالا هم مشغول تدفین هر دو هستیم.
من شوکه شده بودم که این بنده خدا که ابتدا ظاهرا خیلی مسلط و سر حال از سوابق کاری خودش در مناطق زلزلهزده داشت سخن میگفت و اینکه به دلیل این سابقه کاری با نوع کار ما آشنا است ناگهان در هم شکست و نتوانست خود را کنترل کند و ما ناگهان خود را در مراسم تدفین دو تن از قربانیان زلزله بم یافته بودیم بله این هم تصویری است که من را مجددا به یاد حرفهای آن هم دانشکدهای در دانشکده علوم در روز پایانی بهار 1369 میاندازد و تا همیشه با من همراه خواهد بود.
واقعیت آن است که هر گاه میشنوم "زلزله بلا نیست؛ اگر ما با رعایت مسایل ایمنی و با روش علمی در جهت کاهش ریسک بکوشیم و جامعه خود را در مقابل خطر زلزله ایمن کنیم" در حالی که به شدت با عبارت بعد از "اگر" موافقم، ولی بلافاصله به یاد حرفهای آن هم دانشکدهای در دانشکده علوم و تصویرهایی که توضیح دادم و البته تصویرهایی که در زمینلرزهها دیدهام ولی فرصتی برای توضیح آنها در این مجال و این یادداشت نیست، میافتم و با خود می گویم: به هر حال برای مردم ایران و مردمان کشورهایی که "مساله" زلزله و وضعیت با ریسک بالای زلزله دارند، زلزله همچنان و تا اطلاع ثانوی یعنی بلا یعنی مصیبت، یعنی فاجعه. و این نکتهای که مسوولیت امثال ما را دو چندان میکند.
زلزله بمی که در مدت 12 ثانیه بیش از 40 هزار نفر از ساکنان یک شهر را به کام مرگ فرستاد
موضوعی که ما با آن به عنوان حرفه تخصصی مشغول به کار هستیم، با جان مردم و نابودی انسانها و زندگیها مرتبط است. پدیدهای که ما با آن به صورت عدد و پارامتر و با روش علمی مواجه میشویم، همان پدیدهای است که در بم بیش از 500 بچه را به ضایعه قطح نخاع دچار کرد و این "مساله" ماست.
راستی آن 500 بچه قطع نخاعی بم امروز چه میکنند و چگونه با زندگی بعد از زلزله در این 9سال مواجه شدهاند؟"ایسنا